البته در توضیح این رفتار باید بررسی دقیق از مسائل فردی شهروندان و مسائل جامعه شناختی در تهران انجام داد. انسان با جامعه تعامل دارد بنابراین بین فرد و جامعه رابطه دیالکتیکی برقرار است. یک سوی این تحلیل فرداست و سوی دیگر جامعه. در شهری زندگی میکنیم که افسردگی افراد بالاست و میزان سلامت روان و حس رضایتمندی آنها پایین. با این وضعیت فرد وارد اجتماع میشود و از جامعه انتظار حمایت دارد تا حسهای منفی انباشته در وجود خود را متعادل کند.
اما مسئله اینجاست که حسهای منفی او علاوه بر اینکه تعدیل نمیشود در فضای منع و نهیهای جامعه تشدید هم میشود. در واقع جامعه بهعنوان والد فرماندهنده مرتباً به او امر و نهی میکند و فرد گارد تدافعی میگیرد و نسبت به این فرمانها واکنشهای منفی از جنس خشونت نشان میدهد. از سوی دیگر در ساختارهای اجتماعی حقوق افراد نادیده گرفته شده، بنابراین وقتی فرد میبیند هیچ نهاد و قانونی از او حمایت نمیکند شخصاً برای احقاق حقوق خود اقدام میکند.
بهعنوان نمونه وقتی فرد میخواهد سوار مترو و اتوبوس شود و شاهد ضایع شدن حقش در این صفهاست برای حمایت از حق خود دست به رفتار خشونتآمیز میزند. این رفتار خشونتآمیز میتواند در هر شکلی بروز پیدا کند. همچنین باید توجه داشت خشم صرفاً یک حس و بروز این حس، کاملاً طبیعی است. اما جامعه و ساختارهای غلط اجتماعی در کنار مشکلات فردی و افسردگیها باعث سرکوب مدام این حس خشم میشود و این نکته را در نظر داشته باشیم که تلنبار شدن این حس پشت سد روان، منجر به رفتاری خشونتآمیز از سوی فرد میشود، چراکه فرد مهارت مدیریت و جهتدهی به حسهایش را نیاموخته و واکنشهای خشونتآمیز و ناهنجار از خودش بروز میدهد.