در این نشست میشاییل کلبرگ از آلمان، اورس مانهارت از سوئیس، کرنلیا تراونیچک از اتریش، پس از خواندن بخشهایی از آثارشان به پرسشهای حضار پاسخ دادند. گفتنی است، این نشستها از سال ۱۳۹۰ در این مرکز دنبال میشود و بر موقعیت و سبک ادبیات معاصر آلمانی زبان متمرکز است.
- سرخپوست بودن در کودکی
نخستین مهمان مدعوی که با همراهی علیاصغر حداد، مترجم، برای خواندن بخشی از آثارش دعوت شد، کرنلیا تراونیچک بود. او در رشتههای چینشناسی و انفورماتیک درسخوانده است و به صورت پارهوقت به ترجمه میپردازد. آثارش تاکنون برندهی جوایز متعددی شده است و به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیایی، استونیایی، عربی، ژاپنی، اکراینی، روسی، چینی، اسلوونیایی ترجمه شده است. در سال ۲۰۱۵ از رمان «چاکس» او فیلمی ساخته شده است. در ابتدای نشست تراونیچک با اشاره به اینکه نامخانوادگی او نمایانگر تبار چک اوست اشاره کرد که خانوادهاش چندین نسل است که در اتریش زندگی میکنند.
سپس داستانی در مورد جوانان را با عنوان «دربارهی آرزوی سرخپوست بودن» خواند که به گفتهی علیاصغر حداد عنوان آن برگرفته از نوشتهای از کافکا است. حداد همچنین ارجاعهای متنی نویسنده را نیز برای حضار روشن ساخت.
در ادامه، تراونیچک اشعاری از جدیدترین مجموعهی شعر خود با عنوان «Parablüh» خواند و توضیح داد که این لغت فرانسهی آلمانیشدهای است به معنی «چتر بارانی» که برای این مجموعه جعل شده است. او این مجموعه را گفتوگویی با مجموعه شعری از سیلویا پلات، شاعر آمریکایی، دانست. سپس شعر دیگری خواند و در توضیح آن گفت: بسیاری از اشعارش به خانواده و مسائل خانوادگی مربوطاند. او به فقر اجدادش و کار کردن آنها در یکی از کارخانههایی اشاره کرد که امروز بسته شده و بیان کرد که حتی یکی از این شعرها برگرفته از ماجرایی در زادگاهش است که از مادربزرگش شنیده است.
او دربارهی چگونگی بازتاب مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اتریش در آثارش گفت که برای انعکاس مسائل اجتماعی تلاش نمیکند. مضامین را دنبال نمیکند، بلکه اجازه میدهد موضوعاتی که متأثرش ساختهاند در ذهنش بمانند و در نهایت با شکل و شمایلی ادبی به بیان در آیند. اما رمانهایش بیشتر تخیلیاند، در حالی که شعر به نویسنده نزدیکتر است و از درون او سرچشمه میگیرد. تراونیچک خودش را به موضوعات روز سیاسی و اجتماعی بیاعتنا نمیداند، او به شعری اشاره کرد که در مورد کودکی است که جنازهاش در ساحل ترکیه پیدا شد. یا تصویری که در آن تعارض مناظر زیبا و کارخانههای اسلحهسازی در ایتالیا به تصویر کشیده شده که به خودیخود گویا و کافی است.
در ادامه در پاسخ به سؤالی دربارهی چگونگی سمت وسو گرفتنش به سمت شعر در جامعهای که بیشتر به رماننویسی شناخته شده است، گفت: شعرنویسی برای بسیاری از جوانها تولید فرعی دوران نوجوانی است. من هم در حدود دوازده ـ سیزده سالگی سرودن شعر را آغاز کردم. در کارگاههای شعرنویسی شرکت کردم و در مسابقات شعر در آلمان و اتریش جوایزی کسب کردم. خیلی زود به این نتیجه رسیدم که خوانندهها بیشتر از نوشتههای کوتاهم استقبال میکنند. همینطور، اگر قرار است از راه قلمزدن کسب درآمد کنم، بهتر است رمان بنویسم. چرا که رمان در مقایسه با شعر، درآمد بسیار بالاتری دارد. رمان اولم مورد استقبال قرار گرفت. بعد دوباره به شعر برگشتم. در نهایت، شعر نوشتن از لحاظ مالی برایم موفقیتآمیز نبود، اما از نظر شخصی برایم بسیار جالب است. در شعر از اینگهبورگ باخمان و پل سلان تاثیر گرفتهام.
