«اِوا دووِرني» بيشتر بهخاطر كارگرداني فيلمسينمايي «سِلما» شناختهشده است و كارنامهاش ساخت فيلمهاي تلويزيوني و مستند بيشتر به چشم ميآيد. اما استوديوي ديزني به او اعتماد ميكند و او را به اولين زني تبديل ميكند كه يك پروژهي بزرگ فانتزي سينمايي را كارگرداني كرده است.
فيلم سينمايي چينخوردگي در زمان، اقتباس تازهاي از مجموعهي رماني به همين نام نوشتهي «مادِلين لِنگِل»، نويسندهي فقيد آمريكايي است. او اولين كتاب از اين مجموعه را در سال 1962 ميلادي منتشر كرد كه جوايز بسياري را از جمله نشان نيوبري، جايزهي كتاب سكويا و جايزهي قفسهي لوئيس كارول برايش به ارمغان آورد.
اين رمان داستان «مگ» دختري است كه پدر دانشمندش گم شده و سه موجود عجيب، او، برادرش و دوستش را به فضا ميفرستند تا پيدايش كنند.
فيلم چينخوردگي در زمان از ميانهي اسفندماه روي پردههاي سينماي جهان آمده و احتمالاً تا مدتي ديگر نسخهي دوبلهي آن به سينماها يا شبكهي نمايش خانگي ما هم ميرسد. به همين مناسبت ترجمهي گفتوگويي را با اوا دوورني براي شما انتخاب كردهايم تا بيشتر با حال و هواي اين فانتزي آشنا شويم.
- چه شد که استوديوي ديزني شما را براي کارگرداني اين فيلم انتخاب کرد؟
نکتهي جالب قضيه همين است که گفتيد؛ من اين فيلم را انتخاب نکردم، بلکه ديزني مرا براي کارگرداني آن انتخاب کرد. در ديزني اتاق فکري هست که من به احترام تکتک اعضاي آن کلاه از سر برميدارم. اعضاي اين اتاق قبل از اين فيلم هم کارگردانهاي بسياري را براي پروژههاي مشخصي مثل فيلمهاي «ثور» يا «مولان» برگزيده بودند و هميشه هم انتخابشان درست بوده است.
راستش خودم هم نميدانم چهطور اسم من به سر آنها راه پيدا کرده! شايد به اين دليل که شخصيت اصلي اين داستان يک دختر است و لابد با خودشان فکر کردند که يک کارگردان زن بايد هدايت آن را بر عهده بگيرد! البته شنيدهام قبل از من با «تيم برتون» و چند کارگردان ديگر هم صحبتهايي داشتهاند، اما در نهايت، من بودم که براي اين فيلم انتخاب شدم.
راستش تا قبل از اولين جلسهام با استوديوي ديزني، از اين داستان چيزي نميدانستم. کتاب را نخوانده بودم و علاقهاي هم به خواندنش در خودم نميديدم. بعد از جلسه، شب به خانه رفتم و شروع به خواندن کتاب کردم. فيلمنامه و رمان تصويري آن را هم تا صبح تمام کردم.
اولين کاري که صبح روز بعد کردم اين بود که گوشي تلفن را برداشتم، به استوديو زنگ زدم و گفتم: «اين فيلم منه! هيچکس ديگهاي نميتونه اون رو بسازه!»
- اگر اشتباه نکنم، اين اولين فيلمي است که فيلمنامهاش را خودتان ننوشتهايد.
بله، من هميشه فيلمنامههاي خودم را کارگرداني ميکردم. بهنظرم وقتي هنرمند کلمات خودش را روي کاغذ بياورد و دغدغهها و احساسات خودش را به فيلمنامه تبديل کند، اثر موفقتري را کارگرداني ميکند. وقتي فيلمنامهي خودم را ميسازم، احساس ميکنم قدرت فوقالعادهاي در اثرم پديدار ميشود.
پيش از اين فيلم هيچ تصوري از اينکه بخواهم با کلمهها و افکار شخص ديگري فيلم بسازم نداشتم. اما فيلمنامهاي که «جنيفر لي» نوشت، شبيه رؤيا بود. داستان اصلي در سال 1962 ميلادي نوشته شده و براي همين لازم بود براي مخاطب امروز فانتزي آن کمي بهروز شود. اين تغييرات در بخش طراحي لباس و ظاهر بازيگران بود وگرنه ريتم داستان، خصوصيات شخصيتها و در کل، اصل داستان هيچ تغييري نکرد.
