معرفی رشته‌های دانشگاهی > سید‌سروش طباطبایی‌پور: ماجرای علاقه‌ی من به رشته‌ی ادبیات، از کلاس ریاضی شروع شد! آخرمعلم سخت‌گیر ریاضی دوره‌ی راهنمای من، معلم انشای ما هم بود و ماهی یک‌بار، البته اگر ریاضی‌مان عقب نبود، از این موضوع‌های یخ و بی‌مزه می‌گفت.

زمان خواندن انشا هم، براي انشاي رياضي‌دان‌هاي كلاس به‌به و چه‌چه مي‌كرد و حسابي بين بچه‌ها تبعيض قائل مي‌شد.

تا اين‌كه يك‌روز تصميم گرفتم موضوع‌هاي بي‌مزه‌ي آقاي رياضي را به اتفاق‌هاي بامزه‌ي كلاس و مدرسه ربط بدهم. مثلاً در انشاي بهار را توصيف كنيد، آقاي رياضي را به باران تشبيه كردم و يك‌جورهايي به او رساندم كه نبايد بين بچه‌ها فرق بگذارد و روي سر همه، مثل باران، يكسان ببارد و...

آن روز، كلاس كه از خنده روي هوا بود، اما آخر كلاس، احساس كردم كه آقاي رياضي هم به فكر فرو رفت. هفته‌‌‌هاي بعد هم انشاي من حسابي جنجال به‌پا كرد و بچه‌ها هم براي شنيدنش، سر و دست مي‌شكاندند.

سال بعد، آقاي رياضي، ديگر فقط معلم رياضي مهربان ما بود و آن‌جا شد كه من به جادوي كلمات و قدرت آن پي بردم. فهميدم كه اگر كلمه، مثل موم در دستانم باشد، مي‌توانم حتي دل سنگ آقاي رياضي را هم مهربان كنم.

 

 

در دوره‌ي دبيرستان، ادبيات فارسي براي من جدي‌تر شد. البته در آن سال‌ها، وقتي با پدر و مادرم مشورت مي‌كردم، مي‌گفتند كه براي نويسنده‌شدن، لازم نيست ادبيات بخوانم و اگر در آينده، دكتر و مهندس هم بشوم، مي‌‌توانم در كنارِ كار اصلي، قلمي هم بزنم و مطلبي بنويسم يا شعري بگويم.

آن‌ها خيرخواه من بودند و البته كمي نگران. نگران اين‌كه در آينده، اين رشته براي من آب و نان نمي‌شود و اگر دو بيت شعرم را به بقال سر كوچه ارائه كنم، در ازاي آن، حتي يك‌سير پنير هم به من نخواهد داد.

اما من در آن سال‌ها عاشق ادبيات شده و به ‌اين نتيجه رسيده بودم كه تنها يك‌بار مي‌توانم زندگي كنم. پس براي به‌دست‌آوردن كره و پنير، حاضر نبودم بدون علاقه، دكتر يا مهندس بشوم و دلم مي‌خواست همه‌ي وقت و زندگي‌ام را براي ادبيات بگذارم.

البته اصرار پدر و مادر، مرا در دوره‌ي دبيرستان، به‌طرف رشته‌ي رياضي هُل‌داد؛ اما در روزهاي انتخاب رشته‌ي دانشگاهي،‌ با عملكرد خودم توانستم آن‌ها را هم راضي كنم. چون در طول دوره‌ي دبيرستان، هر وقت به خانه مي‌رسيدم، اول كتاب و مجله مي‌خواندم، و در آخِر، اگر حوصله داشتم چهارتا مسئله‌ي رياضي هم حل مي‌كردم.

پدرم هم يك باور محكم داشت. او معتقد بود يك تار موي كارگري علاقه‌مند به كارش، به همه‌چيز مي‌ارزد و بهتر است از اين‌كه آدم مهندس بشود، اما به كارش ‌علاقه‌اي نداشته باشد. من هم با استفاده از همين باور، والدينم را راضي كردم و در انتخاب  رشته‌ي دانشگاهي به سوي ادبيات رفتم.

بين همه‌ي شاعران و نويسندگان، البته مولوي‌ِ جان، در ادبياتي‌شدن من مؤثرتر بود. همه‌چيز هم از تحقيق خودم در كلاس ادبيات سال دوم دبيرستان شروع شد. مقاله‌ام را با اولين بيت كتاب مثنوي معنوي مولوي آغاز كرده بودم:

بشنو از ني چون حكايت مي‌كند

از جدايي‌ها شكايت مي‌كند

و شرح عرفاني آقاي «نمازي»، حسابي روي من اثر گذاشت: «بچه‌ها، اول اين‌كه در نسخه‌هاي مختلف، اين بيت به گونه‌هاي متفاوت نوشته شده. مثلاً اين بيت، در نسخه‌اي همان‌طور كه چند سطر بالاتر ديديد آمده، اما در نسخه‌اي ديگر جور ديگري ثبت شده كه به‌نظر صحيح‌تر است:

بشنو اين ني چون شكايت مي‌كند

از جدايي‌ها حكايت مي‌كند

 

برگي از شاهنامه‌‌ي نفيس خطي شاملو، به ‌فرمان حسين‌خان شاملو، به خط محمد مؤمن و نگارگري‌هايي به سبك مكتب هرات (سبكي در نگارگري كه مشهورترين نقاش آن، كمال‌الدين بهزاد است). اين نسخه در سال 1008 هجري‌قمري در هرات نوشته شده است.

