اول: دی ماهی‌ها را دوست دارم. ذره‌ای از سرمای فراگیر رخنه کرده در ماه تولدشان را ندارند. بین سردی‌ها گرم‌اند؛ مثل لبوی داغ در غروب سوزدار زمستان.

دوم: برايت 17آرزو مي‌کنم که چندتايش را بهت مي‌گويم. به دست نوجوان‌هايي برسي که هرگز مثل تو را نديده‌اند! به دست نوجوان‌هايي در دل کوه يا پشت تپه‌هاي شني کوير يا حتي نوجوان‌هايي در آپارتمان‌هاي بزرگ و کوچک که نشريه‌اي مثل تو آرزويشان بوده. تو را ببينند و بگويند: آها! خودش است!

سوم: برايت از ته ته دل آرزو مي‌کنم سال‌هاي سال نوجوان‌ها تشبيهت کنند به چيزهاي قشنگ! و تو هميشه سوژه‌ي ناب کساني بماني که موقع نوشتن از تو قلمشان سرعت مي‌گيرد.

چهارم: آرزو مي‌کنم تيراژت 17برابر شود و هرروز هفته منتشر شوي!

پنجم: آرزو مي‌کنم رفيق روزهاي پيري‌مان باشي! به نوه‌هايمان پز بدهيم خبرنگارت بوده‌ايم و آن‌ها به چشم مادربزرگ و پدربزرگ‌هاي پير به ما نگاه نکنند!

ششم: آرزو مي‌کنم هرپنج‌شنبه صبح، فکرت اولين چيزي باشد که مثل صداي زنگي توي سرم مي‌چرخد و تو را بدون اين‌که زودتر از رسيدن من تمام شوي، بي‌دردسر، از دکه‌ي سر کوچه‌مان بگيرم!

...

هفدهم: لذت گرفتن دوچرخه در دست، چه در دي‌ماه سرد و چه در تير‌ماه داغ، از لذت‌هاي ثبت‌شده در گينس براي نوجوانان باشد!

با احترام براي دوچرخه‌ي عزيز

خبرنگار و دوست هميشگي‌ات:

سارا نجفي، 15ساله از سروستان

 

من و همه‌ي دوچرخه‌اي‌هاي ديروز و امروز نوجووني خوش‌رنگ و لعابمون رو مديون چرخ‌هاي تو هستيم؛ چرخ‌هايي كه 17سال ركاب‌زدن و هيچ‌وقت خسته نشدن.

ما مديون همه‌ي كساني هستيم كه 17سال ركاب‌زدن و پا به پاش اومدن و نوجوون‌ها رو تشويق كردن به نوشتن و شعرگفتن و عكس گرفتن. مديون شماهايي كه ايرادهاي كارمون رو گفتين و باعث شدين ترس‌هامون رو كنار بگذاريم و نوجووني كنيم.

چه‌قدر نوشتن براي تو حال‌خوب‌كنه!

تولد 17سالگي‌ات مبارك!

مهتاب عزتي، 16ساله از فرديس

 

 

  • دوست بزرگ‌تر از خودم

بهترين دوستم، سلام...

من هليا هستم، يکي از دوچرخه‌اي‌هايي که صبح‌هاي پنج‌شنبه، براي ديدن دوباره‌ي تو از خواب بيدار مي‌شود!

دوسال پيش در چنين روزهايي با تو آشنا شدم. ميان روزنامه‌هايي که روي ميز بود، دنبال عکس مي‌گشتم. در حال ورق‌زدن بودم که آمدي جلوي چشمم! تصاوير زيبايي داشتي، اما راستش را بخواهي دلم نيامد عکس‌هايت را قيچي کنم. از آن پس دوچرخه‌اي شدم.

دوچرخه‌جان، از اين‌که دوستي باتجربه و بزرگ‌تر از خودم دارم، خيلي خوشحالم. اميدوارم هيچ‌گاه ما دوچرخه‌اي‌ها را فراموش نکني و مطمئن باش که ما هم هيچ‌گاه تو را فراموش نخواهيم کرد.

عكس و متن: هليا شاهزاده‌حمزه

13ساله از تهران

 

 

  • حال و هواي خوش من

دوتا چرخ مهرباااان من، دوچرخه‌ي گلم، خوش‌رکاب، تولدت مبارک! (هووورررااا! با صدايي پر از شادي از ته قلبم!)

