سرشان به اندازه کافی شلوغ بود؛ به اندازه کافی درس و مشغلههای حکومتی و رسیدگی به امور مردم و کشور و خانواده و دیدار با مردم و... داشتند؛ بهعنوان مرجع تقلید شیعیان، باید به امور مقلدان خود نیز رسیدگی میکردند؛ اما هیچ کدام از اینها باعث نمیشد اعصابشان خرد شود، آرامششان را از دست بدهند و در تربیت فرزندانشان کوتاهی کنند یا بگویند من وقت ندارم که به امور مستضعفان و مردم کشورم رسیدگی کنم. شعر میگفتند، شعر میخواندند، فقه میخواندند، قدم میزدند، مطالعه میکردند، نامههای حکومتی را بازخوانی یا تقریر میکردند، سخنرانی میکردند و... با این حال در رفتارشان دقت میکردند تا حق، ناحق نشود. نیمنگاهی میاندازیم به سیره عملی آن عزیز سفرکرده؛ در روزهای غمناک خردادماه؛ در روزهای هجرت همیشگی ایشان. قابل ذکر است که تمام این گفتارها از سایت موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) برداشته شده است.
ویژه: دانشجویان
- بیشتر فکر میکرد
بیشتر از اینکه اهل جستوجو در منابع باشند اهل فکر کردن بودند. به قول ما حوزویها، تفکرشان غلبه داشت بر تتبعشان. یادم میآید وقتی درس مکاسب میدادند چند کتاب برایشان بردم و گفتم که اینها را هم ملاحظه کنند بد نیست. گفتند همه را ببرید؛ باید خودم فکر کنم. گفتند کسی که این همه منبع را نگاه کند برای فکر کردنش دیگر وقت و مجالی باقی نمیماند. از آن همه کتابی که برده بودم فقط دوتا برداشتند و بقیهاش را برگرداندند. راوی: آیتالله جعفر سبحانی
ویژه: همه آدمها
- برای خدا مسئلهای نیست...
روزی که خدمت امام بودم به فکرم رسید که سوالی درباره معراج حضرت پیامبر(ص) از او بپرسم. امام سوالم را پاسخ دادند. بعد از آن، ناخواسته پرسیدم که واقعا خود پیامبر به معراج رفتند؟ خودشان بودند؟ امام، احساس کرد که میخواهم سوال را به اینجا برسانم که حالا احتمال داشته روح پیامبر به معراج رفته باشد. اینجا بود که گفتند: «خدا را قادر نمیدانید؟». دیدم که احساس ناراحتی کردهاند و ادامه دادند که «اگر خدا را قادر بدانید این چیزها پیش خدا مسئلهای نیست...». راوی: زهرا مصطفوی
ویژه: رسانهها
- یک خبر، چند مخبر
امام در پیگیری اخبار، جدی بودند. در نجفاشرف که حضور داشتند به 3-2 نفر ماموریت داده بودند که اخبار رادیو را بشنوند و برایشان نقل کنند. آنها هم خبرهای رادیو را مینوشتند و خلاصه میکردند و برایشان میبردند. جالب اینکه هیچ کدامشان هم از وجود دیگری خبر نداشتند و فکر میکردند که فقط خودشان دارند به صورت اختصاصی این کار را انجام میدهند. به این ترتیب، میتوانستند اخبار درست را بهدست بیاورند و درباره امانتداری افراد هم بهتر قضاوت کنند. راوی: دکتر فاطمه طباطبایی
ویژه: یکرو بودن
- امام، عوام نیستند
از تظاهر بدشان میآمد. آدمهایی را که اهل تظاهر نبودند دوست داشتند؛ مثلا از تیمسار ظهیرنژاد خوششان میآمد با آنکه هر روز ریشاش را تیغ میانداخت و همانطور خدمت امام میرسید. تیمسار کلا اهل دورویی نبود. یک روز عدهای از فرماندهان ارتش، نزد امام آمدند. بین آنها فرمانده نیروی هوایی هم حضور داشت. قرار شد که گزارشی بدهد. قبل از خواندن گزارش، شروع کردن به قرائت دعای فرج. در این حال، ظهیرنژاد به او گفت: «آقا عوام نیستند! حرفت را بزن». امام خوششان آمد و خندهشان گرفت. راوی: آیتالله توسلی
ویژه: خانوادهها
- از دست تو بدم نمیآید اما...
