آذر اسدی کرم : همه چیز از مهمانی صبحانه شروع می‌شود. همه چیز از جلسه‌های صبحانه‌خوری روز چهارشنبه شروع می‌شود؛ روزهایی که قرار است بچه‌ها زود بیدار شوند.

تشکیل این جلسه‌های صبحگاهی، پیشنهاد مسئول بخش سینمایی بود، خانم سردبیر هم دید که پیشنهاد یک مهمانی صبحانه شاید بتواند بچه‌های بازیگوش تحریریه را روی صندلی‌ها بند کند، پس ساعت جلسه‌ها از بعدازظهر افتاد به صبح‌ها، همراه با نان داغ و پنیر و مربا.

جلسه‌های چهارشنبه اولین شروع برای مجله است؛ شروعی که تقریبا همه در آن حاضر هستند. در این جلسه‌ها می‌خوریم و حرف می‌زنیم. هی حرف‌ها و ایده‌هایمان را می‌گوییم و گاهی حرف‌هایمان را لای همان نان‌ها می‌گذاریم و می‌خوریم.

حالا همکاران مجله مهمان این صفحه‌ها شده‌اند، ما هم با 3 تا سؤال رفتیم سراغ‌شان:

1) اگر یک در جلویتان باشد، دوست دارید رو به چه چیزی باز شود؟
2) بیشترین دغدغه تان  درباره صفحه‌تان چیست؟
3) تعریف‌تان از خودتان چیست، یا وقتی به خودتان فکر می‌کنید چه چیزی به ذهنتان می‌آید؟

اما داستان منتشر شدن مجله با بستن صفحه‌های دکوراسیون و آشپزی شروع می‌شود؛ صفحه‌هایی که از پرطرفدارترین صفحه‌های مجله است. این صفحه 2 نفر مسئول داشت؛ الهام اسمعیلی و سپیده سلیمی.

خانم سلیمی بعد از چند ماه بار سفر را بست و رفت و حالا خانم اسمعیلی دبیر این سرویس‌هاست. خانم اسمعیلی یکشنبه‌ها با یک چمدان کتاب و مطلب می‌آید؛ کتاب‌هایی که عکس‌‌هایشان باید اسکن شوند و متن‌هایی که باید بروند و صفحه‌هایشان چیده شوند.

الهام اسمعیلی

1 - دوست دارم پشت در، یک دشت پر از گل‌های زرد و نارنجی با یک کوه بزرگ باشد.
2 - کیفیت خوب مطلب‌ها و به‌موقع رساندن آنها برایم مهم است.
3 - من یک آدم فوق‌العاده حساس و کمال‌گرا هستم.

صفحه‌های سلامت و سبد خرید صفحه‌های بعدی است که مطلبشان می‌رسد و صفحه‌شان بسته می‌شود.  این صفحه‌ها با رسیدگی‌ها و پیگیری‌های مرجان فولادوند، فرنوش صفوی‌فر و مهشید چایچی منتشر می‌شوند.

صفحه‌های سلامت همان نکته‌های واقعی و کوچک است و در سبد خرید قرار است خانم فولادوند یک کار غیرمرتبط با فعالیت‌های همیشگی‌اش ـ در حوزه ادبیات ـ انجام ‌دهد. جواب این دوستان را به سؤال‌هایی که دوباره آنها را تکرار نمی‌کنیم، بخوانید.

فرنوش صفوی‌فر

1 - در زندگی آدم با خیلی‌ها آشنا می‌شود و هر کس باری و گره‌ای است بر روح آدم. هر چه شناخت‌ات از آدم‌های دور و برت بیشتر باشد، پیوند تو با آنها بیشتر، عمیق‌تر و زیباتر است؛ به همان نسبت هم گره‌ای که بر روح تو می‌زند، سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌شود.

هر شناخت تازه از او، یعنی یک گره اضافه‌تر و این‌گونه می‌شود که حتی حالا که خیلی هم از سن و سال شناسنامه‌ای‌ات نگذشته، حس می‌کنی پری از این گره‌ها، سنگین هستی و خسته. اگر دری باز می‌شد به رویم، دوست داشتم وقتی بر آستانه آن پا می‌گذاشتم، بعد از آن دیگر این گره‌ها باز می‌شد و می‌ریخت. دوست داشتم بی‌رنج کشیدن دوست می‌داشتم.

