تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۹۶ - ۱۸:۵۴

امروز با صدای سرفه‌های خواهرم از خواب بیدار شدم. طفلکی اصلاً حالش خوب نیست. بلند شدم. به آشپزخانه رفتم و با یک لیوان آب برگشتم. آب را به دستش دادم.

به سوي پنجره رفتم. پرده را کنار زدم. آن‌چه را كه مي‌ديدم باور نمي‌كردم. برج ميلاد که هيچ، حتي بلوک روبه‌رو هم درست ديده نمي‌شد.

آلودگي دارد شهر را از پا درمي‌آورد. خيلي‌ها را مي‌شناسم که به‌خاطر اين هوا به مشکلات تنفسي، مانند آسم دچار شده‌‌اند. شهر انگار سياه شده... انگار پرده‌ي سياهي بر سر شهر کشيده شده... پرده‌اي کثيف که اصلاً قشنگ نيست.

دلم آسمان آبي مي‌خواهد، آسماني آبي با ابر‌هاي سفيد قشنگ. آسماني که وقتي بچه بودم، مادرم در قصه‌ها برايم مي‌خواند. دلم همان آسمان آبي قشنگ را مي‌خواهد.

آتنا هوشمند

خبرنگار افتخاري از تهران

تصويرگري: مهرانا سلطاني، 15ساله

خبرنگار افتخاري از سروستان