رنج واقعیترین امر یا ملموسترین واقعیت هستی است و موجب تمامی کنشها و واکنشهای جسمانی و روحانی آدمی. رنج اصلیترین مسئله زندگی بشر است، زخمی کهنه اما همیشه تازه. واقعیتی که بیش از هر چیز دیگر چهره واقعی عالم را نشان میدهد. کسی که رنج میبرد نمیتواند هستی را هیچ بینگارد، آنکس که هستی را هیچ بینگارد از رنج هستی رسته گرچه اسیر نیستی شده است. بهتازگی کتاب «رنجنامه، رسالهای در رنج بشر » نوشته دکتر مهدی سالارینسب به همت انتشارات نیلوفر منتشر شده است. نویسنده در این کتاب به این پرسش پاسخ میدهد که آیا ممکن است در یک رنجنامه بشارتی نیز نهفته باشد؟
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه بیستویکم فروردین ساعت به نقد و بررسی کتاب رنجنامه، رسالهای در رنج بشر، نوشته مهدی سالارینسب اختصاص یافت. در این نشست دکتر مالک حسینی، دکتر غلامرضا خاکی، دکتر ارسطو میرانی و دکتر مهدی سالارینسب حضور داشتند.
- رنج و انواع آن
خاکی در ابتدا به شرح و بسط خاستگاه مفهوم رنج پرداخت؛ وی در اینباره اظهار داشت: دربارهی رنج سخن بسیار است و میتوان پرسشهایی بسیار جدی را مطرح کرد. همهی انسانها در هر سن و موقعیتی انواعی از این مفهوم را تجربه کردهاند. درد و رنج چیستند؟ ماهیت این مفاهیم چیست؟ آیا بین درد و رنج تفاوتی وجود دارد؟ آنها چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ علت رنجبردن بشر چیست؟ کدامیک از این علل درونی و کدامیک بیرونی است؟ رنجها برای بشر کدام پیامدها را دارند؟ آنچنانکه گفته شد، پرسشهای بسیاری از ایندست میتوان طرح کرد.
وی افزود: در یک نگاه کلی میتوان رنج را به سه دستهی کلی تقسیم کرد: رنجهای جسمانی است که ریشه در مسایل فیزیولوژیک ما دارد؛ رنج های روانی که از ساحت ذهنی ما ناشی میشود و رنجهای وجودی است که ما بهعنوان یک انسان در مجموعهی هستی حسشان میکنیم. پرسشهای یادشده در هریک از این انواع طرح میشود؛ این پرسشها هم در سه دستهی کلی گنجانیده میشوند؛ پرسشهای آنتولوژیک که دربارهی هستی و واقعیت رنج طرح میشوند در یک دسته قرار دارند؛ دستهی دیگر ماهیت معرفتشناسانه دارند؛ دستهی آخر در پی مباحث متدولوژیک طرح میشوند. بنا بر آنچه گفته شد، میتوان از منظر پزشکی و زیستشناسی، روانشناسی و فلسفی مفهوم رنج را دنبال کرد. مولف کتاب رنجنامه در بخشهای متعدد آن، مفهوم رنج را از نظرگاهی فلسفی نگریسته است.
- رنج، ناشی از نادانی
سالاری نسب در ابتدای سخنان خود به شرح چرایی نگارش کتاب رنجنامه و مولفههای آن پرداخت؛ وی تصریح کرد: به اعتقاد من، مهمترین مسالهی بشری رنج است؛ آنچنانکه غالب افعال او برای رفع رنج صورت میگیرد؛ از آن جمله فعالیتهای متعدد آدمی برای دانستن، صنعتکردن و هنرورزی است. در این اثر دو مطلب کلی طرح میشود. اول مقدمهای است در تاریخ رنج که بینش اساطیری، بینش دینی و نظرگاه پیشینیان در اینباره را شامل میشود. دومین بخش یک تئوری یا یک پیشنهاد نظری است که با توجه به ناگزیری رنج بشری طرح میشود. جز این دو بخش کلی در ابتدا یک دیباچه قرار دارد؛ در دیباچه چکیدهی مطالب مقدمه و فصول کتاب گنجانده شده است. از آنپس مقدمه عهدهدار مسائل تاریخی حول این مفهوم است. کتاب رنجنامه جز بخشهای یادشده چهار فصل دارد؛ در سه فصل اول ریشههای ناگریز رنج تبیین شده است؛ البته در خور تاکید است که در فصول یادشده ریشههای رنج در نظر آورده شده، نه علل یا مباشران رنج؛ چراکه ما معمولا مباشرها را در نظر میآوریم.
