ماجده پناهی‌آزاد: کتاب «شازده‌کوچولو در مترو» پاییز پارسال منتشر شد و از دستاوردهای نخستین جشنواره‌ی داستان ۱۵کلمه‌ای با موضوع کودکان کار به‌شمار می‌آید.

جشنواره‌اي كه به همت سايت «ادبيات اقليت» برگزار شده و حالا كتاب جشنواره، گزيده‌اي از داستان‌هاي 15کلمه‌اي شرکت‌کنندگان جشنواره را در بر دارد؛ 573 اثر از 483 شرکت‌کننده.

البته مقدمه‌هاي داوران جشنواره، يعني ابوتراب خسروي، محمدجواد جزيني و محمدرضا يوسفي و... را هم نبايد ناديده گرفت كه در ابتداي كتاب نوشته شده و از اين كتاب اثري متفاوت آفريده است. هم‌چنين حدود 50 اثر چاپ شده در اين کتاب، به قلم کودکان و نوجوانان زير 17 سال است.

آيين رونمايي كتاب شازده‌کوچولو در مترو، چهارشنبه 26 ارديبهشت 1397، در محل خانه‌ي فرهنگ و ادب سلام برگزار شد. در حاشيه‌ي مراسم درباره‌ي اين جايزه و كتاب آن با سيد‌مهدي موسوي‌نژاد، دبير جايزه‌ي ادبيات اقليت، گفت‌و‌گو كرديم و از او پرسيديم:

 

  • چرا کودکان کار؟

سايت ادبيات اقليت سال 94 شروع به فعاليت کرد. بعد از مدتي تصميم گرفتيم جشنواره‌اي برگزار کنيم. ديديم در زمينه‌ي داستان، رمان، شعر و... جشنواره‌هاي متعددي وجود دارد. ما مي‌خواستيم بيش‌تر به معضلات و مسائل اجتماعي بپردازيم و معضل کودکان کار تقريباً دغدغه‌ي اصلي همه‌ي ما بود. همه‌ي ما تقريباً هرروز شاهد آن هستيم و از کنار آن عبور مي‌کنيم.

 

  • چه‌قدر از فراخوان برپايي جشنواره استقبال شد و چند اثر دريافت كرديد؟

از همان روزهاي اولي که فراخوان جشنواره منتشر شد پنج، شش نفر شرکت کردند و اين براي ما خيلي خوشحال‌کننده بود. در مجموع هم، 1834 داستان به دستمان رسيد.

 

  • ايده‌ي نوشتن داستان کوتاه‌ِکوتاه براي اين جشنواره از کجا آمد؟

مي‌خواستيم توجه مجموعه‌اي گسترده‌تر از فعالان اجتماعي در زمينه‌ي کودکان کار و يا افراد فعال در حوزه‌ي ادبيات را به اين موضوع جلب كنيم و به‌نوعي افراد عادي جامعه را به تفکر در اين زمينه واداريم. اگر تنها فراخوان داستان کوتاه مي‌داديم، شايد افرادي که تجربه‌ي نوشتن نداشتند، به خود اجازه‌ي ورود نمي‌دادند. براي همين داستان کوتاه‌ِکوتاه ايده‌اي بود که مي‌توانست خواسته‌ي ما را تکميل کند.

 

  • در ميان آثار دريافتي و چاپ‌شده نگاه و دغدغه‌ي کودکان و نوجونان شرکت‌کننده چه‌قدر با بقيه‌ي آثار متفاوت است؟

مسلم است که از نظر کيفي و ادبي آثار کودکان و نوجوانان با آثار بقيه‌ي شرکت‌کنندگان تفاوت دارد. اما ميزان دغدغه و نگراني آن‌ها درباره‌ي اين معضل مهم است كه در آثار آن‌ها به‌چشم مي‌خورد و هرکدام با زبان خاص خودشان اين دغدغه را بيان مي‌کنند. آن‌ها چون هم‌سن و سال‌هاي خود را در اين وضعيت مي‌بينند، درک عميق‌تري نسبت به اين معضل دارند که اين کاملاً در آثارشان منعکس شده است.

 

  • چه‌طور به نام شازده کوچولو براي كتاب رسيديد؟

در مورد نام کتاب نظرها و پيشنهادهاي زيادي مطرح شد، اما سرانجام اين نام را از يادداشت يکي از شرکت‌کنندگان گرفتيم؛ يادداشتي که پشت جلد کتاب هم چاپ شده است.

 

  • يادداشت پشت جلد کتاب

آقاي اگزوپري عزيز سلام!

من اخيراً شازده‌کوچولوي شما را، وقتي که مسافر خسته‌ي يک قطار درون شهري نسبتاً خلوت بودم، ملاقات کردم. شازده‌کوچولو آدامس‌عسلي مي‌فروخت. او خسته کنار من نشست. دو کتاب تعارفش کردم. يکي را انتخاب کرد. مي‌دانستيد شازده‌کوچولو کلاس چهارم است؟ کتاب را خواند. لحظاتي لبخند به لبش آمد و لحظاتي با دقت به تصاوير نگاه کرد. همان دقتي که شما هم حسش کرده بوديد.