- مجنون قرن بیست و یکم
محمود حسینیزاد دربارهی میشاییل کلبرگ گفت: میشاییل کلبرگ، نویسنده، مقالهنویس و مترجم ادبی، متولد ۱۹۵۸ در اشتوتگارت است. او تحصیلاتش را در علوم سیاسی و تاریخ در دانشگاه هامبورگ و ارتباطات بصری در دانشکدهی هنر هامبورگ به پایان رساند. مدتی به شغل پرستاری و روزنامهنگاری پرداخت. او که هماکنون در برلین مقیم است، مدت طولانی در رم، پاریس و آمستردام اقامت داشته است. در چارچوب برنامهی انستیتو گوته با عنوان دیوان غربی ـ شرقی که هدف آن تبادل نویسندهها است، مدتی در لبنان، مصر و سوریه اقامت داشت. آثارش به زبانهای متعدد از جمله آلبانی، عربی، دانمارکی، انگلیسی، فرانسه، ژاپنی و فارسی ترجمه شده است. در سال ۲۰۱۵ برای داستانخوانی به تهران آمد. از جمله آثار وی مرگ پاک، پابرهنه، کمونیست موماتر و داستانهای دیگر، باغی در شمال، جانوری که گریه میکند و سالهای پدری را میتوان نام برد. از این میان، «کمونیست موماتر و داستانهای دیگر» در نشر پیدایش با ترجمهی مریم مؤیدپور به فارسی برگردان شده و در دسترس است. کلبرگ در حال حاضر کتابی به نام «مجنون قرن بیست و یک: یک دیوان» را به اتمام رسانده است که ارجاعاتی به ایران دارد. کلبرگ جوایز متعددی برده و مدتی هم در فرانکفورت استاد مدعو بوده است.
پس از آن کلبرگ ضمن خوشامدگویی به حضار و اظهار خوشحالی از اینکه برای دومین بار در ایران حضور یافته، گفت این رمان که اخیراً به اتمام رسیده و هنوز چاپ نشده، بدون سفر نخست من به ایران احتمالاً به وجود نمیآمد. وی مورد عبارت «دیوان» در عنوان رمان خود گفت: این رمانی است به سبک دیوان. از ده سال پیش میخواستم رمانی را بنویسم و تمام تجاربم عمدتاً سفرهایی بود که از سال ۲۰۰۳ به لبنان، سوریه و مصر کرده بودم. داستانهای زیادی برای تعریف کردن داشتم. سرنوشتهای گوناگونی شنیده بودم و آدمهایی دیده بودم که بعضیهایشان دوستانم شده بودند. اما هنوز فرمی برای این کتاب پیدا نکرده بودم. در واقع همیشه در ذهنم میخواستم داستانی در مورد لبنان بنویسم. در سال ۲۰۰۴ به تهران آمدم. بعد از سفر به کشورهای عربی، انتظار داشتم اینجا هم چیزی مشابه با این کشورها بیابم. اما چیزی کاملاً متفاوت یافتم؛ شش هزار سال ایران را پیدا کردم. این تجربهای بسیار عمیق در من بود و باعث شد که از نو با شعرها آشنایی پیدا کنم. کتابهایی را با علاقه میخواندم و برای نوشتن این کتاب تحصیل کردم و کار کردم و ناگهان دیدم که دیوان گوته در دوازده کتاب تقسیم شده که هر کدام اشعار گوناگونی در خود جای دادهاند و تجارب متنوع و حال و هوا و موضوعات مختلفی در یک کتاب به هم گره خورده است. این در ذهنم جرقهای ایجاد کرد. با خودم گفتم این دقیقاً ساختاری است که در آن میتوانم برداشتهای خودم و سرنوشتهای گوناگونی که با آنها مواجه شدم را زیر یک سقف و در یک کتاب بیاورم. بدین ترتیب، رمانی آوانگارد شکل گرفت؛ کتابی که از دوازده کتاب تشکیل شده و در واقع یک دیوان است. به هر روی، ایران و اندیشیدن در مورد ادبیات ایران کمک مؤثری برای نوشتن این کتاب بود. وقتی این کتاب را مینوشتم با خودم گفتم که این کتاب بایستی ستون فقرات و ایستاییای داشته باشد که نقطهی اتصال همهی بخشهای کتاب به هم باشد. کتاب لیلی و مجنون از نظامی گنجوی من را تحت تأثیر قرار داد و با استفاده از آن لیلی و مجنونی مدرن خلق کردم. لیلای مدرن من، آهنگساز ایرانیای است که در آلمان ساکن است و مجنون مدرن من، آلمانیای است که با لیلا ملاقات میکند. این دو شخصیت به نوعی در این داستان مدام عینیت مییابند و داستانشان ستون فقرات کتاب را تشکیل میدهد. بدین ترتیب، سفرم به ایران نقشی تعیینکننده در نوشتن این کتاب داشت.