وی ادامه داد: در این گستره، اسباب رنج راه به جبر میبرد که ناشی میشود از سه علت علت عمده: نادانیها، ناتوانیها و نیازمندیها. در مقدمه به طرح بودا اشاره شده است؛ در نظرگاه بودا، جز علل و اسباب چندگانه، سرسلسلهی علل، نادانی است. البته رویکرد من در این کتاب متفاوت از دیدگاه بودا است. آنچنانکه گفته شد، سه علت یادشده در سه فصل ابتدایی کتاب تشریح شده است که من برای آن شبکهای را طراحی کردهام. در فصل چهارم پنج عامل رایج بیرونی در تولید رنج بررسی شده است. اولین آنها مفهومی است که در گسترهی دین، گناه تعبیر میشود، در گسترهی حقوق جرم و در حوزهی اخلاق، ناپسندیهای اخلاقی. دومین عامل جنگ است؛ سومین آنها استبداد است؛ عامل چهارم عشق است و عامل پنجم مرگ. همواره عشق بهعنوان یک مفهوم متعالی تعریف شده است؛ اما ادبیات ما آکنده است از رنجهای ناشی از عشق. عوامل یادشده، نه مهمترین که می توانند بهعنوان گستردهترین عوامل باشند.
سالارینسب به بخش آخر با عنوان نتیجهگیری اشاره کرد و اظهار داشت: در این بخش ضمن جمعیندی مطالب، مباحثی دربارهی راههای تسلی طرح شده است که البته خود میتواند رسالهای مستقل باشد؛ اما این کتاب تنها دربارهی رنج است. در انتها بحثی دربارهی خدا طرح شده است. من در تالیف این اثر سعی داشتهام صورت فنی کار کمرنگتر باشد تا کتاب قدری همهخوانتر باشد. دیگر اینکه در دیباچهی اثر چند مفهوم توضیح داده شده است؛ رنج و شر دو مفهوم مهم بنیادیناند؛ شر در گسترهی فلسفهی دین و الهیات نیز یکی از مهمترین مفاهیم است و غالب مخالفتها دربارهی وجود خدا، ضمن تاکید بر وجود شر در عالم صورت گرفتهاند؛ فلاسفهی حوزهی دین همواره خود را مکلف دانستهاند که به این مساله پاسخ بدهند. این اثر دربارهی شر نیست؛ تنها بر این مساله تاکید شده است که شر مفهومی است هستیشناختی و بیرونی. اما رنج مفهومی انسانی است؛ از اینروی که رنج همواره با احساس رنج همراه است؛ به این معنا که نمیتوان احساس رنج در آدمی را انکار کرد؛ نیاز نیست او برای رنجبردن خود استدلالی بیاورد.
وی تاکید کرد: حتا انسانی که سبب بیرونی رنج را به خطا دریافته باشد، نیاز نیست برای رنجبردن خود استدلال بیاورد. تفکیک میان رنج و شر اولین رویکرد مهم این اثر است؛ رنج مفهومی است انسانی و شر مفهومی بیرونی و هستیشناختی و فلسفی. در دیباچه درد و رنج نیز تفکیک شده است؛ درد خود یکی از عوامل تولید رنج است. دربارهی ملال هم سخن گفته شده است؛ ملال یکی از مهمترین مفاهیمی است که در فلسفهی شوپنهاور مطرح شده است؛ به زعم من ملال هم سبب رنج است. مهمترین مطلبی که در مقدمه طرح شده است بر معنا دلالت دارد؛ مباحثی با عناوین «معنا و رنج» و «بیمعنایی و رنج» در این بخش طرح شده است. شرح این مفاهیم با توجه مناسبات عصر جدید، بهویژه قرن بیستم صورت یافته است. جز مفاهیم یادشده چند مفهوم دیگر چون رقابت، به صورت شناور در کتاب تبیین شده ست.
- پذیرش؛ از آنها گریزی نیست!
