زمستان که نزدیک میشود، اولین برف که زودتر از موقع میآید و زمین را سفیدپوش میکند، آنها به تکاپو میافتند؛ خانهتکانیها آغاز میشود، خانهها پر میشوند از عطر شیرینیهای دم عید، درخت کاج کمیاب میشود، بچهها سر تزئین درخت با هم رقابت میکنند و همه به فکر این هستند که با چه کادویی همدیگر را غافلگیر کنند. زمستان که نزدیک میشود، از خانه همسایه بوی عید میآید و صدای زنگوله گوزنهای بابانوئل به گوش میرسد. بله، عید است. هموطنان ارمنی ما سال نوشان را همراه با تولد حضرت مسیح(ع) جشن میگیرند و با یک دنیا آرزوی خوب پا به سال جدید میلادی میگذارند.
همهمان تا به حال یک صبح زود گرفته زمستانی که میخواستهایم با اعضای خانوادهمان خداحافظی کنیم، یک ظهر شلوغ کاری که مشغول خوردن ناهار از دهان افتاده محل کارمان بودهایم، یک بعدازظهر که کارهایمان روی هم انباشته شده و نگران شدهایم که دیر به خانه برسیم و اهل خانه را نگران کنیم این آرزو را داشتهایم که ای کاش میشد کارمان را به خانه ببریم یا از آن بهتر، محل کار و خانهمان یکی باشد؛ جایی که خانوادهمان هستند، تا خانواده هم سر از کارمان دربیاورند و حتی در مواقعی کمک کارمان باشند. این آرزو را آقای شاهوردیان و خانوادهاش مدتهاست عملی کردهاند؛ آنها یعنی آقای روبن شاهوردیان، خانم روزیک درآوانسیان – مادر خانواده – و 3 فرزند آنها – واگریک، رنیا وکارن – همه با هم همکار هستند. آنها هر روز صبح همگی با هم خانه را به مقصد محل کار ترک میکنند، سر ساعت 5 در محل کارشان – که دفتر یک ماهنامه ورزشی به نام «هنرهای رزمی» است – حاضر میشوند و همگی با هم کار را آغاز میکنند. زحمت ناهار را یا مادر خانواده میکشد یا اولین رستوران نزدیک به دفتر و شب همه اعضای خانواده، خسته به خانه برمیگردند؛ بی آنکه کسی به دیگری غر بزند یا خود را خستهتر از دیگران بداند. دفتر ماهنامه «هنرهای رزمی» همان محل کار آرمانیای است که هر انسانی آرزویش را دارد؛ جایی که در آن همسرت برایت چای میآورد و پسرت بهعنوان همکار، کنار دستات نشسته است.
همکاری 7ساله یک خانواده
آنها 7 سال است که با هم کار میکنند؛ از زمانی که روبن شاهوردیان – پدر خانواده – تصمیم گرفت یک ماهنامه رزمی درآورد؛ ماهنامهای که در آن همه اعضای خانواده که ورزشکار هم هستند، از استعدادهایشان استفاده کنند؛ «اول کار من بودم و خانمام و خواهر خانمام. آن موقع هنوز بچهها آنقدر بزرگ نشده بودند که بتوانند گوشه کار را بگیرند.
خواهرخانمام البته حالا دیگر با ما همکاری نمیکند. کارمان از روز اول، انتشار ماهنامه نبود؛ آن اوایل یک انتشارات داشتم که هنوز هم آن را دارم به نام «علم و حرکت» و اولین کتابها در زمینه ورزشهای رزمی را در ایران درآوردم. ماجرا برمیگردد به سال 71. البته قبل از آن هم در سال58 به طور محدود چند کتاب راجع به ورزشهای رزمی چاپ کرده بودم. اما انتشار ماهنامه هنرهای رزمی از سال1379 آغاز شد؛ زمانی که ماهنامه برای خودش نیمچه تحریریهای داشت؛ اوایل کسانی بودند که برایمان مطلب میآوردند، ترجمه میکردند، خبرنگاری میکردند، عکاسی میکردند و...؛ البته آن موقع دفتر تحریریه اینجا نبود. کارمان آموزش بود. چون با ستارهها سر و کار داشتیم، خیلی نگران زردشدن کارمان بودیم.
