حنیف قریشی که سالها برابر فریبندگی تلویزیون مقاومت میکرد، ناگهان تصمیم گرفت همه ۸۶ قسمت «سوپرانوز» را تماشا کند.بعد نوبت به ۳۶ قسمت «گومورا» و ۹۲ قسمت «مردان مد» رسید. نویسنده بریتانیایی پاکستانیتبار که «نزدیکی« و «عشق سالهای غم» او با ترجمه نیکی کریمی در ایران منتشر شده، در یادداشت تازه خود برای گاردین به روح سرزندهترین نویسندگان دوران ما درود میفرستد. ترجمه یادداشت:
***
اگر واقعا میخواهید ماجرا را بدانید، خودم به شما میگویم. در 18 ماه گذشته به ندرت از خانه بیرون رفتهام چون در حال انجام دادن کاری هستم که به آن میگویند تماشای انبوه تلویزیون؛ هر شب تقریبا پنج ساعت و نمیتوانم بگویم حتی در یک لحظه از آن (البته جز فصل دوم «آقای ربات») احساس کردهام وقتم تلف شده است. صحنههایی در «مردان مد» و «ترنسپرنت» وجود دارد که به اندازه هر چه تا امروز در سینما دیدهام کامل و دوستداشتنی و عمیق و صادقانه است. اپیزودی در «برکینگ بد» که در آن والتر وایت (معلم شیمی سابق) پولهای حاصل از فروش شیشه را دفن میکند -تبدیل کردن غنایم به زباله یا کود- از روشنگرانهترین صحنهها در تمام هنرهاست.
جز اخبار، برنامههای ورزشی و مستندهایی درباره بیتلز، از دهه 1980 تا امروز چندان تلویزیون نگاه نکرده بودم. در جوانی هم اصلا به نوشتن برای تلویزیون فکر نمیکردم. چنین کاری را بسیار خطرناک میدانستم و جز چند استثنا، استانداردهاي کلی تلويزيون برايم پايين بود. در حوزه فیلم، بیشتر کارگردانها دوست داشتند هنرمند باشند تا داستانگو؛ تصوری پوچ که بسیاری از کارگردانها را به فنا داد و نویسندگان را آواره کرد. بزرگترین آرزوی فیلمنامهنویسان این بود که خودشان را جای سرنشین صندلی پشتی راننده بگذارند و عمدتا ایدههای شنیدهنشده را از آن عقب فریاد بزنند. چنین به نظر میرسید که واقعیترین آزمون هر نویسنده خوب، توانایی نوشتن نمایشنامه باشد.
این پیش از آن بود که من کشف کنم -فراتر از بیگانه دانستن مخاطب یا نویسنده- تلویزیون یک تسهیلکننده بزرگ اجتماعی است. همه آن را نگاه میکردند و من میتوانستم درباره آن با مادرم، بچههای کوچکم و دوستان آنها حرف بزنم. با دیدن دوستانم در هر کشور دریافتم که -مثل یک عشق پنهان- هر کس برنامه محبوب خود را دارد و نظرهای جدی خود را درباره آن بیان میکند. کار به جایی رسیده بود که بیتابی برای دیدن فصل ششم «همسر خوب» حتی به آنها اجازه نمیداد لباس تو را برایت بیاورند. پیش از بیرون رفتن هم از برنامههای محبوب تو میپرسیدند تا اگر خوب است، نکند در خطر از دست آنها باشند. چنین چیزهایی میتوانست موضوع صمیمانهترین حرفهایی باشد که تو در طول روز میشنیدی. میتوانی چنین تصور کنی یک نفر صرفا به این دلیل تلویزیون میبیند که سر میز شام چیزی برای گفتن داشته باشد.
وقتی 15 سال داشتم، ویراستار خوشخلق یک انتشاراتی مهم که فهمیده بود میخواهم رمان بنویسم، روزهای یکشنبه به من نویسندگی میآموخت و آنچه بیش از همه بر آن تاکید میکرد، شخصیت بود. او با استفاده از ایدهای که از ایام فورستر گرفته بود، به من یاد داد نویسندهها باید شخصیت گرد خلق کنند تا تخت. تو میتوانی با افزودن جزئیات عمدتا متناقض به این هدف برسی؛ چرا که مردم همینگونه هستند و تو خیلی زود به استخوانبندی درونی آنها پی میبری.