وی در مورد خطر کلیشهسازی از ایران در این رمان و از این طریق دامنزدن به همگونسازی، گفت: من فکر میکنم، این کلیشه در موقعیت نویسندهای آلمانی در آلمان، مشکل اصلی من نیست. وقتی مینویسم برداشت سومی مسئلهی من است که در مورد یک کتاب مینویسم. این فرق من و گوته است. من میکوشم گرفتار کلیشه نشوم. دیوان شرقی غربی گوته با این جمله آغاز میشود که «فرار کن به شرق که هوای تازهای را تنفس کنی» و این نشانی از بیست سال جنگی است که آلمان و اروپا پشت سر گذاشته بودند. نخست، جنگهای انقلاب، بعد جنگهای ناپلئونی. به هر حال، در آلمان خیلی چیزها از نظر سیاسی خراب شده و تغییرات بسیاری رخ داده بود. عدهای از درباریان حکومت را بهدست گرفته بودند و گوته در میان این درگیریها، از نظر ذهنی رویا میساخت و امیدوار بود که زیبایی را کشف کند. ولی شرایط وقتی من شروع به نوشتن این کتاب کردم، با شرایط زمان گوته بسیار متفاوت بود. در اینجا دیگر لازم نبود برای دیدن انسان به شرق بروم. حالا من میتوانستم به اروپا بروم. افراد بسیاری از شرق به آنجا آمده بودند. امروز در آلمان برخورد تمدنها مطرح است.
کلبرگ در مورد تأثیری که از زبان و اثر گوته گرفته است، گفت: دیوان گوته برخلاف سنت شعری قرن نوزدهمی یک دیالوگ است، در اینجا هم رمان من را زنی نوشته است و تبلور عینیتیافتهی یک تبادل دائمی است. تبادلی که من در ذهنم داشتم و در آن نمیخواستم به تعریف خاصی دست بزنم، بلکه میخواستم ارتباط بین انسانهایی را نشان بدهم که در بستر داستانم قرار گرفتند. همین طور، دیوان گوته اثری غیرسیاسی است و هر کسی میتواند آن را بخواند و درک کند. من هم کوشیدم کتابی متفاوت بنویسم که هر کسی بتواند آن را بخواند و بفهمد.
کلبرگ با بیان اینکه کتاب در شانزدهم ماه اوت سال جاری منتشر خواهد شد، در مورد مخاطبان احتمالی این اثر گفت: اغلب ما مخاطب مشخصی را مدنظر نداریم. بپذیرید که این نخست کتابی برای دوستان من است؛ یعنی برای کسانی که در رمان من عینیت یافتهاند. به طور کلی، در وهلهی اول این کتابِ نویسندهای آلمانی در زمان معاصر است. در آلمان و اروپا چندین هزار ایرانی یا لبنانی میتوانند مخاطب این اثر باشند. به نظرم، اثر آلمانی قصهای نیست که فقط از یک دهکدهی آلمانی روایت کند.
وی دربارهی وجه تمایز کشورهای عربی و ایران گفت: مشکل است بدون تملق به این مساله بپردازم. متوجه شدم که این کشور دارای پشتوانهی شش هزار سالهی تاریخ و فرهنگ است. این پشتوانهای غنی است. در کل، تحت تأثیر افرادی که با آنها روبهرو شدم قرار گرفتم. چنانکه آموزش، علاقه، رک بودن و روشن سخن گفتنشان به من حس همبستگی، قرابت، نزدیکی و حتی وابستگی خویشاوندی داد. ایران برایم معنای دیاری فرهنگی یافته است.