حواسمان بود زرد نشویم و رسالت فرهنگیمان را گم نکنیم. خانواده اما از همان موقع با ما همکاری کردند. راستش را بخواهید ما اصلا کارمان را از خانه شروع کردیم. اوایل کار دفتر مستقل نداشتیم؛ یکی از اتاقهای خانهمان را کرده بودیم تحریریه و کارهای فنی را هم داخل همان اتاق میکردیم. آدمهای ثابت خودمان بودیم؛ من که سردبیر بودم، خانمام که مدیر اجرایی بود و کارهای بیرون را هم انجام میداد و خواهرخانمام که تایپ میکرد و ویرایش و نمونهخوانی. یواشیواش، آمد و شد به تحریریه زیاد شد؛ طوری که برای خانواده – بهخصوص بچهها که آن موقع کوچک بودند – مزاحمت ایجاد میکرد. این شد که تصمیم گرفتیم یا خانه را ببریم جای دیگر و دفتر کار را بگذاریم یا جای دفتر کار را عوض کنیم که در نهایت مکانی جداگانه برای دفتر کارمان اجاره کردیم که همین دفتر است که میبینید».
مصایب خانوادگی
وقتی کار متعلق به همه باشد، آن وقت دیگر مشکل کار هم مشکل همه است؛ آدمها ناچار نیستند بار سختیها را بهتنهایی به دوش بکشند یا مشکلات کاری را به اجبار بیرون درهای خانه بگذارند؛ «مصیبتی داشتیم آن موقع برای درآوردن نشریه؛ از گرفتن مجوز بگیر تا سیستم چاپ آن موقع و نرمافزارهای رایج. به خاطر مسائل امنیتی، آن زمان به مجلات رزمی راحت مجوز نمیدادند. خانمام چندین بار رفت و آمد تا توانست حسننیت ما را ثابت کند و مجوز مجله را بگیرد. سیستم چاپ هم آن موقع ساندویچی بود، به این معنا که یک بار باید مطالب را چاپ میکردیم (فقط عکسها پرینت میشد و جای نوشتهها خالی بود) بعد باید دوباره روی همان کاغذ، نوشتهها را پرینت میکردیم و در پرینت دوم، چاپ و متن با هم میآمد و خلاصه مشکل بود. همیشه با زمان مشکل داشتیم؛ با اینکه شبانهروزی کار میکردیم اما وقت کم میآوردیم و نمیتوانستیم سر موقع نشریه را بیرون بدهیم. من خودم سابقه روزنامهنگاری داشتم؛ کارم را از کیهان ورزشی شروع کرده بودم و میدانستم این چیزها تا حدی طبیعی است. بنابراین طول کشید تا روی روال بیفتیم».
امان از فوتبال نامهها
چه شد که خانواده شاهوردیان تصمیم گرفتند نشریه رزمی دربیاورند؟
«خودم اهل نوشتن بودم. قبل از اینکه هفتهنامه و انتشارات را راه بیندازیم، برای کیهان ورزشی گزارش مینوشتم. چند سال هم با مجله «دانش و ورزش» همکاری میکردم اما کار کردن در این مجلات مرا راضی نمیکرد؛ احساس میکردم جو مطبوعات کشور به شدت فوتبالزده است؛ همه از فوتبال میگفتند و مینوشتند و قهرمانان فوتبال را بزرگ میکردند و... خانواده من ورزشکارند؛ خانمام کوهنورد حرفهای است، چند وقت یک بار میرود دماوند، خودم هم تکواندوکارم؛ دان 7 تکواندو هستم. در حال حاضر هم در باشگاه آرارات تدریس میکنم. اما آن زمان در نشریات کشور برای ما هیچ چیزی پیدا نمیشد. برای ما که رشته ورزشی خودمان را داشتیم و به فوتبال بیعلاقه بودیم، کتاب خاصی هم نبود. در رشته خود من، هیچ نشریه اختصاصیای برای رزمیکارها نبود؛ نشریهای که مختص به آنها باشد و حرف دل آنها را بزند.» خانم درآوانسیان ـ همسر روبن ـ هم نبودن نشریه رزمی را علت تاسیس نشریه میداند؛ «روبن ناراحت بود؛ میگفت چرا هیچکس حرفی از ورزش رزمی نمیزند؟ همه چیز شده فوتبال! همه این حرفها باعث شد تا من و روبن به فکر بیفتیم؛ به فکر تاسیس یک انتشارات برای نشر کتابهای ورزشی و یک ماهنامه؛ ماهنامه هنرهای رزمی».