برنامه تلویزیونی به دلیل داشتن زمان کافی ایدهآلترین امکان برای واکاوی شخصیتهای تحت فشار است. من به تازگی تمام 86 قسمت «سوپرانوز» را تماشا کردم. بعد از آن سراغ «برکینگ بد» رفتم، بعد هم «گومورا» و چقدر خوشحال بودم. آرامش «مردان مد» تا وقتی به ضرباهنگ آن عادت نکرده بودم، حواسم را پرت میکرد و آزارم میداد؛ سريالي که خوشبختانه ریشههای ادبی دارد و نمیتوان در آن متوجه سایههایی از اف اسکات فیتسجرالد، جان چیور، ریچارد ییتس و جان آپدایک نشد. شخصیتها را در تختخواب، آشپزخانه یا اداره میبینی و درمییابی سیاست و تبعیض جنسی چه نقشی در به جود آمدن آنها داشته است. ضمن اینکه به شکلی عجیب، آزادی آنها بسیار محدود است. طولانی شدن زمان برای پیچیده کردن ماجراست. دیدن تونی سوپرانو داخل و بیرون حمام یا اینکه دخترش را به دانشگاه میرساند و بعد یک آشنا را با دستهای خالی ميكشد، چیزی نیست که بتوان آن در «پدرخوانده» به تصویر کشید.
وقتی متوجه شدم بهترین نویسندگان، از دیوید چیس «سوپرانوز» و متیو واینر «مردان مد» تا جیل سالووی «ترنسپرنت» آن را یک اتفاق میدانند، فهمیدم تلویزیون چقدر پیشرفت کرده و جای موسیقی پاپ را به عنوان یکی از نوآورانهترین شکلهای هنری گرفته است. آنها مدتهاست از ایده نشان دادن مجازات نشدن جنایتکاران گذشته و ایده علاقه تماشاگران به قهرمانان دلسوز را کنار گذاشتهاند.
نویسندگان تلویزیون دیدند که مخاطبان دوست دارند فریب، پنهانکاری و شر را ببینند. در واقع مردم کاری را میکنند که آرزو داشتند بتوانند انجام بدهند. این گفته آلفرد هیچکاک را هرگز فراموش نکنید: «هر چه شرور شما موفقتر باشد، فیلمتان موفقتر است.» دنیای تازه تلویزیون چیزی اضافهتر و درخشانتر به آن افزود: باید براي هميشه با پایانهای خوش و رستگارانه خداحافظي كرد. برنامههای طولانیمدت بهترین امکان برای به چالش کشیدن جنایتهای کاپیتالیستی است، چرا که در تمام این سریالها موضوع اصلی به دست آوردن پول است؛ امری که امروز میتوان تمام شرارتها را با آن توجیه کرد. تنها تلاش برای رستگار شدن به کار بستن این ایده است که هدف از جمعآوری پول، تامین امنیت خانواده است. (اصلا نگران خانواده دیگران نباشید!) این پوچگرایی افراطی برای نمونه ایده مرکزی وحشت زیبا و البته سادومازوخیستی «گومورا»ست.
کیفیت خیالپردازی در هر جامعه رابطه مستقیم دارد با فرصت و فضایی که پیدا میکند و اینکه آیا به امکان رویاپردازی، خطر کردن و تجربهگرایی باوری وجود دارد یا نه. در حالی که کارهایی که من تجربه کردهام غالبا درباره معمای وحشتناک ویرانگری انسان است و البته درباره جایگزین شدن ارزشهای انسانی با ماتریالیستی. وجود آنها در واقع پاسداشت امضای نویسندگان است.
از سوي ديگر، اين سريالهاي روياپردازانه مكملي است براي همكاريها و به همان اندازه مهم؛ نوعي ستايش از كار كساني كه وقتي روياهايشان كنار هم قرار ميگيرد، شكل ميگيرد. در اين سريالها معمولا چند كارگردان، تهيهكننده و بازيگر به كار گرفته ميشوند. اين بهترين فرصت براي نويسندگان است كه با درگير شدن در كار يك كار هماهنگ روزانه بتوانند زندگيشان را به شكلي عادي تامين كنند.
بهترين هنر -كارهاي هيچكاك، بيتلز، پيكاسو و مايلز ديويس- تجربه را با فراگيري درهم ميآميزد و مخاطب را از جايي آشنا به عرصهاي تازه ميبرد. چيزي ميگويد كه تا امروز شنيده نشده است.
حالا هم نگرانم كه بايد بروم. با نگراني براي دان دريپر (يكي از شخصيتهاي اصلي سريال «مردان مد») از خواب بيدار شدم و بيش از هميشه مشتاقم كه با او سر كار بروم.