به گزارش همشهري آنلاين به نقل از گاردين، گرچه «اعترافهاي مكس تيوولي» پرفروشترين كتاب نويسنده 47 ساله آمريكايي است اما او با «لس Less» جايزه معتبر پوليتزر 2018 را از آن خود كرد. او تمام وقت خود را بين سنفرانسيسكو و توسكاني ايتاليا در رفت و آمد است؛ جايي كه مسئوليت مديريت اجرايي بنياد سن مادلنا را بر عهده دارد و گوشهاي دنج و آرام براي نويسندگان فراهم كرده است. گرير در اين گفتگو از تجربههاي نويسندگي خود و البته بردن يكي از معتبرترين جوايز ادبي دنيا گفته است.
- تازه چند هفته است كه پوليتزر را بردهاي. اين روزها برايت چطور گذشت؟
به شدت هيجانزدهام. هفت نفر از برندگان پيشين پوليتزر در كمتر از 24 ساعت با من تماس گرفتند؛ از جمله دونا تارت (برنده سال 2014) كه زنگ زد و تبريك گفت و گفت كه خوش بگذرانم. بايد مراقب باشم كه مغرور نشوم! با اينكه حالا يك نويسنده برنده پوليتزر هستم اما همچنان بايد كار خريدهاي روزانه را خودم انجام بدهم و وظيفه غذا دادن به سگها را بر عهده دارم. نميتوانم بگويم حالا كه جايزه بردهام، سگها ديگر نبايد غذا بخورند. بنابراين آنها هم مثل من در حال لذت بردن از زندگي هستند.
- «لس» از معدود رمانهاي تصويري در سالهاي اخير است كه موفق به كسب پوليتزر ميشود. فكر ميكني دوران كاميكبوكها سر آمده است؟
به تازگي مقالهاي در نيويوركتايمز ميخواندم درباره اينكه حتي مُد هم بايد سرشار از لذت باشد. اين دقيقا همان حسي است كه من هنگام نوشتن «لس» داشتم. اين به آن معني نيست كه نميدانم در دنيا چه ميگذرد. به اين معني است كه نميتوانم آن را تحمل كنم. به همين دليل كتابي درباره شيوه مواجهه با اين شرايط نوشتم كه البته سرشار از لذت هم هست.
- چرا در دنياي ادبيات رمانهاي تصويري اهميتي كمتر از رمانهاي جدي يافتهاند؟
در آمريكا ايده ما درباره يك رمان بزرگ آمريكايي به شدت جدي و اينگونه است: 800 صفحه داشته و قهرمانش يك مرد سفيدپوست قدبلند باشد. تصور مردم درباره كتابهاي كمدي اين است كه نبايد به آنها چندان توجه كرد.
- بردن يك جايزه بزرگ رابطهات را با نوشتن دگرگون كرده است؟
باعث شده است تا ساعت سه صبح بيدار بمانم و خيلي خوشحالم كه تو اين سئوال را پرسيدي. نه تا وقتي ساعت 3:30 بامداد يك زاناكس ميخورم و ميخوابم. فكر ميكنم پوليتزر چنان اعتماد به نفسي به من ميدهد كه پروژه بعديام را بدون نگراني بنويسم. فقط مشكل اينجاست كه وقتي سرشار از اعتماد به نفس هستم، نميتوانم بنويسم. وقتي نگرانم، بهتر مينويسم. خوشبختانه يك ذخيره ترديد در خودم دارم كه ميتوانم در مواقع لزوم از آن استفاده كنم.
- تو يك دوقلوي همسان هستي. اين ويژگي چه تاثيري بر درك تو از هويت داشته است؟
عادت كردهام در دنيا هميشه با يك نفر ديگر باشم و وقتي با او نيستم، بيشتر احساس تنهايي ميكنم. از آنجا كه ما بسيار به هم شباهت داريم، وقتي ميبينم كسي تا اين اندازه شبيه من يك زندگي متفاوت دارد و گزينههايي متفاوت پيش روي خودش ميبيند، يك حس غريب وجودم را فراميگيرد. اين يعني ما دو نفر سرنوشتمان را خودمان تعيين ميكنيم و درك چنين شرايطي كمي برايم ترسناك است.