خانهای در محل کار
«دفتر تحریریه را که تغییر دادیم، فعالیت خانمام گستردهتر شد؛ گزارش میگرفت و تنظیم میکرد، عکس میگرفت، کارهای اجرایی را میکرد، کلاسهای روزنامهنگاری میرفت؛ خلاصه با کمک گرفتن از این و آن و خبرنگارهای موقتی، نشریه را درمیآوردیم تا 5 سال پیش که واگریک ـ پسرم ـ به ما ملحق شد. کارهای مجله به نحوی با مهارتهایش منطبق بود. گفتیم کجا بهتر از دفتر خود ما؛ جایی که من و مادرش داریم در آن کار میکنیم و زحمت میکشیم؟ واگریک کارهای گرافیک مجله، جلد و... را انجام میدهد، روی عکسها کار میکند و خلاصه ما را از طراح و گرافیست بینیاز کرده است. دخترم کار تایپ و نمونهخوانی را انجام میدهد، دانشجو هم هست؛ ترم 6 رشته عکاسی دانشگاه هنر است. فعلا کار تایپ را میکند تا فارغالتحصیل شود و یک عکاس قابل برای مجله باشد. پسرم ـ کارن ـ محصل است و با اینکه سنش کم است اما واقعا آچار فرانسه دفتر است؛ از پذیرایی گرفته تا همه کارهایی را که از عهده او برمیآید، انجام میدهد؛ خلاصه اینکه اعضای خانواده من، به نحوی مکمل همدیگر شدهاند؛ هر کسی فعالیت دیگری را تکمیل میکند.
اینجا از فشار کاری خبری نیست؛ نه اینکه کار کم باشد اما همه به فکر هماند و همه همدیگر را درک میکنند. وقتی مشکلی برای کسی پیش میآید، دیگری جایش را میگیرد و اگر کسی کم بیاورد، همه کمکش میکنند. از طرفی چون کار، کار خود بچههاست، از کمکاری هم خبری نیست؛ آنها میدانند که این نشریه متعلق به خانواده شاهوردیان است و اگر بلایی به سرش بیاید، بحث آبرو و حیثیت خانوادگی مطرح میشود. بچهها روی کار تعصب دارند؛ همانطور که روی خانواده تعصب دارند».
شاهوردیان از اینکه رئیس بچههایش باشد، دل خوشی ندارد؛ «با اینکه آنها خوب هستند و سعیشان را میکنند اما من توقع بالایی دارم؛ من مجله را نه با نشریات خوب کشور که با نشریات خوب دنیا مقایسه میکنم و میگویم که باید به آنجا برسیم، آنوقت با خودم میگویم اگر من پدرشان نبودم، اگر صرفا سردبیر بودم، اگر بیم ازدستدادن کارشان را داشتند، اگر میتوانستم بیشتر سختگیری کنم، شاید...».
کریسمس در خانواده شاهوردیان
خانم درآوانسیان میخندد و میگوید اگر یک هفته دیگر میآمدید، درخت کریسمسمان آماده بود و میتوانستید عکس بگیرید. خانواده شاهوردیان حال و هوای عید دارند؛ هرچند کارن از اینکه کریسمس تعطیل نیست و از آن بدتر مصادف با امتحانات پایان ترم هم میشود، دلخور است. مادر خانه اما میگوید: «ما بههرحال شب کریسمس جشن میگیریم و یک روز هم که شده به خودمان مرخصی میدهیم. باید یادمان باشد که عید است؛ البته اگر این روزها در محلههای ارمنینشین رفت و آمد کنید، میبینید که همهجا جنب و جوش عید است؛ سنتهای عید ما بسیار شبیه به عید نوروز است؛ خانمها از چند روز قبل شروع میکنند به گردگیری و نظافت، گوشه و کنارهای پنهان خانه را میشویند، برای بچهها لباسهای نونوار تهیه میکنند، بچهها لباس عید میپوشند، هرکدام از خانوادهها به نشانه سبزی و طراوت، درخت کاج میگذارند و آن را با یک ستاره درخشان در نوک آن و وسایل زینتی دیگر تزئین میکنند و شیرینیهای عید پخته میشود؛ شیرینیهایی که روی آنها صلیب هست به نشانه تولد مسیح. رسم بر این است که بچهها جورابهایشان را شبانه آویزان میکنند تا بابانوئل برایشان عیدی بگذارد؛ به علاوه بزرگترها هدایایی را بستهبندی میکنند و برای بچههایی که برای عید دیدنی به خانه آنها میآیند، زیر درخت کریسمس میگذارند. آجیل شب عید هم همان آجیل معمول عید نوروز است. رسم دیگر ایام کریسمس دید و بازدید است؛ خانوادهها هنگام عید به دیدار هم میروند. معمولا بچهها اول به خانه بزرگترها میروند؛ آنهایی هم که تازه عروس و داماد دارند یا دختری را در خانوادهای برای پسرشان نشان کردهاند، همراه با شیرینیهای عید و کادو به دیدن خانواده عروس میروند. کارن اما هیجانانگیزترین قسمت کریسمس را لحظه عید میداند؛ «از یک دقیقه مانده به ساعت 12 همه خانواده با هم شروع میکنند به شمردن تا لحظه عید. وقتی ساعت 12 شد، همه با کف و جیغ و هیاهو ابراز احساسات میکنند، عید را به هم تبریک میگویند و به هم هدیه میدهند.معمولا یک نفر از افراد فامیل – که لباس بابانوئل پوشیده – سر بزنگاه با کادو از راه میرسد».