در زبان فارسی امروز، کسی به بچهاش نمیگوید «درب را ببند!» یا از خودش نمیپرسد «کلید درب خانه را کجا گذاشتهام؟»،نه تنها در گفتوگوی روزمره، بلکه حتی در داستانها و نوشتههای روزنامهها و وبلاگها و یادداشتهای شبکههای اجتماعی هم همه میگویند و مینویسند «در».
حالا چطور است که وقتی سرایدار ساختمان یا دکانداری میخواهد به رفتوآمدکنندگان تذکر دهد که در را باز نگذارند، در اعلامیهاش مینویسد «لطفاً درب را ببندید»؟ قاعدتاً باید این طوری باشد که او احساس میکند «در» زیادی خودمانی است، به قدر کافی رسمی نیست،یک جور معمولی است. «درب» در عوض غیرشخصیتر، فاصله نویسنده و مخاطب در آن بیشتر رعایت شده است. معلوم نیست کسی که طلب بستن در را میکند کیست؛ این خواهش یک شخص آشنا نیست، بلکه از یک مرجع مقتدرتر میآید.
این همان حسی است که وقتی کسی به جای عبارت ساده «سیگار نکشید!» مینویسد «از استعمال دخانیات خودداری فرمائید»، به او دست میدهد. در این جمله هم رسمیت بیشتری هست؛ در آن از کلمه معمولی «سیگار کشیدن» استفاده نشده است. وجه آمرانه مستقیم «سیگار نکشید!» تبدیل شده است به «خودداری فرمایید».
انگار وقتی میخواهیم کسی از کاری خودداری کند، به او امر نمیکنیم. میل داریم در عین حال که از او انجام فعل معینی را طلب میکنیم، اما به نظر نیاید که داریم امر میکنیم.پس معلوم میشود که استفاده از «درب» و «خودداری کردن» خیلی هم بیمعنی نیست و از تمایلی حکایت میکند در حفظ فاصله، حفظ اقتدار غیرشخصی، که با استفاده از این واژهها،در زبان نویسنده منعکس شده است.
این نمونههای پیشپاافتاده جزئی هستند از زبان پر از تعارف و تکلفی که گاهی از آن به عنوان زبان منشیانه یاد میشود، زبان کاتبان و منشیان قدیم که در کمال تملق با سرورانشان، این سلطان یا آن شاهزاده، سخن میگفتند. در شرایطی که اکثریت مردم بیسواد بودند، زبان کتبی با این گونه زبان مترادف شد.
قرار نبود همان طور که حرف میزنیم همان طور هم بنویسیم و اگر میشد همان طور نوشت دیگر مهارت و دانش زبانی و زبانگردانی و تعارفهای عجیب و غریب منشیان چه میشد؟ زبان نوشتاری هرچه از زبان محاوره و روزمره دورتر بود، همان قدر شایستهتر بود که دُرَ و گوهر به حساب آید. زبان معمولی مال مردم کوچه و خیابان بود و زبان متکلف و متصنع و پر از تعارف و تملق مال نویسندگان حرفهای دربار و خانههای اشراف. حال گویی وقتی نویسنده آن اعلامیه ساده میخواهد بنویسد، یک آن خود را در مقام نویسندهای حس میکند که به کار بردن زبان معمولی به نظرش دور از شان میآید و احساس میکند به نوعی باید از زبان معمولی فاصله بگیرد و به جای در مینویسد درب.
این گونه نوشتن امری فرهنگی هم هست. همان طور که فاصله بین دو نفر که ایستادهاند و با هم صحبت میکنند، این که این دو چقدر مستقیم در چشم هم نگاه میکنند، یا آدم در برابر پدرش چطور میایستد، یا اصلاً یکدیگر را به اسم کوچک خطاب میکنیم یا نام خانوادگی و این که گذار از اسم کوچک به اسم خانوادگی معنایی دارد و در اندازه معینی از صمیمیت رابطه اتفاق میافتد، اموری فرهنگی هستند.
این جا هم کلمهای که به کار میبریم کوششی است که برای رعایت یک هنجار فرهنگی میکنیم؛ مثل معلمی که باید در کلاس میزانی از جدیت را رعایت کند (از جمله در کلام و زبانی که به کار میبرد) تا شاگردان به حرفش اعتنا کنند، نویسنده یک اعلان ساده هم با به کارگیری زبانی رسمیتر، میخواهد هم نزاکت را رعایت کند و امرش به بیادبی تعبیر نشود و هم خواننده را به جدی بودن تقاضا توجه دهد، به این که خواستش خواست ساده یک فرد نیست، بلکه تقاضایی است برای رعایت یک قانون عام.
علت این که این کلمه اکنون به نظرمان غریب میآید (هرچند ممکن است هنوز هم به نظر خیلیها غریب نیاید) این است که هنجارهای فرهنگی معاشرت بین فردی عوض شده است. سواد همهگیرتر شده و درک ما از زبان هم تغییر کرده. محاورهای نوشتن، محاوره را عیناً نوشتن، همهگیر شده و دیگر حرفهای هم به عنوان منشی و کاتب وجود ندارد که نگران از اهمیت افتادن مهارتهایشان باشند. پس دیگر نیازی هم نیست به جای در بنویسیم درب و اگر هنوز کسی این کار را میکند، به چشممان غریب و خندهدار میآید.