سلام دوست جانم، دلم برایت خیلی خیلی تنگ شده. نامه نمی‌دهی، زنگ نمی‌زنی، حتی چشم‌هایت را می‌بندی تا حرف‌هایت بیرون نریزند.

نامه‌هايي را كه فرستاده‌ام هم نخوانده‌اي. باشد، نمي‌خواهم از آن پيكسل‌هايي كه آرم خودت را رويش چاپ كرده‌اي و از 100 كيلومتري دل آدم را مي‌برد، برايم بفرستي. اصلاً هم گله نمي‌كنم كه كارت‌پستال تولدم را دير فرستاده‌اي. تو فقط رخ بنما كه زريوار كنم اين رخ شكربار را.

اصلاً بيا اين‌همه گله و دل‌تنگي و تلخي را بگذاريم كنار. من هرماه برايت نامه بدهم و تو گوشه‌ي چشمي به من داشته باش. من هم از ذوق هردوشنبه را انشا مي‌كنم تا بهترينش آيينه‌ي خاطراتمان شود.

خلاصه‌ي خلاصه‌ي خلاصه مي‌گويم. چون مي‌دانم نوع نوشتنم كمي غريب است و بقيه ترجيح مي‌دهند آن را قاب كنند و بگذارند گوشه‌ي انباري به رويم نياورند چه‌قدر مسخره است.

دوچرخه‌ي خوب و دوست‌داشتني، اي كه جاي دوچرخه‌ي نداشته‌ام ركاب مي‌زني تا چرخ افكار نوجوان‌ها را به سمت خوبي‌ها بچرخاني، كل نامه‌‌ام اين است كه بگويم: خيلي خيلي خيلي از دستت ناراحتم و باز هم خيلي خيلي خيلي دوستت دارم.

 

صبا ابراهيمي، 16ساله از ساري

 

 

  • كارِ دل

يك سال گذشت. در اين يك سال، هرماه يادداشت‌هايي را با وجود درس‌هايم نوشتم. به‌قول بعضي‌ها كار دل بود. حالا نوشتن اين يادداشت‌ها عادتي شده، غيرقابل‌‌انكار!

اگر گاهي نوشته‌هايم غمگينتان كرد، ناخواسته بود. حوادث و مشكلات اجتماعي را روي كاغذ آوردم.

اميدوارم امسال هم خبرنگارهايي پويا و پرتلاش داشته باشيد كه از اين فرصت خوب استفاده كنند.

 

ستايش ميرزانيا، 15ساله از قزوين

تصويرگري: زهرا وطن‌دوست، 16ساله از رشت