حسینی سخنان خود را ضمن تبیین معنای رنج آغاز کرد؛ وی گفت: میدانیم که رنج از آندست واقعیتهایی است که ما در کل زندگی خود به معنایی در آن غرقیم و گریزی از آن نداریم. معمولا به دشواری میتوان دربارهی آنچه برای ما آشناترین و ملموسترین است، سخن گفت. از اینروی من دربارهی نسبت رنج با مفهوم یا پدیدهای سخن میگویم که در مقابل آن قرار دارد. اگر عجالتا رنج و درد را مترادف بپنداریم و از دیگرسو لذت و خوشی را نیز مترادف قرار دهیم، مطلوب است نسبت رنج را با شادی و خوشی تبیین و تشریح کنیم؛ آیا میتوان جوری رنج را نگریست که رنجزده نشویم؟ به تعبیر دیگر میتوان این رویکرد را به شیوهای پی گرفت که فاصلهی ما با رنج بیشتر شود و به مفهومی نزدیک شویم که در مقابل آن قرار دارد؟ ولو اینکه لذت و شادی را نبود رنج بپنداریم، نه چیزی دیگر.
وی تصریح کرد: من نقطهی آغاز سخن خود را همان تفکیکی قرار میدهم که در پیشگفتار کتاب رنجنامه میان رنج و مفاهیم دیگر (مثل رنج و شر) صورت گرفته است. فرق رنج با شرور موجود در عالم (پدیدههایی که علت رنجند، اما خود رنج نیستند)، این است که مدرکیت آن همان موجودیت آن است؛ همین که فردی رنج را احساس میکند، رنج وجود دارد، بر خلاف شرهای دیگر که موجودیت آنها عین مدرکیتشان نیست. با پدیدهای که ماهیتی اینچنین دارد، چگونه میتوان رویارو شد و نگاه ما به آن چگونه میتواند باشد؟ گاه رویارویی ما با این پدیده نوعی تقابل است؛ آن را پدیدهای کاملا منفی میدانیم و همهی تلاش خود را معطوف به ازمیانبردن آن میداریم. طبعا این رویکردی نیکو است؛ بهویژه اگر علت رنج چیزهایی باشد که میتوان از میانشان برد. موضع دیگر در برابر رنج رویارویی دینی است؛ در برخی ادیان مثل مسیحیت توصیه میشود رنج راهی برای تعالی بشر در نظر آورده شود؛ این رویکرد با تعبیر روانشناسی نیز می تواند زمینهی رشد انسان را مطرح کند.
حسینی با تاکید بر رویکرد اول پرسشی را طرح کرد؛ وی اظهار داشت: چه اندازه میتوان علل بیرونی رنج را از میان برداشت؟ اگر به علل و عوامل مختلف توجه کنیم، بسیار سریع درمییابیم که نمیتوان فارغ از رنج زیست؛ در واقع روشن است که ما همواره درگیر رنجیم و از آن گریزی نداریم. با توجه به این امر معقول است رویارویی ما با این مفهوم به نوعی داروی درمان آن باشد؛ این جنس از مواجهه را میتوان به موضع پذیرندگی تعبیر کرد؛ به این معنا که موضع و نگاه خود را در برابر رنج ناگزیر تغییر دهیم و نوعی پذیرندگی داشته باشیم؛ به تعبیر دیگر رنجها را واقعیتهایی بدانیم که باید به اتفاق آنها زیست. در پی این موضع ممکن است برخی رنجها از میان بروند؛ جز این، این رویکرد میتواند نقش مثبت خود را ایفا کند؛ به این معنا که ما نهتنها اسیر رنج نمیشویم، که میتوانیم از آن دور شویم. البته این نظرگاه ممکن است قدری خوشبینانه در نظر آید؛ اما بنا بر بهکارگیری رویکردی مثبتاندیشانه دربارهی رنج یا انکار رنج نیست؛ تاکید بر مفهوم پذیرنگی دربارهی واقعیتی است که از آن گریزی نیست.
