در هرلحظهي كشف، در هرلحظهي پردهافتادن از روي يك ناديدني، قند توي دل جهان آب ميشود.
- گاهي فكر ميكنم هيچچيز به اندازهي كشفي تازه نميتواند حال جهان را خوب كند. هنگامي كه روزهاي سختش را ميگذراند، كشف چيزي يا حالي جديد، ميتواند همان تغييري باشد كه جهان دلش ميخواهد.
جهان، سالهاي خيلي قبل ماجرايي زيبا كشف كرد. جهان، تولدي متفاوت را كشف كرد؛ از آن تولدهايي كه برايش بينهايت باارزش بود. حالا در سالروز آن تولد جهان به خودش ميبالد. هرسال كشف با شكوهش را به همهي ما يادآوري ميكند و ميگويد: او كه اين همه سال از تولدش گذشته، روزي نقاب از چهره ميگشايد و رخ نشان ميدهد.
انتظارهاي دلنشين هم از كشفهاي مهم آدمها هستند. وقتي آدمها فهميدند انتظاركشيدن كه همواره سخت است، ميتواند گاهي شيرين باشد، كشف مهمي انجام داده بودند. اين كشف مهم هم از بركت همان تولد رخ داد. ما منتظر آمدن او شديم؛ همان كه سالها از تولدش گذشته و قائم است. او كه آمدنش را قول دادهاند. انتظار آمدن او برعكس ديگر انتظارها شيرين است، دلگرمكننده و روشن است.
- او چه كسي بود كه با خودش چنين بركتي آورد؟ چه كسي بود كه توانست طعم انتظار را تغيير دهد و آن را شيرين كند؟
راستي بايد او را چه ناميد و چهطور صدايش كرد؟ يك نام شناختهشده براي شناساندن او كافي نيست. هر چند با آمدن نامش تمام ويژگيها و صفاتش آشكار ميشوند، اما دلم ميخواهد او را طوري ديگر توصيف كنم.
براي او كه به انتظار طعم تازهاي بخشيد، بايد توصيفي تازه و نامي تازه پيدا كنم. دوست دارم هربار كه او را در خلوتم صدا ميزنم، نام تازهاي به او بدهم. دوست دارم براي صدازدنش هزار نام تازه كشف كنم.
- او همنام تمام سهشنبهشبها، همنام تمام عصرهاي جمعه، همنشان فرازهاي دعاي عهد و زيارت آل ياسين، او همنام پايان تمام صلواتها و دعاها براي ظهور است.
اينها همه نام و نشانههاي او هستند. از بركت تولد او، به اين جهان آمدهاند و رسالتي بزرگ دارند. نشانهها با بودنشان ما را به يادآوري دعوت ميكنند. ميگويند يادت باشد او كه اين همه سال از تولدش گذشته، او كه قائم است، يك روز ميآيد.
راستي، آمدن كسي كه اين همه سال از نظر پنهان بوده بايد رخداد عجيبي باشد؛ چيزي شبيه آمدن دوستي صميمي از سفري چندين ساله است. دوستي كه هيچوقت او را نديدهاي اما ميداني تو را دوست دارد و زماني كه بيايد همچنان دوستت خواهد داشت. و تو هم، بي آنكه او را ديده باشي، در تمام سالها و روزهايي كه نبوده است دوستش داشتهاي.
دوستداشتن كسي كه او را نديدهاي، خودش تجربهاي عجيب است و اين تجربه هم از بركت تولد او كشف شده است.
- راستي كه او چهقدر شگفتي با خودش به دنيا آورده است.
او كه اين همه سال از تولدش گذشته، او كه قائم است، با آمدنش شگفتيهاي بسياري ميآورد. دانشي ميآورد كه آدمها هيچ از آن خبر نداشتهاند. انگار يكبار ديگر دست به كشف ميزند و پرده از ناپيداهاي جهان برميدارد.
- جهان آن روزها بايد جهان جالبي باشد. جهاني كه او در آن است پر از بركت و روشنايي خواهد بود. كاش در جهان روزهاي رسيدنش باشم.
عكس: مهبد فروزان