- کوهنوردی در دشت هموار
سومین نویسندهای که برای خواندن داستانش دعوت شد، اورس مانهارت بود. محمود حسینیزاد در مورد او گفت: مانهارت در سال ۱۹۷۵ متولد شد. چنانکه از بیوگرافی این نویسنده بر میآید، مدام برای جمعآوری مطالب پرمحتوا و برای رپرتاژها و رمانهای خودش یا ایجاد کنتراست و رابطهی متضاد با کارهای ادبی خودش در وادیهای ادبی سیر کرده است. داستانهای مانهارت بر اساس همین تضاد بنا میشوند. در رمان «سیاهگوش» شهرنشینهای سادهلوح و رمانتیک با کوهنشینها برخورد میکنند که به دلایلی افکار محافظهکارانه دارند. در رمان «ناهنجاریهای حوزهی ژئومغناطیسی در جنوب شرقی دومودوسلا» عشقی آتشین با اعتصاب کارکنان راهآهن ایتالیا همزمان میشود. در رمان آخرش، «کوهنوردی در دشت هموار»، که برندهی جایزهی کنراد فردیناند شده، انسانهایی با حسننیت و امید دچار موقعیتهای ناخوشآیند جنگ و بردگی میشوند که به بهای عشق و زندگیشان تمام میشود. مانهارت شغلهای متعددی را تجربه کرده است. در سمیناری در سوئیس با او همراه بودم و از تجاربش در نقش پیک دوچرخهسوار، نگهبان شب در پناهگاه بیخانمانها، و کار در گاوداریهای متعدد تعریف کرد. همینطور الان در حال گذراندن دورهای آموزشی در مزرعهای بیودینامیک است.
مانهارت بخشی از رمان حجیم «کوهنوردی در دشت هموار» را خواند و در ادامه، در گفتگو با حضار و مترجمان، زیبایی رماننویسی را در عدم وجود نگرانی در مورد حجم مطلب و دستبردن ناشر در آن دانست. خودش را از جمله نویسندگانی معرفی کرد که در فضای بد مینویسند و نه در فضای خوب. در مورد رمان خود گفت: در این رمان، اروپا به مثابه خانهی جمعیای در نظر گرفته شده که در آنجا زندگی میکنم و در هر اتاقش یک نفر زندگی میکند. همه سرحال و خوب در هر اتاقی زندگی میکنند و وقتی گرسنه به سراغ یخچال میروند است که مسائل شروع میشود. این مختصر و مفید دستمایهی رمان من است.
مانهارت در خصوص نسبت فانتزی و تصورات شخصیاش در کتاب یا به بیانی دیگر در مورد میزان انطباق مطالب و فضاهای اثر با واقعیات، گفت: من کوشیدم روی اسامی جغرافیایی دقت داشته باشم. فصلی در باکو میگذرد. اولین باری که در باکو بودم، آن را بسیار متفاوت از باکویی دیدم که در رمانم توصیف کرده بودم. اما، به نظرم مردم میخواهند داستان را بخوانند، نه توصیف دقیق محل را. در رمان من ارجاعهای تاریخی، سرگرمکنندگی و قصه وجود دارد. در عین حال، مانهارت به اصلاح تصاویر مغایر با واقعیت در کارش یا مطالعه در مورد ایران، رغبتی نشان نداد و گفت: من در حال حاضر در روستایی مشغول به کارم. برای حاضر شدن در این جلسه هم مرخصی گرفتم. کار کشاورزی فرصت خیلی کمی برای مطالعه باقی میگذارد. اما به گمانم در کشاورزی هم میتوان مسائلی برای نوشتن یافت.
وی دربارهی پیچیدگی نثرش گفت: نمیدانم ریشهی این پیچیدگی چه میتواند باشد، اما شاید یکی از دلایلش این باشد که من خیلی از ویرگول استفاده نمیکنم و بیشتر نقطه بهکار میبرم.
مانهارت دربارهی لحن و زبان گفتاری در نوشتههایش، گفت: من فکر میکنم که این مشکلی خاصِ سوئیس است. من همیشه با این مشکل روبهرویم که شخصیتهایی که در کتابم میپرورانم باید صحبت هم بکنند. در این موقعیت است که اگر در شهر زندگی نکنیم و در روستا باشیم، نحوهی گویش هم فرق میکند. بنابراین، ترجیح میدهم با ناشری کار کنم که ویراستار داشته باشد و ویراستار بتواند در این زمینه به من کمک کند.