- بهجز داستان فيلم که گفتيد مجذوب آن شديد، ديگر چه چيزي تشويقتان کرد كه کارگرداني اين پروژه را بپذيريد؟
مهمترين دليلم براي کارگرداني فيلم چينخوردگي در زمان اين بود که ميخواستم به مخاطبم بگويم هركسي ميتواند در زندگي خودش، يک نقطهي روشن باشد. هرکسي ميتواند دربارهي آنچه ميخواهد باشد تصميم بگيرد و عمل کند. ميتواند تعيين كند که چهطور انساني باشد و در چه مسيري در زندگي حرکت کند.
اگر انساني شروع به درخشيدن کند، در کنار انسانهاي ديگر درخشان گروهي را تشکيل خواهند داد. آنوقت تعداد آدمهايي که اطراف ما را روشن ميکنند هرلحظه بيشتر و بيشتر ميشود. در نتيجه همهي حرفها و کارهايي که باعث نااميدي ما و فرورفتن در چالهي تاريکي، يأس و افسردگي ميشوند، کمتر و کمتر خواهد شد.
اين حرف و پيامي بود که ميخواستم مخصوصاً به کودکان و نوجوانان که آيندهساز اين جامعه هستند منتقل کنم.
ضمن اينكه با ساخت اين فيلم، من اولين کارگردان زني هستم که در اين سطح و با اين کيفيت چنين فيلم فانتزياي ساختهام. «جيمز کامرون» سيارهها و مخلوقات تازه در فيلمهايش ميسازد. «پيتر جکسون» دنياها و مخلوقات جديد در آثارش خلق ميکند.
اما تا پيش از چينخوردگي در زمان، هيچ کارگردان زني دست به چنين کاري نزده بود. حالا تصور کنيد که يک کارگردان زن سياهپوست بخواهد چنين ريسکي بكند.
در شغل ما، کارکردن به عنوان يک کارگردان زن رنگينپوست اصلاً آسان نيست. بايد گروه را با خودم همراه ميکردم. بايد آنها را متقاعد ميکردم که نظراتم درستند و بايد خودم را آماده ميكردم که پذيراي شنيدن نظرات مخالف و متفاوت باشم.
من نخواستم که اداي مردها را درآورم و يک فيلم مردانه بسازم. برعکس اصرار داشتم که فيلمي زنانه و با حال و هواي دخترانه داشته باشم. بهنظرم هنرمندان زن بسياري هستند که ميتوانند وارد اين عرصه شوند و در آينده قطعاً نامهاي زيادي از آنها خواهيم شنيد.
- اکران اين فيلم با فيلمهاي کارگردانهاي نامآشنايي همزمان شده. نگران نيستيد که مخاطبان، آن فيلمها را به تماشاي فيلم شما ترجيح دهند؟
به هيچ وجه. به هيچ وجه. مثل اين است که يک استاد و هنرمند شناختهشدهي موسيقي آلبوم جديدي منتشر کند. خب، طبيعتاً واكنش مخاطبان اين خواهد بود که «اين عالي است!»، اما به اين معنا نيست که نخواهند به ديگر آلبومهاي تازهي موسيقي گوش کنند.
علاقهمندان هنر، هميشه دنبال جريان تازهي هنري و هنرمندان تازهوارد هم هستند. در مورد فيلم من هم همينطور است. براي همين مطمئنم چينخوردگي در زمان تماشاگرانش را به سالن سينما ميکشاند.
- حيف است از چينخوردگي در زمان حرف بزنيم و به موسيقي آن اشاره نکنيم.
براي موسيقي چينخوردگي در زمان دوست داشتم که با «رامين جوادي» کار کنم. «بازي تاج و تخت» سريال مورد علاقهي من است و هميشه اسم او را ميديدم که در سمت آهنگساز اين مجموعه معرفي ميشد و هميشه هم فکر ميکردم عجب اثر فوقالعادهاي.
بهنظر من رمز موفقيت موسيقي او در تلفيق موسيقي غرب و شرق است. موسيقي او زباني جهاني دارد و به همين دليل مردم براي شنيدنش سر و دست ميشکنند.
من هم ميخواستم فقط و فقط با او کار کنم. او درک کاملي از داستان فيلم داشت. اصلاً نميخواستم کنارش بنشينم و بگويم اينجا يا آنجاي فيلم موسيقي بگذار! او خودش کاملاً دانش و علم و هنر اين کار را دارد و من او را پادشاه تمها مينامم. او هنرمند چيرهدستي است که رشتههاي موسيقي را ماهرانه درهم ميتند و در يک قالب افسونگرانه به گوش مخاطب ميرساند.
خيلي خيلي خوشحالم که در اين فيلم با او همکاري كردم. او ايدههاي بکري داشت که به جذابشدن فيلم کمک کرد.