خيلي وقتها در جمعهاي ادبي ميديدم وقتي اسمش ميآيد، حاضران ياد خاطرات مشترکشان ميافتند و لبخند ميزنند. از آنجاييکه حسابي دلم ميخواست توي اين خاطرات سهيم باشم، سراغ چند نفر از نويسندههاي کودک و نوجوان رفتم تا بخشي از خاطرههايشان را برايم تعريف کنند.
البته قبلش که خواستم براي اين کار از خود خانم نويسنده اجازه بگيرم، کمي تا حدودي راز لبخندها را کشف کردم.
- خانم طاقديس، ميخواهم با چند نفر از نويسندگان دربارهي خاطرات مشترکتان صحبت کنم. اشکالي که ندارد؟
- اول بگذار خودم برايت يک خاطره تعريف کنم. چند سال قبل داوري يک جشنواره به عهدهي من بود. از بين کتابهايي که آن موقع خواندم «لالايي براي دختر مرده» اثر حميدرضا شاهآبادي را خيلي دوست داشتم. به خاطر همين وقتي او را ديدم، گفتم: «شما بهترين نويسندهي ايران هستيد.»
آن موقع حميدرضا شاهآبادي رييسم بود. يکهو به خودم آمدم و فکر کردم نکند اين حرفم را به حساب چاپلوسي بگذارد؟ براي همين سريع اضافه کردم: «البته بعد از من!»
حميدرضا شاهآبادي:
- لطفاً عصا قورت ندهيد
نميدانم شما هم از آندسته آدمهايي هستيد که سعي ميکنند در برخورد با ديگران مبادي آداب باشند يا نه. اگر از اين گروه هستيد، حتماً قبل از ديدن سوسن طاقديس اين مطلب را با دقت بخوانيد.
اولين چيزي که بايد بدانيد اين است که سوسن طاقديس با اينطور آدمها ميانهي خوبي ندارد. او از همان شروع سلام و عليک مجبورتان ميکند هرچه عصا قورت دادهايد، بالا بياوريد. چين و چروکهاي الکي روي صورتتان را باز ميکند، در هر نقشي رفته باشيد بيرونتان ميکشد و مجبورتان ميکند مثل خودش باشيد. ساده، واقعي و بيغلوغش!
براي اينکه چنين اتفاقي بيفتد لازم نيست رابطهي دوستي طولاني مدت با او داشته باشيد و سالهاي سال هم صحبتش بوده باشيد، در همان اولين برخورد اين بلا را سرتان ميآورد. خود من يک بار شاهد بودم که در يک گفتوگوي تلفني زنده در تلويزيون با همان لحن خودمانياش مجري و خبرنگار و بقيه را دست انداخته بود و ميخنديد.
بنابراين زمان روبهرويي با طاقديس، اولين کارتان اين باشد که هر نقابي را به صورتتان زدهايد برداريد و خودتان باشيد. خود خودتان! بعد از آن خودتان را آماده کنيد براي تکهپرانيها و شوخيهايي که گاهي لنگهشان را نشنيدهايد. زياد هم سعي نکنيد به اين تکهپرانيها جواب بدهيد، چون پيش طاقديس کم ميآوريد.
براي اينکه اين شوخيها بهتان برنخورد لازم است عضلاتتان را شل کنيد و به اصطلاح ريلکس باشيد. آن وقت يک نفس عميق بکشيد و دل بدهيد به يک رابطهي کاملاً برابر و بيپرده.
اگر تلاشتان نتيجه داد و کارهايي را که گفتم انجام داديد، تجربهي نابي از دوستي کسب ميکنيد که طعمش براي هميشه زير دندانتان ميماند. هرچند وقت يک بار آن را مزمزه ميکنيد و حسش را براي ديگران شرح ميدهيد. چه در قالب يک خاطره و چه در قالب دستورالعمل گفتوگو با سوسن طاقديس!
شهرام شفيعي:
- يك شيرازي واقعي
سوسن طاقديس نويسندهاي پر احساس، بانويي مهربان و دوستي صميمي است. هم قصههاي خوشمزه مينويسد، هم آشهايي ميپزد که آدم دوست دارد قسمت بعدياش را هم نوش جان کند.