بچه که بودم عادت داشتم نانم را داخل کاسه ماست بزنم. یکبار که این کار را کردم، انگشتم به ماست خورد. خیلی کوچک بودم. یکدفعه امام زدند روی دست من. ناراحت شدم و دستم را کشیدم کنار.
متوجه ناراحتی من که شدند دستم را گرفتند و گذاشتند توی دهانشان و اشاره کردند که «من از دست تو بدم نمیآید اما باید سر سفرهای که جمع نشستهاند دقت داشته باشیم که قاشق هست برای ماست». راوی: زهرا مصطفوی
ویژه: همه آدمها
- نظم ساعتوار
یک دقیقه هم وقت تلفشده نداشتند. اینجوری هم نبود که چون دخترشان هستم وقتی وارد اتاق شدم شروع کنم به صحبت کردن. سلامی میکردیم و گوشهای مینشستیم؛ چون در حال گوش دادن به رادیو یا رسیدگی به نامهها بودند یا در حال مطالعه اخباری که به دستشان رسانده بودند. حتی حمام هم که میرفتند و هنگام وضو هم رادیو همراهشان میبردند. اگر مسئلهای داشتیم باید به ایشان میگفتیم و در چند دقیقه، مسئله را مطرح میکردیم و جواب میگرفتیم. راوی: زهرا مصطفوی
ویژه: دانشمندان
- غرق در کتاب
گاهی وقتها که برایشان چای میبردم، میدیدم که کتابهای زیادی را نیمهباز گذاشتهاند و اطرافشان چیدهاند و سرگرم مطالعهشان هستند. از موقعی که یادم میآید ایشان را میان کتابهایشان دیدهام. این کتابها آنقدر زیاد بودند که اصلا خودشان، میان آنها دیده نمیشدند. امام همیشه توی خانه بودند و همیشه هم در همین حالت؛ یعنی غرق در مطالعه و پنهان شده میان کتابهایشان. آن وقتها این برنامهشان بود. تنها یک ساعت و نیم مانده به غروب آفتاب، از خانه خارج و راهی میشدند تا تدریس کنند. راوی: فریده مصطفوی
ویژه: طلبهها
- نباید کوچک شوید
میخواستیم به حرم حضرت معصومه(س) برویم. وسطهای راه بود که امام را توی کوچه دیدیم. دوست داشتیم همراهیشان کنیم؛ همراهیشان کردیم. متوجه که شدند علت را پرسیدند. گفتیم کاری نداریم، فقط میخواهیم همراهتان باشیم؛ از این کار خوشمان میآید. پاسخ گفتند که «شکرالله سعیکم. من از این کار شما تشکر میکنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیت شما با حرکت کردن بهدنبال من کوچک شود». راوی: حجت الاسلام سیدحمید روحانی
ویژه: سیره ظاهری
- نعلینی که برق میزد
در میان حوزه و علما و طلبهها نوع لباسپوشیدنشان همیشه جلب توجه میکرد. به یادم میآید که یک عبای مشکی رشتی داشتند. زمستان هر سال، میدیدیم عبا و قبا همان است. از عبایشان هم زمستان و هم تابستان استفاده میکردند. از لباسهایشان خیلی خوب مراقبت میکردند و در همان حالیکه لباس، همان لباس بود ولی مرتب و تمیز بهنظر میرسید. نعلینشان هم همیشه برق میزد و خوب از آنها مراقبت میکردند و به نظافتشان اهمیت میدادند. راوی: آیتالله امامی کاشانی