نیلوفر نیک‌بنیاد: بعضی روزها حالت خوب نیست. آن‌قدر که هرکس تو را از چند کیلومتری هم ببیند، می‌فهمد و می‌پرسد: «هی فلانی، چرا حالت خوب نیست؟» اما هیچ جوابی نداری بدهی. انگار خودت هم دلیلش را ندانی.

انگار اتفاق بدي در گوشه‌اي از دنيا افتاده باشد و هر لحظه منتظر باشي خبر ناگواري را بهت برسانند. خبري مثل: «محسن سليماني، نويسنده، مترجم و رايزن فرهنگي ايران در بلگراد درگذشت.»

هضم‌كردن اين خبر براي خيلي‌ها سخت بود. مي‌گويم خيلي‌ها، چون خيلي‌ها در حوزه‌هاي مختلف كاري‌شان با او خاطره‌هاي مشترك داشتند يا حداقل يكي از آثارش را خوانده بودند. محسن سليماني در طول زندگي‌اش بيش از صد اثر تأليف يا ترجمه كرد. در زمينه‌هاي مختلف مثل داستان‌نويسي، ترجمه، طنز، نقد ادبي، نويسندگي راديو و تلويزيون و داوري جشنواره‌هاي ادبي فعاليت داشت، در دانشگاه تدريس مي‌كرد و چند سالي هم نماينده‌ي فرهنگي ايران در كشورهاي اروپايي و آمريكا بود. به خاطر مجموع اين فعاليت‌ها بود كه خبر درگذشتش شوك بزرگي به گروه‌هاي مختلف فرهنگي وارد كرد.

به قول عباسعلي سپاهي‌يونسي، شاعر حوزه‌ي كودك و نوجوان: «آدم‌های زیادی می‌نویسند، آدم‌های زیادی شعر می‌گویند، آدم‌های زیادی می‌نوازند و آدم‌های زیادی می‌خوانند، اما رفتن همه‌ي این آدم‌ها اتفاق مهمی نمی‌تواند باشد؛ مگر این‌که هر کدام از این آدم‌ها تأثیرگذار بوده باشند. وقتی خبر درگذشت محسن سلیمانی را شنيدم گفتم افسوس! و این افسوس یعنی او در حوزه‌ي ادبیات و فرهنگ کشورمان تأثيرگذار بوده است. هم ترجمه دارد، هم روزنامه‌نگاری کرده، هم داوری جشنواره‌ي ادبی انجام داده و... حالا کلمات زیادی بغض کرده‌اند که او دیگر نیست تا آن‌ها را بنویسد. روحش شاد. بعضي‌ها كه مي‌روند فقط مي‌توانيم بگوييم افسوس...»

فاصله‌ي بين بودن و نبودن بعضي‌ها آن‌قدر كم است كه نمي‌گذارد نبودنشان را باور كني. يوسف عليخاني، از نويسندگان و ناشران كشور در صفحه‌ي خود نوشت: «آخرين پيامي كه از او در يكي از گروه‌هاي تلگرامي آمد ساعت بيست‌ويك دقيقه‌ي بامداد بود و صبح، هم‌گروهي‌ها درباره‌ي پيامش شروع به گفت‌وگو كرده بودند. گذشت تا چند دقيقه‌ي بعد كه خبر آمد... فقط رسيدم آه بكشم كه نديدمش باز.» رفتن بعضي آدم‌ها آن‌قدر سريع اتفاق مي‌افتد كه حتي نمي‌تواني پاسخ پيامشان را بدهي و مجبوري به‌جاي حرفي كه توي گلويت گير كرده، تسليت بفرستي. آن هم براي كسي كه ديگر نيست.

هادي خورشاهيان، زبان‌شناس و نويسنده‌ي كودك و نوجوان در صفحه‌ي اينستاگرامش نوشت: «خدا رحمتت كنه. همه‌ي ما نويسندگان اين سال‌ها به تو مديونيم.» اين حرف را از زبان خيلي‌ها شنيديم؛ چون محسن سليماني كتاب‌هاي زيادي درباره‌ي چگونه نوشتن ترجمه يا تأليف كرده بود كه خيلي از نويسنده‌هاي امروز با استفاده از آن‌ها در كارشان پيشرفت كردند. اما نه فقط نويسنده‌ها كه خواننده‌ها هم كم به او مديون نيستند.

او بود كه با ترجمه‌هاي درخشانش، ادبيات كلاسيك دنيا را به ما معرفي كرد. «بابالنگ‌دراز»، «پينوكيو»، «بينوايان»،‌ «تام ساير»، «هاكلبري‌فين»، «ديويد كاپرفيلد»، «سرود كريسمس»، «سپيد دندان» و صدها اثر كلاسيك ديگر كه نوجوان‌هاي چند نسل با آن‌ها خاطره دارند، با شخصيت‌هايش زندگي كرده‌اند، با خنده‌هايشان خنديده‌اند و با غم‌هايشان غصه خورده‌اند. نوجواناني كه حالا مثل بقيه‌ي فعالان حوزه‌ي ادبيات دلشان از شنيدن خبر رفتنِ محسن سليماني گرفته است. چون آن‌ها هم خودشان را به او مديون مي‌دانند، حتي بيش‌تر از ديگران!

 

عكس: خبرگزاري ايبنا