خواندنش که تمام شد، کتاب را جلوم گرفت و گفت: مرسي خيلي قشنگ بود خاله! هرچه اصرار کردم کتاب را برنداشت. گفت نمي‌تواند آن را ببرد. حق داشت، او بايد آدامس‌عسلي مي‌فروخت.

آقاي اگزوپري! من دير متوجه شدم که شازده‌کوچولو را ملاقات کرده‌ام. گذاشتم او برود. حالا فرصتي پيش آمده تا برايش بنويسم. در کم‌تر از 15 کلمه. او وقت دارد اين داستان کوتاه را بخواند! آن‌قدر مي‌نويسم تا شازده‌کوچولو را پيدا کنم...

 شهرزاد مقصودي نسب

 

  • 10 اثر برگزيده‌ي بخش بزرگ‌سالان جشنواره

مادر با چشماني اشک‌آلود سر دخترش را تراشيد، کار دختران در کارگاه‌ها ممنوع شده بود...

مهراب اکبري‌شهپ از قم

 

- سوار ماشينت نمي‌شوم.

- پس پولت را نمي‌دهم.

عيبي ندارد مهمان من باش- گل فروش.

ليلي باقي‌پورماسوله از تهران

 

دخترک را کشان‌کشان مي‌برد مرد... «اين باباي من نيست»... گل‌هاي سرخ از دستش مي‌ريخت...

فريد حسينيان‌تهراني از تهران

 

شيشه را پاک کرد. دوستش را داخل ماشين ديد. سرش را برگرداند و رفت.

کاظم رستمي از زنجان

 

هروقت بزرگ شدم چهار تا بچه اجاره مي‌کنم تا به جاي من کار کنند.

محمدرضا زنديه از تهران

 

بازم مفتي گل دادي بهش؟

- آخه چشاش مثل مامانمه.

- چشاي مامانت آبي بوده؟

- شايد، نمي‌دونم...

محمد حسين سوهاني از شاهرود

 

الو... چي؟... کجا گرفتنش؟... اي بخشکي شانس... اين بچه هنوز يه ماه هم کار نکرده...

صديقه صادقي از اصفهان

 

گل مي‌خري؟

- نه.

- توروخدا.

- برقص مي‌خرم.

کودک مي‌رقصد. او با قهقهه دور مي‌شود.

نامدار کامراني‌فر از دزفول

 

- آقا به‌خدا ما فقط گل مي‌فروشيم!

قاضي غرق چهره‌ي زيباي دختر، گفت: «ان‌شاءالله همين‌طوره!»

مهدي نورمحمد‌زاده از تبريز

 

کارتون‌هاي تلويزيون را دوست داشت. خسته که مي‌شد، چشم‌هايش را مي‌بست و توي يکي‌شان مي‌خوابيد.

ياسر يسنا از تهران

 

 

  • آثار برگزيده‌ي بخش کودک و نوجوان

به‌گفته‌ي موسوي‌نژاد، دبير سايت اقليت كه برگزاركننده‌ي جشنواره است، اين بخش با مشاركت دو مجله‌ي «باغ» و «سلام بچه‌ها» برگزار شده است.

 

بابام مي‌گه پسر فال‌فروش محله‌مون با من فرق داره! راست مي‌گه! اون از حالا شاغله!

حميدرضا ايمان‌زاده، 16ساله از نقده

 

موضوع انشا: علم بهتر است يا ثروت؟

- نمي‌دانم! اما بعدِ کار مداد مي‌خرم و مي‌نويسم.

محمد (بابک) باکودزفولي

 17ساله از دزفول

 

داداشي بيا اين‌قدر کار کنيم که وقتي بزرگ شديم ديگه کاري باقي نمونه!

سعيدپورمحرم، 16 ساله از تبريز

 

دستان کوچک و پينه بسته‌اش مي‌لرزيد. زير توده‌هاي برف به آرامي فرياد مي‌زد: واکسي... واکس.

يستا ترک‌تکمه‌داشي، 11 ساله از همدان

 

- مادر، اما فقط 14 سالمه.

- عادت مي‌کني جانم. تو اومدي، منم 13سالم بود.

سيداميرمحمد حسيني، 17 ساله از قزوين

 

پسري را پشت چراغ قرمز ديدم. او مهربان ولي فقير بود. کاشکي برادر من بود.

سيدعليرضا خادم، هفت‌ساله از تهران

 

سبز شدن چراغ قرمز کابوسش بود. چه کسي مي‌دانست او فقط مي‌خواهد مادرش زنده بماند.

شقايق فقيه‌زاده، 16 ساله از تهران

 

روز، کفش واکس زد. شب، با پاي برهنه به خانه رفت.

سپيده محمودي، 16 ساله از بجنورد

 

شيشه حسابي تميز شد. کسي که پدر را زندان انداخته بود، پشت فرمان بود.

مهدي مولائي، 16 ساله از خرمدره

 

پسرک براي فروختن دستمال‌هايش گريه مي‌کرد. کاش مي‌توانست با آن دستمال‌ها اشک‌هايش را پاک کند.

مهرداد هدايتي، 14 ساله از قائم‌شهر

 

 

عكس: فاطمه صديقي