 

همان‌طور كه مي‌بينيد سه اختلاف با نسخه‌هاي معمول وجود دارد. بد نيست بدانيد يكي از كارهاي فارغ‌التحصيلان رشته‌ي ادبيات، جست‌وجو در ميان همين نسخه‌ها است و تلاش براي شناخت دقيق‌تر شاعر يا اديب و برقراري ارتباط بهتر با اثر.

مثلاً من با شناختي كه در طول سال‌هاي تحصيل از مولوي به‌دست آورده‌ام، فكر مي‌كنم منظور مولوي از ني، خودش يا همان انساني است كه روزگاري در محضر خداوند بوده و حالا غمگين است كه چرا از او جدا شده و آرزوي رسيدن به نيستان يا همان اصل خودش را دارد.

او معتقد است كه اين ني يا همان انسان، به خودي خود، خاموش است و پس از دميدن دمنده، به جوش و خروش مي‌افتد.

اصلاً تعبير عرفاني مولوي از ني، همان نه، به معناي نيستي است. يعني معتقد است ني بدون دمنده‌اش، چنان بي‌صدا و خاموش است كه نمي‌تواند حكايت يا شكايتي را نقل كند. پس نمي‌توان عبارت «از ني» را پذيرفت و بهتر است بگوييم «بشنو اين ني...»

حالا آن دمنده كيست؟ از ديدگاه مولوي، اين دميدن، انگار شبيه همان دميدني است كه خداوند از روح خودش در وجود آدميان دميده. انگار كه ما آدميان، مثل ني، همان بدن‌هاي خاموشيم و هنگامي‌كه او در درون ما مي‌دمد، بر مي‌خيزيم و چالاك مي‌شويم.

نكته‌ي دوم كلمه‌ي شكايت و حكايت است. مولوي در بيتي گفته:

من ز جان جان، شكايت مي‌كنم

من ني‌ام شاكي، روايت مي‌كنم

به‌نظر من، كتاب مثنوي، سفرنامه‌ي خود مولاناست و طبق همين بيت، او قرار است سفرش را براي ما حكايت كند و...»

سر همه‌ي بچه‌ها سوت كشيد. فهميدم درياي آثار ادبي، بسيار عميق است؛ درياي عشقي كه انگار حتي اگر همه‌ي عمر هم در آن شنا كني، باز هم به ساحلش نخواهي رسيد!

يكي ديگر از كساني كه مرا به سوي ادبيات هُل داد، حافظِ ‌جان خودمان بود. آقاي نمازي در كلاس‌هايش، از حافظ هم زياد مي‌گفت. شايد مهم‌ترين نكته‌اي كه به‌ياد دارم اين بود كه مي‌گفت: «همه‌ي انسان‌ها، درحال تلاش‌اند تا به حقيقت يا كمال خودشان برسند. حالا هر كس مسيري انتخاب مي‌كند.

به‌نظر من عرفا و اديبان بزرگي مثل حافظ، مسير «عشق» را و فيلسوفاني مثل ابوعلي‌سينا، مسير «عقل» را براي رسيدن به كمالشان انتخاب كرده‌اند. شايد به همين دليل هم در جاي‌جاي ديوان كسي مثل حافظ، كلمات نماديني مثل «مي» كه از بين‌برنده‌ي عقل است ذكر شده و...»

 

نقاشي‌خط/ اثرِ ابراهيم حقيقي

 

بچه‌ها، من در اوايل دوره‌ي دبيرستان، تصور مي‌كردم كه ادبيات، فقط آموختن همين زبان مادري است و بس. يعني اين‌كه چه‌طور حرف بزنيم، بدانيم فعل و مفعول كدام است و نهاد و گزاره چيست؟ قبول كنيد در دبيرستان، انگار همين توقع را از ما دارند؛ اما بعد از ورود به دوره‌ي دانشگاه، به كشف بزرگي رسيدم.

دانشجوي رشته‌ي زبان و ادبيات فارسي، علاوه بر آموختن دستور زبان، آرايه‌هاي ادبي، نكات ويرايشي، تاريخ ادبيات ايران و... كه به‌خودي خود لازم است، به تفكر درباره‌ي انديشه‌ها و افكار بزرگان هم مي‌پردازد؛ تفكري كه با مطالعه‌ي سطحي اين آثار، بسيار متفاوت است و به‌نظر من حتماً به استاد و راهنما احتياج دارد. خلاصه ادبيات يعني يك جهان مفهوم و آگاهي.

