به گزارش همشهري آنلاين به نقل از گاردين، جويس كارول اوتس كه بيش از 10 كتابش به زبان فارسي ترجمه شده و در ايران بيشتر با «عاشقانه، تاريك، عميق»، «سياهاب»، «آدمكشها» و... شناخته ميشود، دو جايزه او. هنري در كارنامه دارد. اين نويسنده تحسينشده نيويوركي به تازگي درباره كتابهاي تاثيرگذار زندگي خود گفتگو و به نكاتي جالب اشاره كرده است. پاسخهاي او را به پرسشهاي گاردين ميخوانيد.
كتابي كه اين روزها دارم ميخوانم:
يك گلچين ادبي تازه و شگفتانگيز به نام It Occurs to Me That I Am America ويرايش جاناتان سنتلوفر با موضوع دموكراسي درخطر. (افشاگري: اعتراف ميكنم متني از من هم در كتاب هست!)
كتابي كه زندگيام را دگرگون كرد:
«آليس در سرزمين عجايب» و «آن سوي آينه» لوييس كارول بيترديد تاثيري عميق بر زندگي و شيوه نوشتن من گذاشتند.
كتابي كه آرزو داشتم نويسندهاش من باشم:
ميتواند يك فهرست بلندبالا باشد اما پرسشي است كه نميتوان به آن پاسخ داد، چون در تصور نميگنجد. هيچكس نميتواند «اوليس»، «جنايت و مكافات»، «موبيديك» و هر كتاب ديگر را بنويسد جز كساني كه آنها را نوشتهاند.
كتابي كه بزرگترين تاثير را در شيوه نگارش من گذاشت:
شايد داستانهاي فرانتس كافكا، «دوبلينيها»ي جيمز جويس و «بلنديهاي بادگير» اميلي برونته يا...
كتابي كه شيوه انديشيدن من را عوض كرد:
«برگهاي علف» والت ويتمن تاثيري عميق روي شاعران و نويسندگان (به ويژه شاعران) داشت. [اين كتاب را بزرگترين كتاب شعر آمريكا ميدانند و چاپ اول آن در 1855 در 795 نسخه منتشر شد و نامي از نويسنده بر خود نداشت. مخاطبان كتاب پس از خواندن 500 خط به نام والتر ويتمن برميخوردند.]
آخرين كتابي كه مرا به گريه انداخت:
مرا به خاطر پاسخ عجيب به اين پرسش ببخشيد اما من معمولا هنگام نوشتن رمان گريهام ميگيرد. يا شايد هنگام خواندن رماني كه كامل شده و دارم از روي آن ميخوانم تا متن را ويرايش كنم.
آخرين كتابي كه با خواندن آن خنديدم:
مثل خيليها، بارها و بارها وقت خواندن كتاب ويرانگر، مضحك، وحشتناك و البته آرامشبخش «آتش و خشم: كاخ سفيد دونالد ترامپ از درون» مايكل ولف با صداي بلند خنديدهام.
كتابي كه نتوانستم تمام كنم:
ادعاي اينكه «شبزندهداري فينگنها» نوشته جيمز جويس را تمام نكردهام، شايد نوعي خودويرانگري باشد اما درست است. در دفاع از خودم بايد بگويم خواندن آن را بارها آغاز كرده، بندها و صفحههايش را جا انداخته و دست آخر دوباره و چندباره دست از خواندنش كشيدهام.
كتابي كه معمولا هديه ميدهم:
هرگز نميتواند يك كتاب مشابه باشد؛ خريدهاي ناگهاني براي خوانندگان خاص.
كتابي كه دوست دارم با آن به ياد آورده شوم:
مثل بسياري از من هم خرسند خواهم شد اگر با چيزي به ياد آورده شوم و اين بستگي دارد به سليقه هر خواننده. شايد «بلوند» كه آن را سال 2000 نوشتم؛ اين كتابي است كه بزرگترين دلشكستگي را بر من تحميل كرد و حسابي خستهام كرد. اگر آن را كنار بگذاريم، شايد كتاب خاطرههايم، «چشمانداز گمشده».