با همهي شلوغيها و راهبندانها، هواي شهر تميز شده و آبيِ آسمان را ميشود ديد.
نور آفتاب حسابي چشم را ميزند و اگر باد نباشد گرماي آفتاب حسابي تن آدم را گرم ميكند. انگار شهر و هواي شهر هم در آستانهي سال نو، لباس نو بر تن ميكنند و آمادهي جشن نوروز ميشوند.
در اين روزهاي آخر سال هم ميتوان مثل بعضي از آدمبزرگها به ياد همهي كارهاي نكرده و غمها و غصهها افتاد و افسوس خورد و دندان به لب گزيد كه چه فرصتها از دست رفت؛ و هم ميتوان نوجوانانه يا حتي كودكانه شاد بود و دل به خبرهاي خوب داد و از اتفاقهايي خبر گرفت كه ميتوانند روزهاي پيش رويمان را نو و متفاوت كنند و چه خوب است كه رو به آينده داشته باشيم و فرصتهاي تغيير و نوشدن و تجربهكردن براي خود فراهم كنيم.
هركدام از ما ميتواند اول براي خودش فكر كند، به تغيير خودش، تحول لحظههاي زندگي خودش، شادكردن روزهاي عمر خودش و... ميتوانيم امتحان كنيم و براي مدتي، مثلاً براي يك فصل بهار يا حتي براي ماه فروردين، با خودمان چنين قراري بگذاريم و سعي كنيم در همهي اين مدت، به آن پايبند بمانيم.
اگر چنين كاري بكنيم گويي با قانون طبيعت همراه شدهايم و كافي است هرشب، كارهاي خود را مرور كنيم و در چند جمله، در دفترچهاي، حال خود را روايت كنيم. بعد هم ميتوانيم تأثير اين تغيير را روي زندگي خودمان و ديگران ببينيم.
اينروزها وزش باد و تابش آفتاب و بارش باران و گردش روز و شب و جوانهزدن درختها، همه خبر از تغيير فصل و نوشدن سال ميدهند.
چنين تغييري در درون ما هم ميتواند رخ بدهد. كافي است خودمان بخواهيم و برايش برنامه بريزيم و تلاش كنيم. كسي كه يكجا نشسته و از جايش تكان نميخورد، كسي كه به دور و بر خود نگاهي نمياندازد و تغييرها را نميبيند، كسي كه فقط ناكاميها را ببيند و نقشي در پيروزي يا شكست براي خود قائل نباشد، تغيير هم نميكند و تحول نميپذيرد.
چنين كسي به تعبير اقبال لاهوري آن ساحل افتادهاي1 است كه گويي هيچگاه متوجه نميشود كيست و براي چه زندگي ميكند يا آن مردابي2 كه دكتر شفيعيكدكني به تصوير ميكشد و مطمئناً هيچ نوجواني هم حسرت حال و خواب آن مرداب را نميخورد.
اينروزها هنوز فرصت داريم موجي بشويم كه زندگي خود را در رفتن و تغيير و باليدن و دستزدن به تجربههاي تازه بجوييم. هنوز فرصت درياشدن داريم و ميتوانيم درون خود را وسعت ببخشيم و هميشه در جوش و خروش باشيم و هربار تجربهاي تازه بيافرينيم.
و شايد نوشدن سال، فرصت خوبي براي نوشدن ما هم باشد. به قول سارا سليماني، خبرنگار جوان دوچرخه ميتوانيم اسفند را... دود كنيم و با هم به فروردين برسيم3. در آخرين پنجشنبهي سال 1396، فرصت درياشدن، فرصت نوشدن و رسيدن به فروردين را به همهي نوجوانهاي دوچرخهاي تبريك ميگويم.
سردبير
1. ساحل افتاده گفت گرچه بسي زيستم/ هيچ نه معلوم شد آه که من چيستم/ موج ز خودرفتهاي تيز خراميد و گفت/ هستم اگر ميروم گر نروم نيستم
2. حسرت نبرم به خواب آن مرداب/ كآرام درون دشت شب خفتهست/ دريايم و نيست باكم از طوفان/ دريا همه شب خوابش آشفتهست
3. دوچرخهي شمارهي 917، صفحهي اول: «اسفند را/ براي خودم و تو/ دود كردم/ ما با هم/ به فروردين رسيديم»