يک بار که به منزلشان رفته بودم، متوجه شدم که گياهان را هم خيلي دوست دارد. جالبتر از همه اينکه مثل همهي شيرازيها وقتي پشت چشم نازک ميکند، ميتواند نکتهاي بگويد که تا بند کفش آدم را بسوزاند!
مجيد راستي:
- دوست صميمي آفتابگردانها
سوسن طاقديس نويسندهاي حساس، خيرخواه، صبور، آرام و دوستدار مهربانيهاست. طوري داستان مينويسد که قصههايش پر از دوستي و صميميت باشد. به طبيعت هم علاقهي زيادي دارد. بهتر است بگوييم با طبيعت دوست است.
از يکي از دوستان مشترکمان شنيدهام که يک بار خانم طاقديس به وسط ميدان تجريش رفت و با اين کار دوستياش را به گل آفتابگرداني که وسط ميدان بود، ثابت کرد. او حتي دستش را بر گردن آن گل انداخت، انگار که واقعاً دو دوست صميمي باشند. رهگذران تعجب کرده بودند و با چشمهاي گرد نگاهش ميکردند. ميشود گفت که او دوستدار همهي خوبيهاست.
حسين فتاحي:
- نويسندهي كودك به تمام معنا
مهمترين نکتهاي که دربارهي سوسن طاقديس ميتوانم بگويم، علاقهي شديد او به ادبيات کودک است. ساليان سال قبل، وقتي در نشريهي کيهان بچهها پنجشنبهها جلسه داشتيم، هر هفته در جلسه حاضر ميشد و داستان جديدي هم ميآورد.
خيليها فقط در جلسه شرکت ميکردند اما او هر جلسه با داستان ميآمد. حتي وقتي بچهدار شد، نوزاد يکي دو ماههاش را به جلسه ميآورد، روي صندلي کنارياش ميگذاشت، برايش توي شيشه شير درست ميکرد، پوشکش را عوض ميکرد و داستان ميخواند.
سالهاست که طاقديس بهطور تخصصي در زمينهي ادبيات کودک كار ميكند. اکثر ما، هم براي کودک، هم نوجوان و هم بزرگسال داستان مينويسيم، اما او مدتي است بهصورت تخصصي براي کودکان مينويسد و چندان از اين شاخه به آن شاخه نميپرد و در زمينهي ادبيات کودک وسواس زيادي دارد.
خيليها را ميشناسم که ديرتر از او کارشان را شروع کردند و کتابهاي زيادي چاپ کردند، اما او با اينکه داستانهاي بسياري در کيهان بچهها داشت، براي کتاب کردنشان خيلي وسواسي عمل ميکرد و بهجاي کميت کتابها، دوست داشت کيفيت داستانهايش زياد باشد.
رودابه حمزهاي:
- فقط كتك!
سوسن طاقديس يکي از دوستان وفادار، مهربان، قديمي و صميمي من است. با او سفرهاي زيادي رفتهايم و خاطرات فراواني داريم، اما يکي از اين خاطرات را بيشتر از بقيه دوست دارم.
زماني در نمايشگاه کتاب، مسئول غرفهي وزارت ارشاد بودم. هر روز مهمانهاي مختلفي دعوت ميکردم، شاعر، نويسنده، روانشناس و... اسم و تخصص مهمانها از بلندگو اعلام ميشد تا مردم بتوانند به غرفه بيايند و مثلاً با مشاور صحبت کنند يا با نويسندهي مورد علاقهشان ديداري داشته باشند.
روزي که سوسن طاقديس پيش ما بود، مهمان روانشناسي داشتيم که نيامد. من نگران بودم اما خانم طاقديس گفتند نگراني ندارد، من نقش روانشناس را بازي ميکنم. بعد هم خيلي جدي پشت ميز روانشناس نشستند و مشغول شدند.
خانوادهها ميآمدند و در مورد بچههايشان مشاوره ميخواستند. طاقديس با شوخطبعي خاص خودش به همهشان يک راهکار ميداد: «فقط کتک!»
البته خانم طاقديس بعد از ارائهي راهکار طلاييشان در نهايت به خانوادهها ميگفتند ماجرا چيست و ايشان در حقيقت چه کسي هستند، اما ماجراي خندههاي آن روز را نه خانوادهها، نه من و محمد ميرکياني که در غرفه بوديم و نه خود سوسن طاقديس هيچوقت فراموش نميکنيم. اين يکي از شيرينترين خاطرات مشترکمان است.