تاریخ انتشار: ۱۴ دی ۱۳۹۶ - ۰۶:۰۸

خانه فیروزه‌ای > دوچرخه: پرنده‌ای که اوج می‌گیرد اما فرود را فراموش می‌کند؛ پس کجا لحظه‌ای بنشیند و خستگی در کند؟ مگر می‌شود پرنده، یک‌سره در حال پرواز باشد، اما خسته نشود.

گاهي گوشه‌اي نشستن، پريدن را زيبا‌تر مي‌کند. اما اگر پرنده بخواهد هرگز توقف نکند، رفتنِ او شبيه نرفتن مي‌شود. مثل زمين که هميشه مي‌چرخد، اما انگار در چرخيدن خودش متوقف شده است. اين که يک نفر در رفتن متوقف بشود چه فرقي با نرسيدن دارد؟

مسافري که پشت سر خودش را نگاه نمي‌کند، قدر روشني کاسه‌هاي آبي را که پشت سرش مي‌ريزند، نمي‌داند. او که براي محبت کسي دست تکان نمي‌دهد، چه فرقي با کسي دارد که در تاريکي صبحِ نخست1، بي‌خبر خانه را ترک مي‌کند؟

«زمين به شکل احمقانه‌اي گرد است»2 .کسي که هميشه رو به جلو حرکت مي‌کند، عاقبت به همان نقطه‌اي که بوده؛ بر‌مي‌گردد. به همان جا که فراموش کرده بود، سر بچرخاند و روشني کاسه‌هاي آب همسايه‌ها را ببيند.

اي کاش خدا، هرگز سفر را نمي‌آفريد. يا اگر آفريد او را قرينِ رفتن نمي کرد. اي کاش سفر، فقط يک سو داشت...که ديگر کسي، نگرانِ رفتنِ کسي نمي‌شد. که همه‌جا پر از خبر آمدن آدم‌ها مي‌شد. پر از اشتياق رسيدن آن‌ها.

وقتي کسي سفر مي‌کند، فقط به رسيدن خودش فکر مي‌کند، اما کسي که مسافري را بدرقه مي‌کند؛ نگران رفتن اوست. کسي که مشتاق سفر باشد؛ مي‌رود که شايد دنيا را تجربه کند، اما کسي که منتظر مي‌ماند و براي مسافرش دعا مي‌کند، دنيا از هم‌صحبتيِ با او، جمله‌هاي تازه‌تري ياد مي‌گيرد.

کسي را که رفتني شده باشد، نبايد به اصرار و تمنا نگه‌داشت. آدمِ رفتني، از در اگر نشد از پنجره فرار مي‌کند. بستنِ در‌ها، مسخره است. کسي را که رفتني شده، بايد رها کرد؛ مثل صفِ کودکانِ دبستاني که از پشت سر، يک‌ديگر را هل مي‌دهند، آدمِ رفتني هم فقط تقلا مي‌کند اما فاصله‌ي رسيدنِ کسي که از اول صف عجله کرده است، با کسي که آخرِ صف، اما با طمأنينه حرکت مي‌کند زمان کوتاهي است.

معلم هميشه بعد از آمدن نفر آخر سر‌مي‌رسد. دنيا هم بعد از رسيدنِ آخرين نفر، قيامت مي‌کند. پس اين همه تقلا، چه فرقي دارد با کار‌هاي کودکانه؟ چه فرقي مي‌کند با دور يک دايره‌ي بيهوده چرخيدن؟

کنار هم ماندنِ آدم‌ها، کار دشواري است. نمي‌شود همه‌ي آن‌ها را با‌هم يگانه کرد...يا نمي‌شود هميشه کنار هم نگه‌شان داشت. هميشه بايد يکي نماند و مسافر بشود. حتي نمي‌شود همه‌ي مسافر‌ها را با يک‌ديگر هم‌سفر کرد.

اما اي کاش کسي که مي‌خواهد برود، پشت سرش را هم بهتر ببيند. پشت سر همه‌ي مسافر‌ها، يکي هست که زود‌تر از همه و بيش‌تر از ديگران، دل‌تنگ مي‌شود. اي کاش کسي که مي‌خواهد برود، چند دقيقه به خاطر او تأخير کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1.هنگام طلوع خورشيد، آسمان کمي روشن و به سرعت دوباره تاريک مي‌شود. به اين زمان کوتاه، صبح نخست مي‌گويند.

2. سطري از رسول يونان

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عكس: سيد‌رضا موسوي