گاهي با يك جمله شروع ميكنم؛ يعني جملهي اول را مينويسم، در حاليكه حتي نميدانم جملهي دوم چه خواهد بود. بعد پيش ميروم و خودم هم در حين نوشتن شگفتزده ميشوم.
اما بيشتر وقتها با يك طرح كلي شروع ميكنم. مثلاً طرحي از يك داستان در سرم دارم و شروع به نوشتنش ميكنم. در اين روش، جملهاي كه مينويسم جملهي اول نيست. ممكن است بعدها اين جمله در فصل دوازدهم كتاب قرار بگيرد!
بارها نوشتههايم را جابهجا و بازنويسي ميكنم تا بالأخره شكل نهاييشان را پيدا كنند. بهخاطر همين حس ميكنم بيشتر شبيه نقاشها هستم تا نويسندهها. تصويري از نقش كلي كه ميخواهم بكشم، در سرم دارم. از يكي از گوشههاي بوم شروع ميكنم، بعد رنگها را عوض ميكنم و آنقدر قلم ميزنم تا بالأخره نقاشي نهايي را بكشم.