2 - آن موقع که در روستا کار می‌کردم، منشی‌ای داشتم که همزمان هم راننده‌ام بود و هم تزریقاتچی و هم دیلماج و هم مسئول داروخانه درمانگاه‌مان. به من اعتراض می‌کرد که چقدر دیدن مریض‌ها را کش می‌دهم.

وقتی باور دارم که اگر کسی دردش را بداند، راه‌های محدود فعلی برای درمانش را هم بداند و بداند که درمانش ممکن است چه عوارضی داشته باشد، همین باعث می‌شود حالش بهتر باشد، حتی اگر پزشکی امروز راهی برای درمانش نیافته باشد، ناچارم پناه بیاورم به نوشتن. این‌طوری آن منشی، راننده و دیلماج‌ام هم راحت به کارش می‌رسد!

3 - یک روز به من گفت: «خیالت راحت باشد، تو تا آخر این روح آواره‌ات را به دوش می‌کشی». خیالم راحت باشد یا نه، الان دارم کوفته‌برنجی درست می‌کنم و راه‌های محبت کردن به همسر در سه‌سوت را هم یاد می‌گیرم اما نگاه که می‌کنم به یک شماره تلفن یا تسبیحی که توی جانمازم گذاشته‌ام، ژست جامعه‌پسندم را یادم می‌رود. می‌توانست آن موقع، این روزهای مرا پیش‌بینی کند؟

مهشید چایچی

1 - آرامش ابدی
2 - اینکه مطلب‌ها و عکس‌ها به‌موقع به دستم برسد؛ البته بیشتر نگران عکس‌ها هستم که به‌موقع حاضر شوند.
3 - من یک مادرم.

مرجان فولادوند

1 - چیزهایی که دوست دارم آن‌قدر زیادند که پشت یک در جا نمی‌شوند، حیف!
2 - اینکه خانم جمالی را قانع کنم 2 صفحه اندیشه در مجله جا بدهیم و نمی‌شود.
3 - تضاد، تفاوت و تغییر.

عیسی محمدی

سرویس اجتماعی مجله ما پرتلاطم‌ترین سرویس‌مان است. حالا او دبیر سرویسی است که قرار است مشکلات اجتماعی خانواده‌ها را بنویسد. محمدی در جواب سؤال‌های ما می‌گوید:

1 - به جایی باز شود که آرام شوم، خیالم راحت باشد که هیچ درد و رنجی در هیچ آینده و گذشته‌ای نباشد. هیچ دوشنبه‌ای هم که در آن قرار است مطلب تحویل دهم، نباشد.
2 - دغدغه مالی و حرفه‌ای.
3 - مرا به کار جهان هرگز التفات نبود / رخ تو در نظر من چنین خوش‌اش  آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من / خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست

جلیل اکبری‌صحت

دبیر سرویس سینمایی ما جلیل اکبری‌صحت است؛ مرد خاطره‌ها. کافی است چند دقیقه کنار آقای صحت بنشینید تا خاطره‌هایی برایتان بگوید که از تعجب شاخ درآورید؛ البته اگر می‌خواهید باز برایتان خاطره بگوید، نباید خاطره‌ها را با صدای بلند بگویید. کریم نیکونظر هم دست راست آقای صحت است.

1 - من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
کسی دیگر، کسی بهتر
کسی که مثل هیچ‌کس نیست
و کور شوم اگر دروغ بگویم

2 - جور کردن آدم‌های مختلف برای بخش مهمانخانه که همیشه از توان من خارج بوده.

3 - 50سال بعد حتما من مرده‌ام؛ این را شک ندارم. برای آدم‌هایی که 50سال بعد هستند اصلا مهم هست من چه کسی هستم؟ به همان دلیل امروز هم مهم نیست. اگر کسی برای امروز مهم باشد، برای 50سال بعد هم مهم است. من هم از جمله آدم‌هایی هستم که مانند نقطه‌ای روی کره زمین هستند؛ تازه اگر نقطه‌ای باشد.

کریم نیکونظر

1 - مارتین اسکورسیزی، کارگردان بزرگ.
2 - پول درآوردن.
3 - قهرمان فیلم «گاو خشمگین»، جک لاموتا.