- رنجنامهای به دور از ذهن و روان
میرانی ضمن تاکید بر این که بخش اعظم آنچه در کتاب رنجنامه مطرح شده است، موضوع دانش و فن رواندرمانی است، سخن خود را آغاز کرد؛ وی اظهار داشت: در بخشی از کتاب بر این تاکید شده است که رشتهای با عنوان رنجشناسی وجود ندارد؛ این درست است، اما رنجشناسی (با همان تعبیری که مولف لحاظ کرده است) یکی از بخشهای مهم و ضروری رشتهی رواندرمانی است؛ البته رواندرمانی تنها به رنجشناسی اکتفا نمیکند؛ درمانگران همواره در پی این بودهاند، که «با رنج چه باید کرد؟» مولف بر این امر نیز تاکید داشته و از مواضع گوناگون به این موضوع نگریسته است؛ اما ارجاع به متون و مراجع روانشناختی در این اثر بسیار کم است؛ بنابراین تفاوت دیدگاه میان من و مولف از این روی است؛ در واقع نگاه انتقادی من میتواند معطوف بر این باشد که چرا این اثر از دانشی با موضوع رنج بیبهره است.
وی افزود: در بخشی از کتاب آمده است: «در مورد دیوانگی ممکن است تردید باشد که باعث رنج شود؛ ما نمیتوانیم از عالم دیوانگی خبر بدهیم، چون دربارهی این عالم، آن را که خبر شد، خبری باز نیامد»؛ من کاملا با این جمله مخالفم؛ چراکه این جمله متعلق به ادوار ماقبل از رواندرمانی است؛ یکی از مهمترین تحولاتی که از نیمهی دوم قرن بیستم آغاز شد، تلاش برای ورود به دنیای بیماران روانی و توصیف دنیای ایشان بوده است؛ یاسپرس در این حوزه پیشگام بوده است. یاسپرس اهمیت مطالعات پدیدارشناسانه دربارهی دنیای بیماران روانی را به درستی دریافت و آن را بر ما نیز عیان کرد؛ او نشان داد با فهم همدلانهی بیماران روانی، میتوان به دنیای ایشان ورود یافت. پس از او نیز افراد بسیاری در این حوزه فعالیت کردهاند. به عبارت دیگر، در روزگار فعلی رواندرمانگری که نتواند از عالم بیماران خبری برای آنها و دیگران بیاورد نمیتواند رواندرمانگر باشد؛ اولین شرط کمک به یک درمانجو برقراری رابطهی درمانی است و تنها زمانی ممکن میشود که بتوان از عالم خاص بیماران مطلع بود.
میرانی شرح نکتهای دیگر را ضروری دانست و تصریح کرد: مولف دربارهی «نادانیها» به درستی اشاره کرده است که بخشی از رنجهای ما ریشه در باورهای ما دارد؛ در تایید این نظرگاه تردیدی نیست؛ جنبش شناختدرمانی بر این اصل بنا شده است که علت اصلی رنجهای بشر در باورهای بنیادینی است که او تجربهی فعلی خود را بر پایهی آنها تفسیر و تعبیر میکند. اما باورها چگونه مشکل ایجاد میکنند؟ در اینباره نظرگاه من متفاوت است از آنچه مولف بیان میدارد. مولف وجود شک و تردید و یقینینبودن باورها را سبب رنج میداند؛ شناختدرمانی در رویارویی با این مساله نظرگاهی کاملا متفاوت را طرح میکند؛ از موضع شناختدرمانی مشکل اساسی این است که باورهای بنیادین، بسیار یقینیاند؛ حال آنکه ما از آن بیخبریم و آنها کجکارکردند. یکی از کارهای بسیار مهم شناختدرمانگر این است که از سطح به عمق باورها راهیابد، باورهای بنیادین را بیابد و در آنها تردید و شک ایجاد کند. در اینصورت باورهای بنیادین توان رنجآفرینی خود را از دست خواهند داد. از این جهت دانش رواندرمانی میتوانست به عمق کتاب بیافزاید.
وی در ادامه به رویکرد مولف دربارهی مفهوم اراده اشاره کرد و اظهار داشت: مولف بر این امر تاکید دارد که ما از نسبت اراده، خواستها و مصلحت خود بیخبریم؛ من با این رویکرد نیز موافقم؛ اما تصور میکنم ممکن بود این بحث بسیار عمیقتر از آنچه هست، طرح شود، اگر به منابع مهم در حوزهی رواندرمانی وجودی مراجعه میشد.