حالا که همراهم هستي، دلم قرص است که به حرف‌هايم گوش مي‌کني و صبورانه در تلگرام به سؤال‌هايم پاسخ مي‌دهي. بعد هم با استيکر گل، نشان مي‌دهي چه‌قدر برايت مهم هستم!

و حالا و حالا و اکنون و همين لحظه، دقيقاً سه سال از من بزرگ‌تري و چه‌قدر با وجود تو حال و هوايم خوش است...

اما اين‌جا و در برگه‌ها حرف‌هاي دلم جا نمي‌شود، اما مهم‌ترين حرف‌هايم را برايت تايپ مي‌کنم تا بداني حضورت و رکاب‌زدنت چه‌قدر برايم مهم است، تا بداني که عاشق بسته‌هايي هستم از جنس کاغذ که پستچي برايم مي‌آورد و رويش نوشته شده: دوچرخه... و اين‌که چه‌قدر منتظر هفته‌هايي هستم که قرار است از من چيزي چاپ شود...

حرف آخرم براي تولد 17سالگي‌ات اين است: بمان تا براي هميشه آسمان ذهنم آبي باشد و اميدوار باشم به ديدن مهاجرت پرندگان تا شهر خيالم هميشه سرسبز باشد.

خبرنگاري که ديوانه‌ي چرخ‌هايت است.

عكس و متن: متينا عروجي

14ساله از انديشه

 

تصويرگري: نسترن اعجازي، 17ساله از تهران

 

  • دوچرخه‌ي هفت رنگ

پام رو از خونه گذاشتم بيرون. مثل هر سال حواسم بود پيکسل محبوبم رو به شالم بزنم. پيکسلي که اولين هديه‌ات بود به من. به ويترين کيک‌ها خيره شدم. اون ته يه کيک مستطيلي رنگين‌کموني بهم چشمک مي‌زند!

* * *

گفتم: تق‌تق!

گفتي: کيه؟

- منم منم جوجه کوچولو.

- رمز عبور؟

 - مگه رمز عبور داري؟

- آره! واسه‌ي اون‌هايي که احوالم رو مي‌پرسن. نمي‌دوني؟ پس اجازه‌ي ورود نداري!

* * *

انگار يه چيزي نمي‌گذاشت برم. نشستم، کيک رو گذاشتم کنارم. دو تا دستم رو گذاشتم زير چونه‌ام.

ياد اون باري افتادم که واسه‌ي اولين بار ديدمت. درست يه هفته بعد تولدت بود. زنگ زدم و پشت تلفن داد زدم: «دوچرخه پانزده ساله مي‌شود! تولدت مبارک!»

يا اون باري که اذيتت مي‌كردم و مي‌گفتم براي محاسبه‌ي مسافت طي شده توسط دوچرخه کافيه تعداد دورها رو در شعاع بزرگ به‌علاوه‌ي شعاع کوچيک ضرب کني! اما تو عصباني نمي‌شدي و مي‌خنديدي.

اون بار هم که کل نامه‌هاي نفرستاده‌ام رو پرت کردم تو بغلت، باز هم خنديدي! حواسم رو جمع کردم و ديدم ديگه مورچهه رو نگاه نمي‌كنم. خنده رو روي صورتم حس مي‌كردم. حس مي‌كردم تو هم اون بالا داري مي‌خندي. سرم رو آوردم بالا و تو سريع سرت رو از پنجره بردي تو.

 * * *

 گفتم: «تق تق!»

گفتي: «کيه؟»

- منم منم جوجه کوچولو.

-رمز عبور؟

- دلم برات تنگ شده.

و در باز شد. تو داشتي مي‌خنديدي. مثل هميشه. يعني فکرهام رو شنيده بودي؟ کيک رو گرفتم سمتت و گفتم: «يه کيک رنگي‌رنگي واسه يه دوست رنگي‌رنگي!»

کتايون کرمي

16ساله از کرمانشاه

 

تولدت مبارک. همين قدر کوتاه، همين قدر تکراري اما بي‌بديل.

هانيه راعي عزآبادي، 18ساله از دماوند

 

  • هفدمين تولد يك معجزه‌ي كاغذي

دوچرخه جان! نمي‌داني چه‌قدر خوشحالم که براي دومين سال به‌عنوان خبرنگار افتخاري تولدت را جشن مي‌گيرم. نوشتن براي تو به معني واقعي زندگي است و گاهي اين حس را در من زنده مي‌کند که تو تنها کسي هستي که با نوشته‌هايم هم‌دردي مي‌کني و حالم را از آن‌ها مي‌خواني.

