به گزارش همشهري آنلاين، نويسنده 28 ساله كه از مادري نيجريهاي در لندن به دنيا آمده، در نخستين كتاب خود پا به دنيايي گذاشته كه شايد براي بسياري از رنگينپوستان چندان ناآشنا نباشد اما سفيدها دركي درست از آن ندارند. ادو-لاج در گفتگويي كه چند ماه پيش از بردن جايزه كتاب سال جالاك با سايت پاولز داشته، درباره ويژگيهاي «چرا ديگر با سفيدپوستان درباره نژاد حرف نميزنم» و ديگر موضوعهاي مورد علاقه خود حرف زده است.
- كتاب خودت را چطور توصيف ميكني؟
«چرا ديگر با سفيدپوستان درباره نژاد حرف نميزنم» نخستين كتاب من و مجموعهاي است از سالها انديشيدن، نوشتن و فعاليتهاي سياسي. سرآغاز آن يك پست وبلاگي بود كه چند سال پيش در لحظه يك فرسودگي عاطفي نوشتم. تلاش ميكردم اين گفتگوها را در حلقههاي سفيدپوستي پيش ببرم و احساسم اين بود كه دارم سرم را به ديواري آجري ميكوبم. هدفم از نوشتن كتاب دگرگوني اساسي ساختار فعلي گفتگوها درباره نژاد است.
- كتاب محبوب دوران كودكيات چه بود؟
نخستين كتابي كه من را مشغول خودش كرد، «تار شارلوت» اي بي وايت بود. سخت ميتوانم داستان آن را ياد بياورم اما ميدانم چيزي هيجانانگيز درباره جانوران سخنگو بود.
- چه وقت فهميدي كه ديگر نويسنده شدهاي؟
من هميشه در حال نوشتن بودهام و تازه حالا ميتوانم بگويم كه زندگيام از اين راه ميگذرد. اين نوشتهها ميتواند در قالب يادداشتهاي روزانه، بولتنهاي مجازي يا پستهاي وبلاگي باشد. از نظر حرفهاي، خيلي پيش از آنكه چيزي از راه نوشتن دربياورم خودم را يك نويسنده ميدانستم و هر كاري كه براي آن پولي دريافت كرده باشم، بعد از نويسندگي قرار ميگيرد.
- جايي كه در آن مينويسي شبيه كجاست؟
يك اتاق خالي است با ميزي زهواردرفته كه آن را با همين خانه اجاره كردم. گمان ميكنم بايد براي ساكنان پيشين خانه باشد. كتابخانهاي دارم كه 60 درصد كتابهاي آن بايد خوانده شود و 40 درصد باقيمانده خوانده شده است. روي ميزم يك گياه هست، جايزهاي كه سال 2015 گرفتهام و پرترهاي از خودم كه آن را از دوستي قديمي در مراسم رونمايي از كتابم يادگاري گرفتم. معمولا يك شمع معطر هم روي ميز ديده ميشود و انبوه كاغذ كه بايد هميشه در دسترسم باشد.
- يك نويسنده ديگر را معرفي كن كه فكر ميكني مردم بايد كتابهايش را بخوانند و يك كتاب بگو كه خواندن آن را اول شروع كنند.
بيشتر زمان سال گذشته را صرف خواندن و معرفي «آگوستاون» كي ميلر كردم (سومين رمان نويسنده جاماييكايي كه 2016 در سرزمين مادري و يك سال بعد در آمريكا منتشر شد). اين كتاب داستان محبوب من است و ميدانيد كه كي اساسا شاعر است. به همين دليل ميخواهم در اوقات بيكاريام سراغ شعرهاي او هم بروم.
- عجيبترين يا جالبترين شغلي كه تا امروز تجربه كردهاي چه بوده است؟
مدتها در غرفه يك بازار كار ميكردم كه به دليل سر و كار داشتن با بخشهاي مختلف جامعه، چشماندازي شگفتانگيز به من ميداد. بارها در كافه و بار هم كار كردهام و فكر نميكنم سويه عمومي نوشتن چيزي متفاوت از اين كارها باشد. تو نماد يك چيز براي مردم هستي و آنها هم بر همين اساس با تو رفتار ميكنند.
- به عنوان يك نويسنده، چه چيز بيش از هم وحشتزدهات ميكند؟
اوايل سال گذشته بود كه در برخورد با يك خودرو از روي دوچرخهام پايين افتادم و ضربه مغزي شدم. ضربه چندان شديد نبود و براي مدتي كوتاه روي قوه تصميمگيريام تاثير گذاشت. واقعا ترسيده بودم. شما هرگز خوبيهاي مغزتان را درك نميكنيد تا وقتي چيزي تهديدتان كند.
- جملهاي از خودت بگو كه به آن افتخار ميكني.
«سفيد بودن يك نيروي اشغالگر در ذهن است.» البته با تقدير ويژه از فرانتس فانون.