نعیمه دوستدار

دبیر صفحه‌های ادبیات و مسئول بخش کبوترخانه است. او 3 روز در هفته به دفتر مجله می‌آید و 3 روز دیگر می‌توانید او را در کتابفروشی‌ها پیدا کنید. در جواب خانم سردبیر که می‌گوید چرا بیشتر از ناشرها کتاب نمی‌گیری؟ می‌گوید: «آنها همیشه کتاب‌هایی که ما می‌خواهیم را نمی‌فرستند». او درجواب سؤال‌های ما می‌گوید:

1 - دوست دارم در که باز می‌شود، یک گروه خوب و صمیمی از دوست‌هایم پشت در باشند.

2 - چون خودم لذت کتاب‌خواندن را چشیده بودم، همیشه آدم‌های اطرافم را تشویق می‌کردم که کتاب بخوانند چون لذت‌هایی که از طریق کتاب‌خواندن به‌دست می‌آید، از هیچ‌راه دیگری به‌دست نمی‌آید. حالا در اینجا این فرصت فراهم شد که این کار را انجام بدهم.

در مورد داستان، یک کار سختی که در مجله وجود داشت، تغییر دادن ذائقه مخاطب بود . پیدا کردن کارهایی که هم مخاطب را جلب کنند و هم قوت لازم را داشته باشند، کار سختی بود اما نویسنده‌هایی بودند که با این بخش همکاری کردند و به همشهری خانواده اعتماد کردند و کارهایشان را منتشر کردیم که این همکاری خیلی مؤثر بود.

3 - شور عاشقی را درآوردم!

اکرم احمدی

مسئول صفحه‌های ورزشی است و حالا حالا‌ها قرار است منتظر قهرمان شدن ورزشکارهای ایرانی باشد. او می‌گوید.

1 - کاش مادرم روی یک صندلی نشسته باشد.
2 - اینکه همه ورزشکاران دنیا در مسابقات آسیایی، جهانی و المپیک مدال طلا بگیرند تا من هم با آنها مصاحبه کنم.
3 - یک درخت خشک و بی‌بر وسط کویر داغم؛ البته این تعریف بعضی وقت‌هاست؛ گاهی هم یک درخت سبز و پربار وسط یک باغم.

زهرا سپیدنامه

مسئول صفحه‌های یه آدم، یه قصه است؛ صفحه‌هایی که در مدت کوتاهی مخاطبان زیادی پیدا کرد و خانم سپیدنامه برای پیدا کردن یک آدم عجیب به هر دری می‌زند.

1 -  به یک خانه خیلی بزرگ باز شود.
2 - بزرگ‌‌ترین دغدغه‌ام،  از کار بیکار شدن است.
3 - عاشق این هستم که با همسرم با دوچرخه به جایی بروم که رفتنش برای دیگران غیرممکن باشد.

محمدمهدی زابلی

دبیر عکس است؛ کسی که همراه همه بچه‌ها از شرق تا غرب دور می‌رود. عکس‌هایی می‌گیرد که حالا دیگر بخشی از هویت مجله است. او در جواب سؤال‌ها می‌گوید:

1 - خانه‌ام باشد که در آن استودیوام هم باشد.
2 - بیشترین دغدغه‌ام رفتن به آفیش عکس‌هایی است که لازم نیست بروم.
3 - چیزی که از خودم یادم می‌آید این است که خیلی وقت‌ها موقعیت آدم‌ها را در نظر نمی‌گیرم و بیشتر به‌عنوان یک انسان با آنها برخورد می‌کنم؛ نه موقعیت و مقامشان. این‌جوری مواظب کودکی‌ام نیز هستم.

رومیصا رهبر

مسئول واحد عکس‌ و ادیتور آنهاست. او ساکت‌ترین عضو مجله است. خانم جمالی می‌خندد و می‌گوید:«نمی‌شود همه مثل خانم رهبر باشند؟». خانم رهبر در جواب سؤال‌ها می‌گوید.

1 - گنج‌های کارتون‌های کودکی‌ام.
2 -  دوربر کردن عکس‌ها.
3 - من جدی اما شوخ‌ام.

هادی نیلی

مسئول صفحه‌های بیرونی است. او روی کره زمین می‌چرخد و روی  بعضی خبرها، دست می‌گذارد.

1 - پل خواجوی اصفهان از زاویه جنوبی.
2 - خوب فارسی بنویسم چون این کار خیلی سختی است. خیلی‌ها فکر می‌کنند انجام می‌دهند ولی از پسش برنمی‌آیند و دغدغه‌ام در صفحه بیرونی این است که مردم حواسشان باشد که دنیا،  فقط  ایران نیست.
3 – تشنه‌ام.