شايد شيريني رشته‌ي زبان و  ادبيات فارسي هم، همين فكركردن‌ها و كشف‌هايي باشد كه بزرگاني مثل حافظ و مولوي و... در آثارشان به آن‌ها اشاره كرده‌اند.

ترسم از ادبيات، وقتي ريخت كه توانستم در اواسط دوره‌ي كارشناسي، داستان‌هاي شاهنامه‌ي فردوسي را بخوانم و بفهمم. قطعاً با خواندن چند نمونه‌ي كوتاه از فردوسيِ ‌جان، در كتاب‌هاي دوره‌ي دبيرستان اين اتفاق نمي‌افتاد.

ما در هر ترم از دوره‌ي كارشناسي، سراغ يكي از شعرا يا نويسندگان كهن سرزمينمان مي‌رفتيم؛ فردوسي، مولوي، سعدي، رودكي، سنايي و... و كتاب‌هاي نثري مثل تاريخ بيهقي، كليله و دمنه و...

حيف، فرصتم كوتاه بود و نتوانستم تمام شيريني ادبيات را به شما بچشانم. دلم مي‌خواهد حرفم را با دو بيت از مولوي‌جان به پايان برسانم:

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گويم/ نه شبم نه شب پرستم که حديث خواب گويم/ چو رسول آفتابم به طريق ترجماني/ پنهان از او بپرسم به شما جواب گويم...

درك من از اين دوبيت آن است كه من هم مي‌توانم با تسلط به ادبيات فارسي، آگاهي‌هاي جهان را درك كنم، آن‌ها را در ذهن خود بپرورانم و در قالب، داستان، شعر و... مثل نور و روشنايي، آن‌ها را در عالم منتشر كنم تا جهانم، پر از نور و آگاهي شود.

 

ادبيات كودك و نوجوان، يكي از حوزه‌هايي بود كه به آن‌ها علاقه داشتم و دارم. به‌خصوص بعد از آشنايي با «عمو شِل» (شل سيلوراستاين)، عاشق ادبيات كودك شدم. عمو شل، انگار همان حرف‌هاي عرفاني و عميق مولوي و حافظ را ساده كرده و براي بچه‌ها در قالب شعر و داستان درآورده بود؛ كاري كه من هم عاشقش بودم.

وقتي فهميدم يكي از شاخه‌هاي كارشناسي ارشد رشته‌ي من، گرايش «ادبيات كودك و نوجوان» است، انگيزه‌هايم چند برابر شد. البته در دوره‌ي كارشناسي، همه‌ي دانشجويان در يك گرايش درس مي‌خوانند، اما در دوره‌ي كارشناسي ارشد، علاوه بر گرايش مورد علاقه‌ي من، گرايش‌هايي مثل «آموزش زبان فارسي»، «ويرايش و نگارش»، «ادبيات عاميانه» و... هم وجود دارد.

 

  • بازار كار در رشته‌ي زبان و ادبيات فارسي

1. فعاليت در زمينه‌ي خلق آثار مكتوب به‌عنوان نويسنده، روزنامه‌نگار و...

2. فعاليت در راديو، تلويزيون و ديگر رسانه‌هاي ديداري و شنيداري به‌عنوان نويسنده و كارشناس

3. فعاليت در مؤسسه‌هاي انتشاراتي به‌عنوان ويراستار

4. فعاليت در مؤسسه‌هاي پژوهشي در قالب نسخه‌شناس، پژوهشگر و...

5. تأليف مقاله‌هاي دانش‌نامه‌اي براي فرهنگستان‌ها، دايرة‌المعارف‌ها و...

6. تدريس زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه‌ها (با مدرك دكتري)، مدارس يا مؤسسه‌هاي آموزشي

 

قدم ‌به‌ قدم تا رسيدن به ادبيات!

بچه‌هاي رشته‌هايي غير از رشته‌ي علوم انساني هم مي‌توانند با مطالعه‌ي كتاب‌هايي مثل قافيه و عروض، آرايه‌هاي ادبي، تاريخ ادبيات ايران و جهان، متون نظم و نثر و نقد ادبي و... براي مقطع كارشناسي، در آزمون سراسري علوم انساني شركت كنند.

 

 

سپاس

از خانم «فرناز ميرحسيني» دانشجوي كارشناسي‌ارشد رشته‌ي زبان و ادبيات فارسي تشكر مي‌كنيم كه ما را در تهيه‌ي اين مطلب صميمانه ياري كردند.

 

* شعري از حضرت حافظ با مطلع: راهي‌است راه عشق که هيچش کناره نيست/ آن‌جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست/ هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود/  در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست...