از خواب بيدار شدهاي و باران را ديدهاي، آفتابي را ديدهاي که اتاق را پوشانده است؛ به خانه رسيدهاي و بوي خوش چاي را شنيدهاي. تو خواب بودي، اما جهان حواسش به باران و آفتاب بود. خانه نبودي، اما مادر حواسش به دمکردن چاي بود.
زماني که حواست نيست، مثل همين خواببودن است؛ مثل در خانهنبودن است؛ او حواسش هست. او همهچيز را طبق تدبير و برنامهاش پيش ميبرد. بعد انگار که از همان خواب بيدار شوي، ناگهان حواست جمع ميشود و ميبيني حواسش به تو بوده و زيباييها و مصلحتهايت را برايت خلق کرده است.
- اين يعني کسي قبل از من، ماجراهايي خوب را برايم تدارك ديده است و آنها را در زمانش به من هديه ميدهد.
انگار که از وسط اين ماجراهاي خوب سر درآورده باشي. ابتداي آنها را نديدهاي. انتهايشان را هم نميتواني ببيني، اما همين جايي که هستي، همين وسط ماجرا خوب است. چون ميداني او حواسش بوده و همهچيز را خوب شروع کرده و پاياني زيبا برايش در نظر گرفته و تو شبيه بچههاي بازيگوشي شدهاي که از روي کنجکاوي وسط اين زندگي سرک کشيدهاند.
با اينکه تو از وسط ماجرا سر درآوردهاي، اما او زندگيات را کامل آفريده است. با ابتدا و انتهايي که فقط خودش چگونگي خلق آن را ميداند. اين زندگي کامل، از شگفتيهاي آفرينش اوست.
وقتي حواست نيست تو را ميبيند. وقتي در خلوت خودت سکوت کردهاي، صدايت را ميشنود و وقتي حوصلهي ديدن خودت را در آيينه نداري، دارد تماشايت ميکند. جالب است آدم گاهي حوصلهي خودش را ندارد. اما او تا آخرين لحظهي قهر تو با خودت، تا لحظهي آشتيکردن، چشم از تو برنميدارد.
- خودش ميگويد جوري حواسش به من هست که انگار در دنيا مخلوق ديگري جز من ندارد.
حواست به تدبير او هست؟ حواست هست که در تمام زمانهاي خوشي و ناخوشيات، تمام روزهاي سخت و تمام لحظههايي که طولاني ميشوند و تمام نميشوند، دارد با تدبير خودش همهچيز را به نفع تو پيش ميبرد؟ حواست هست که چهقدر خوب است خودش حواسش هست و روزهايي که تو از بيحوصلگي يا خستگي دست روي دست گذاشتهاي و کاري نميکني او دست روي دست نميگذارد.
او هميشه در حال خلق و تدبير است. پاسخ درخواست کوچکترينها و بزرگترين مخلوقاتش را ميدهد، آن چه را ميخواهند خلق ميکند. او اگر دست روي دست بگذارد کار جهان لنگ ميماند.
- خوب است اگر من خسته ميشوم او هيچوقت خسته نميشود، بيحوصله نميشود. او پيوسته در حال آفرينش است. هرروز؛ هرلحظه.
اين خلقت هرروز و هرلحظهاي، از شگفتيهاي آفرينش اوست.
از آنچه وجود ندارد، ميآفريند. پس اگر از او بخواهي، اگر به زبان خودت دعا کني، اگر دورترينها را هم آرزو کني، ميتواند آنها را از هيچ خلق کند و به تو برساند. او ميگويد اگر بخواهد، به هر ناموجودي ميگويد باش و آن به وجود ميآيد.
- ميگويي وجود ندارد. مثل همان درسي که معلم دبستان يادمان داد؟ صفرتا سيب داريد. حالا پنجتاي آن را برداريد. شما چند سيب داريد؟
آفرينش او از آنچه فکر ميکني فراتر است. علم هم بخشي از آفرينش اوست. علم نميتواند چگونگي آفرينش و تدابيرش را توضيح بدهد. فکر ما هم بخشي از خلقت است. فکر ما هم نميتواند موضوع آفرينش از هيچ را درک کند. پايينتر و محدود، قدرت درک بالاتر و نامحدود را ندارند.
- با اين حساب اطراف ما پر از شگفتيهاي آفرينش است. البته خيلي از آنها را نميتوانيم درک کنيم.
ما چگونگي اين شگفتيها را درک نميکنيم اما ميتوانيم به آنها فکر کنيم. گاهي به شيوهي آفرينش او فکر کن. ببين چهطور براي اين همه مخلوق لحظه به لحظه تدبير ميکند و ميآفريند. چهطور هيچ درخت و رودي و هيچ گنجشکي در زندگياش نميماند. حتي کوچکترين قسمت از دورترين بيابانهاي دنيا و ناپيداترين موجودات اعماق درياها از نظر او دور نميمانند.
او صداي درخت و رود و گنجشک، صداي بيابان و دريا را ميشنود و براي تمام خواستههايشان از هيچ خلق ميکند. او حواسش هست. هميشه حواسش هست و يک زندگي کامل را از ابتدا تا انتهاي آن، براي همهي مخلوقات آفريده است. آفرينش زندگي کامل از هيچ، از شگفتيهاي آفرينش اوست.