هرجا که عطر پاک تو ميپيچد، پرستوها نيز برميگردند و من نغمهي هماني هستم که وقتي برگشت، حسابي دلتنگ بود.
هيچ تصادفي بهتر از برخورد پرستوها و عطر عجيب شکوفهها با هم نيست. وقتي که کوچه پر از رقص شمشادها ميشود، تو با صداي بلند فرياد بزن که آمدن، از رفتن زيباتر است. حتي اگر آمدن يک نسيم تازه باشد.
من مثل عطر اولين روز فروردين يا مثل عطر شمع و شيريني، پر از هيجان دوستداشتن هستم. سرِ سفرههاي هفتسين، ساعتي که با صداي قلب من ميکوبد، هميشه دوست دارد تمام ثانيههايش را دور مهرباني تو گرديده باشد.
هرجا که زمين از بوي سبزه، بهاري ميشود، قلب من از طراوت خاطرههايي ميکوبد که بهخاطر آنها روزگارم را نو به نو بهاري ميکنم. روزگاري که حتي گاهي به دشواري سپري ميشود، اما هرچه هم که باشد، همين که ميگذرد، نشانهي خوشبختي است.
من در کنار تو مثل اولين روز بعد از تعطيلات نوروزم؛ پر از اشتياق گفتوگو و پر از شوق شنيدن. کفشهاي نوتري ندارم که صداي چسب آنها را نشانت بدهم، اما ميتوانم از قدمزدن در کوچهاي با تو بگويم که بوتههاي سرمست ياسمنش از روي ديوارها بالا ميروند تا از آنجا براي دنيا، دست دوستي تکان بدهند. به خدا که دوستي، عطر ديگري دارد و زبان عطرها را همه ميفهمند.
بيا... بيا حالا که آسمان بهار، آبيتر است و از هرگوشهاش فيروزه ميريزد، ما هم پرنده باشيم. کوچهها را پرواز کنيم و سر شاخههاي سبز بنشينيم و ترانه بخوانيم.
همانطوري که عطر چاي زعفران و نبات، خستگي آدم را در ميکند، آسمان فروردين هم براي پرندهها، بهانهي خوبي است. بيا به آسمان فروردين پناه ببريم که تنها زماني که زمينش ميرويد، همين فصل است. شايد زمين هم مثل ما پر از اشتياق گفتوگو شده باشد. پس بيا پرنده باشيم و بدانيم گلهاي بهاري با هم چه ميگويند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عكس: مهديه دلاوري