فكرش را ميكردي درختي كه روزهايي پيوسته زير برف ساكت ايستاده بود، دومرتبه بيدار شود، جوانه بزند و برگهاي كوچك سبز بدهد؟ از آن سبزهايي كه فقط و فقط در بهار پيدا ميشود.
البته اين بهارشدن زمستان، دوباره آفتابشدن روزهاي باراني و رنگ سبز منحصر بهفرد، آنقدر هرسال تكرار شده است كه هيچكس ته دلش به آمدن دوبارهاش شك نميكند.
راستي چه خوب است كسي كارهاي دنيا را روبهراه ميكند كه هميشه تواناست و توانايياش باعث ميشود ذرهاي در دلت نگران نباشي كه نكند بهار نيايد، نكند دوباره آفتاب نشود. اصلاً مگر ميشود؟ وقتي روال دنيا دست اوست، هيچچيز از برنامهاش خارج نميشود.
اسفند، بغلدستي فروردين است. آنها مثل بغلدستيهاي واقعي، دوستهاي صميمي هستند. چه خوب ماجراي تأثير «كمال همنشين» در مورد اين دو دوست قديمي صدق ميكند. در اسفند گاهي چنان هوا دلپذير ميشود كه خيال ميكني بهار شده است و در فروردين گاهي چنان زير باران خيس ميشوي كه ميپرسي: «زمستان دوباره برگشته؟»
تمام آدمها آنها را به نشاني هم ميشناسند. ديدهاي اسفند كه ميشود ميگويند: «ديگر بهار شده است.» اسفند از اين كه او را به نام بهار ميخوانند قند در دلش آب ميشود. حتماً از پنجرهي اين روزها، قندهاي آبشده را روي قلهي كوهها ديدهاي.
اسفند، فصل تصميمهاي تازه است. فصل قولهايي كه به خودت ميدهي؛ همانهايي كه حتي گاهي عملي هم نميشوند. اما همين كه تصميم ميگيري و به خودت قول ميدهي، همين كه به شوق تازهشدن زندگي، پر از انگيزه براي بهترشدن و پيشرفتن ميشوي، خوب است.
گاهي بعضي از كارهاي انجامنشده بهاندازهي كارهاي انجامشده ارزشمندند. گاهي بعضي فكرها همين كه از ذهن آدم ميگذرند، قابل ستايشاند و فكر براي بهترشدن در زندگي تازهي پيش رو، از آن فكرهاست.
در كنار تصميمهاي تازه، گوشهاي را هم براي حساب و كتاب سالي كه رو به پايان است ميگذاري. كنار راههايي كه رفتهاي تيك ميزني و دور راههاي خوبِ نرفته را با خودكار سبز خط ميكشي تا در سال آينده يادت بماند سراغشان بروي. كنار تجربههاي خوبت شكلك خنده ميگذاري و كنار تجربههاي عجيبت، علامت سؤال.
اسفند كه ميشود سال گذشته را مرور ميكني و فراموششدهها را به ياد ميآوري؛ خاطرات بامزه را زنده ميكني و در مقابل سختيهايي كه پشت سر گذاشتهاي، لبخند ميزني. اسفند يكجورهايي به فصل درو ميماند؛ پايان خوش ماجراست.
راستي هنوز در روزهاي ابتدايي اسفند هستيم، اما چرا حال و هوايمان شبيه به روزهاي پاياني آن شده است؟ بس كه بازيگوش است اسفند؛ دوباره شيطنت كرده و عطر بهار گرفته است. هيچ فكرش را ميكردي زمستان اينقدر شبيه بهار شود؟ كسي نميداند. شايد اين بغلدستي بازيگوش، خواهر دوقلوي فروردين است.