تولد 17ساگي‌ات و سال آخر نوجواني‌ات بايد عجيب باشد؛ مگر نه؟ ولي بيا قبول کنيم که حتي اگر دوره‌ي نوجواني را پشت سر بگذاري، هنوز هم حال و هوايت نوجوانانه باقي مي‌ماند و موقع ورق زدن برگه‌هايت، مي‌شود طراوات و شادابي اين دوران را حس کرد.

از صميم قلب از تو تشکر مي‌کنم که هر پنج‌شنبه چاپ مي‌شوي و برايت آرزوي نوجواناني قلم‌به‌دست و پر‌شور و شوق‌تر از هميشه را دارم، تا تو را به خوبي بيارايند.
هميشه نوجوان بمان.

فاطمه نريمان

15ساله از کرج

 

  • سفر دوچرخه‌اي

از همان روز اول هرکس به نگاه رنگارنگ کاغذي لبخند بزند، بليت سفر دوچرخه‌اي مي‌گيرد و فرصت دارد رؤياهايش را رنگ‌آميزي کند. دوچرخه گاهي در خانه‌ي فيروزه‌اي، چاي ميهمانمان مي‌کند. گاهي مي‌خواهد لبخند بزنيم و به بهترين لبخند‌ها لوح نقره‌اي جايزه مي‌دهد و بعد با گردون به کافه مي‌رويم تا ببينيم دماسنج در چه حال است.

دوچرخه گاهي به سنگ گير مي‌کند و مي‌افتد و دوخرچه مي‌شود. او ما را با يك چرخ‌سبز قشنگ به چشمه‌ها مي‌فرستد تا لبخند‌هاي دوچرخه‌اي‌مان را به شعرهاي بااحساس، داستان‌هاي پرماجرا و نقاشي‌هاي اسرارآميز تبديل کنيم.

دوچرخه‌جان، ما با تو در راهي پر از خيال رنگي قدم گذاشته‌ايم و يک خط در ميان حرف‌هاي شيرين مي‌زنيم! تولدت مبارک!

مبينا يگانه

15ساله از شهريار

 

فرزانه فرهي‌راد، از دوست‌هاي قديمي دوچرخه است كه هنوز هم دوچرخه را يادش نرفته. او يك روز بي‌خبر اين خرمالوهاي خوش‌مزه را برايمان هديه آورد.

 

  • دنياي غريب دوست‌داشتني

دوچرخه‌جانم! اين‌روزها که درگير امتحاناتم بودم، شايد کم‌تر به فکرت افتاده‌ام، اما هرپنج‌شنبه کلمه‌کلمه‌ي برگه‌هايت را خواندم و خوب بود که يک ساعتي از اين دنيا جدا شدم.

رفيق من، در اين‌روزها که تلاش مي‌کنم براي شناخت زندگي، گاهي جمله‌اي از لابه‌لاي بند‌بند متن‌هاي بلند‌بالايت من را پرت مي‌کند به دنيايي ديگر؛ دنيايي که دور است، غريب است، اما دوستش دارم...

دوچرخه‌ي من! تولد 17سالگي‌ات يعني يک سال ديگر کنارم بودي و يک سال ديگر آرامش لحظه‌هايم بودي. تولد امسالت را با سبدي پر از دانه‌هاي بلورين برفي و آغوشي از گرماي تابستاني به همراه نجواي بازي برگ‌هاي پاييزي در کنار روزهاي رنگي بهاري تبريک مي‌گويم؛ تو در تمام فصل‌ها جاري هستي و تمام فصل‌ها آغازي دوباره براي توست.

دوستت دارم دوست هميشگي من!

ستايش نوري

14ساله از كرج

 

  • آرزوي جاودانگي

تولدت که مي‌شود ياد روزهايي مي‌افتم که پنج شش ساله بودم و پدر هرپنج‌شنبه با روزنامه به خانه مي‌آمد و من بايد تا آخر ماه براي سه‌چرخه صبر مي‌کردم. روزهاي شيريني که با رؤياي باسوادشدن و داستان و شعرخواندن گذشت و حال که رؤياهايم به حقيقت پيوسته، هوس کودکي و دوچرخه‌بازي غروب‌هاي تابستان را مي‌کنم و دلم مي‌خواهد مادرم باز هم برايم کتاب بخواند.