- كتاب محبوب دوران كودكيات چه بود؟
هر كتابي كه در ابتدايش نقشه داشت. احساس ميكردم يك جهان كامل در اين كتاب هست و تو قرار است به همه آنها سر بزني. يك حس شگفتانگيز و هنوز هم دوست دارم در كتابها نقشه ببينم.
- يك خانواده كتابخوان داشتيد؟
خيلي. پدر و مادر من در خانوادههايي فقير در مناطق جنوبي زندگي كرده بودند و خواندن كتاب تنها راه گريزشان بود. هر دو نفر آنها دانشمند شدند - كه موردي عجيب بود - و به همين دليل كتاب هميشه در خانه ما فراوان بود.
- كتابهايي هست كه در فهرست خواندن تو نباشد؟
من هم مثل خيلي از نويسندگان كتاب ميخوانم تا به نوشتنم كمك كند. اين يعني خيلي چيزها هست كه دوست دارم بخوانم اما كمكي به نوشتن من نميكند. رمانهاي گرافيكي فوقالعادهاند اما چون نقشي در شيوه نگارش من ندارند، كنارشان گذاشتهام.
- و اين يعني نويسندگاني هستند كه براي نوشتن از آنها الهام ميگيري؟
شايد براي نويسندهاي چون من متظاهرانه به نظر برسد اما بله، هميشه مارسل پروست ميخوانم. همچنين ولاديمير ناباكف و وينفريد گئورگ سيبالد (نويسنده آلماني). براي «لس» هم از فيليپ راث زياد خواندم. هر چند نميتوانم بيش از يكي بخوانم چون از زنستيز بودن نوشتههايش به شدت آزرده ميشوم اما ادبيات او شگفتانگيز است. البته اميدوارم به شيوه نفوذ بخشي از زبان يا حساسيت آنها را گرفته و حتي از نوشتههايشان چيزهايي مستقيم كش رفته باشم.
- آيا كتابي معروف هست - معاصر يا كلاسيك - كه تو سراعش نرفته و نخوانده باشي؟
«شوخي بيپايان» ديويد فاستر والاس. اگر شما يك مرد آمريكايي هستي، بايد آن را خوانده باشي و شايد با همين دليل است كه من همواره از اين كتاب دوري كردهام.
- بهترين كتابي كه هديه گرفتهاي چيست؟
بهترين دوستم دنيل هميشه به من كتاب هديه ميدهد و يكي از كتابها كه چاپش تمام شده، مربوط به يك نمايشنامهنويس آمريكايي به نام ليلين هلمن است. او يك كتاب ديوانهكننده نوشته به نام «شايد» كه خيلي هوشمندانه است و هيجانزدهام ميكند.
- دوست داري چه كتابهايي به ديگران بدهي؟
ريموند چندلر ميدهم؛ «خواب بزرگ» و «خداحافظي طولاني». ميداني چرا مردم دوست دارند كتابخوان شوند اما كتاب نميخوانند؟ اگر من به آنها چندلر بدهم، دوباره به كتاب خواندن ميافتند.
- همين الان كنار دستت روي ميز چه كتابهايي داري؟
«دن كيشوت» كه براي الان كفايتم ميكند. راستش خيلي زود خوانده ميشود و بامزه است. يك ترجمه انگليسي امروزي از آن دارم كه باعث ميشود نسبت به اسپانيولي قديمي راحتتر خوانده شود.
- بعد از «دن كيشوت» سراغ كدام كتاب و نويسنده ميروي؟
بري گيفورد احتمالا. «ستارهها بر فراز وراكروز». شما شايد او را فقط با «از ته دل وحشي» بشناسيد اما به اندازه چندلر در نوشتن داستانهاي جنايي و اسلحه و سيگار و نوشيدني استاد باشد. حالا با خودتان فكر ميكنيد كه من اين داستانها را دوست ندارم اما واقعا دوست دارم. نويسندگان داستانهاي ژانر در بعضي چيزها چنان خوب هستند كه نويسندگان ادبي نيستند. شما ميتوانيد از آنها خيلي چيزها ياد بگيريد.