محمد تقوی

صفحه‌های خبر را می‌نویسد؛ کسی که حضور شیرینی در مجله دارد، به حرف‌های همه با دقت گوش می‌دهد و همه آدم‌ها برایش جدی هستند.

1 - عده‌ای از آدم‌هایی که از جمع‌رفتگان‌اند، باشند؛ بعضی از شاعرها، دوستان و کسانی که قبلا دیده‌ام و دوست دارم با آنها هم‌صحبت شوم.
2 - دغدغه‌ام این است که مطلبم رد شود.
3 - اسب تازی اگر ضعیف شود/ همچنان از طویله‌ای خر به.

حامد فرح‌بخش

داستان‌های حوادث را می‌نویسد. داستان‌هایی که می‌خواهد با هر کدامشان یک هشدار بدهد. او دبیر سرویس حوادث روزنامه همشهری هم هست.

1 - دوست دارم پشت در خانم‌ام باشد.
2 -  مطلبم خوب باشد تا وقتی نامه‌های خواننده‌ها را می‌خوانم نظرات مثبت باشد. اگر نظر یک نفر هم باشد، خوب است.
3 - آدم خجالتی‌ای هستم.

بیژن گورانی

جدول‌های مجله را طراحی می‌کند؛ جدول‌هایی که در صفحه آخر منتشر می‌شود. او درباره آرزو و دغدغه و خودش می‌گوید:

1 - دوست دارم امام زمان را ببینم.
2 - اینکه به‌موقع جدول را برسانم و درست چاپ شود؛  اتفاقی که همیشه در همشهری افتاده.
3 - اینکه بتوانم فرد مفیدی باشم.

علیرضا کریمی‌مقدم

هر هفته با صفحه‌های کمیک استریپ می‌آید؛ صفحه‌هایی که خیلی‌ها اول می‌روند سراغ آنها؛ صفحه‌هایی که قرار است لبخندی روی لب مخاطبان بکارد. او در جواب سؤال‌های ما بعد از چند دقیقه فکرکردن می‌گوید:

1 -  پسرم ـ آرین ـ باشد.
2 -  کاریکاتورها را سروقت برسانم چون اصولا آدمی هستم که شب آخر و در آخرین ساعت‌ها کار می‌کنم.
3 - خیلی سخت با دیگران اخت می‌شود ولی اگر اخت شود، خیلی صمیمی می‌شود.

رضا بابازاده

از آدم‌هایی است که همیشه زیاد اذیتش می‌کنیم و در بخش خدمات به دادمان می‌رسد.

1 -  به یک باغ سرسبز باز شود.
2 - دغدغه‌ام این است که کارم را به بهترین شکل انجام دهم.
3 - آرام و در عین حال خیلی جدی هستم.

مهناز بزرگیان

مدیر اجرایی یعنی کسی که قرار است دنبال بچه‌های مجله بدود و هی پله‌ها را از طبقه هفتم برود طبقه ششم. مجله ما یک سال است منتشر می‌شود؛ 10 ماه خانم دوستدار مدیر اجرایی بودند و این روزها مهناز بزرگیان مدیر اجرایی است.  او می‌گوید:

1 -  پشت در یک دنیای بازتر و بزرگ‌تر را ببینم.
2 - یک کار گروهی قوی را تجربه کنم.
3 - من دوست دارم هر کاری که انجام می‌دهم، به بهترین شکل انجام دهم.

فائزه جمالی‌عالم

سردبیر مجله است. او را آخرین نفر آوردیم تا بدانید آخرین کسی که روزهای یکشنبه ـ که مجله برای چاپ می‌رود ـ مجله را ترک می‌کند، اوست. از روز اولی که او را دیدم، همیشه در آرزوی یک در خانه است با... خودتان بخوانید.

1 - یک باغچه  پر از درخت خرمالو و گل یخ و مادرم که خرمالوهای چیده را در سبد می‌گذارد .
2 - بهترین مجله خانوادگی ایران را دربیاورم.
3 - خوشبین و امیدوار.

قصه مجله ما روز یکشنبه عصر با آخرین امضاهای خانم جمالی تمام می‌شود و صبح دوشنبه دوباره آغاز می‌شود تا با مهمانی صبحانه چهارشنبه برای یک هفته مجله تصمیم بگیریم.