چند روز پيش کتابي مي‌خواندم که آن نوشته بود انسان‌هايي که علايق مشابهي دارند و مثل هم فکر مي‌کنند از يک رگ و ريشه‌اند. مي‌داني دوچرخه‌جانم، تو براي من و دوستانم، حکم همان ريشه را داري، ريشه‌اي که ما را به هم پيوند مي‌زند و دوستي‌هاي جاودانه مي‌سازد.

با اجازه‌ات مي‌خواهم يکي از 17آرزويت را قرض بگيرم و آرزو کنم که هميشه باشي و براي قلب‌هاي کوچک و پراميد ما بتپي و  شادي را در روح ما بدمي.

دوستدارت

ليلا قرمزچشمه

15ساله از تهران

 

 

  • دوست كاغذي من

اين‌که در اين عصر تکنولوژي، يک نفر به يادت باشد و برايت کارت تبريک سال جديد ارسال کند، حال ديگري دارد. اين‌که براي تولدت، کارت‌تبريك رنگي‌رنگي بفرستد و برايت آرزوهاي قشنگ کند هم، حس شيريني دارد. آن‌ هم در اين دوره که ديگر کسي نامه نمي‌دهد و نمي‌گيرد.

همين که مي‌تواني با يک نامه‌ي کاهي رنگ و يک کارت رنگي‌رنگي دل ما را به دست بياوري، يک دنيا مي‌ارزد و اين‌همه خلاقيت، فقط از دست تو برمي‌آيد، دوست کاغذي من.

اميدوارم سال‌هاي بعد جمعتان صميمي‌تر شود و کيک تولدت بزرگ‌تر باشد. مي‌داني که يک دل ‌داري و هزاران دلبر که برايت شعر مي‌سرايند و داستان مي‌نويسند.

تولدت مبارک

عكس و متن: حديث بابايي

16ساله از تهران

  • آرايه‌هايم هديه به تو

سلام، سلامي شاد و زمستاني. با اين‌که در زمستان به‌دنيا آمدي، زيبايي‌ات مثل بهار، شادابي‌ات تابستان و لبخندت مانند غروب پاييز است. جالب است لبخندت را نمي‌بينم و آن را به غروب تشبيه مي‌کنم! فکر مي‌کنم به‌خاطر خواندن ادبيات است.

مي‌‌خواستم برايت نامه‌‌ي قشنگي بنويسم، اما حالا مي‌بينم نامه‌نوشتن برايت چه‌قدر سخت است! با اين حال برايت آينده‌اي روشن با هم‌ياران خوب آرزو مي‌كنم. آرايه‌هاي ادبي‌ام را به تو هديه مي‌کنم، اي بزرگ‌ترين دوست من، اي دوچرخه...

عكس و متن: فرزانه‌سادات علوي از تهران

 

 

  • پير شي جوون!

بگذار باز هم شاد بگويم:

با آرزوي پير شي جوون!

دوچرخه تولدت مبارک!

زينب عطايي

19ساله از سنقر

 

  • درخشش بيش‌تر

باز دوباره من و اين جوهر و اين كاغذ تنگ

باز  دوباره ياد تو و تولدت با اين شعر!

تولد 17سالگي‌ات مبارك! ان‌شاءالله 100ساله بشي. با آرزوي درخشش بيش‌تر در ميان بقيه‌ي ضميمه‌ها!

مريم محمودصفت

15ساله از لنگرود

 

  • چشم اميد

هر‌سال نوجوان‌هاي زيادي را با دستان گرمت پرورش مي‌دهي. هر‌پنج‌شنبه اميد‌هاي زيادي تو را مي‌نگرند، يعني نوجوانان با چشم اميد به تو مي‌نگرند.

120 سال که نه، تو بايد قرن‌ها براي نوجوانان مانند چراغي روشن باشي.

بهترين دوستم، تولدت مبارک!

بهاره کشورزاده

16ساله از پاکدشت

 

 

  • همه از توست

تا وقتي برايم دستي هست

مي‌‌نويسم با قلمي که دارم به دست

پس تا وقتي که دلم نوجوان باشد

رازهاي دلم همان باشد

به دوستي که هر‌چه مهر مي‌رسد، همه از اوست

افسانه پورآذر

13ساله از بهارستان

 

  • تابستان مي‌شود

زمستان است.

اما همين که پنج‌شنبه مي‌رسد و مي‌دانم قرارمان دوچرخه است، درونم تابستان مي‌شود.

تولدت مبارک با احساس‌ترين دوچرخه‌ي دنيا!

کوثر مزيناني

16ساله از تهران

 

سپيده مرادي، 29ساله از كرمانشاه