صدا و سیما به تناوب مصاحبههایی را پخش کرده که در آن فردی به نقد گذشته خود، باورها و رفتارهایش پرداخته و به مخاطب اعتراف کرده خطاکار بوده است. اما نتیجه حاصل از تولید این محتوا با آنچه صدا و سیما انتظار داشت، مطابقت نداشته و گاه معکوس آن هدف بوده است.
ضعف این رسانه در تعامل و کسب همدلی با مخاطب فقط معطوف به این مصاحبهها نیست بلکه در موارد بسیاری مانند ترغیب به کاهش مصرف آب، برق، استفاده از حملونقل عمومی، نوع پوشش و حتی ترغیب به پوشیدن لباس متحدالشکل تماشاگران در بازیهای ملی نیز موفق نبوده است.
تلاش هر رسانهای جذب حداکثری مخاطب است ازاینرو در وهله اول مختصات مخاطب خود را استحصا میکند و براساس آن به تولید محتوا میپردازد. مخاطب صدا و سیما بهعنوان رسانه ملی باید «ملت» باشد. هر ملت مجموعهای از افراد، نهادها، گروهها، تلقیها و نظایر آن است که بهرغم تفاوتها در چند موضوع کلیدی، وحدت نظر دارند. ازاینرو تنوع و گوناگونی در ملتها امری بدیهی است. شاید در کشورهایی مانند ایسلند، «سنتکیس» یا «نائورو» که جمعیتهای اندکی دارند، این تنوع کم باشد اما در کشورهایی که دارای تاریخ و جمعیت بزرگی هستند، تکثر و تنوع فراوان است.
بهنظر میرسد صدا و سیما به جای «ملت»، برای خود یک «ملت فرضی» طراحی کرده و آن را مخاطب خود قرار داده است؛ چراکه تنوع اندیشه، سلیقه، سبک زندگی، باورها و نظایر آن در محتوای تولیدی این رسانه بهندرت دیده میشود.
بهعنوان نمونه، خیابان ولیعصر تهران، از بزرگترین خیابانهای کشور است که جنوب شهر را به شمال آن متصل میکند. اگر در هر میدان این مسیر دوربینی قرار داده شود و فقط تصویر حرکت، رفتار، پوشش و تعامل مردم را ضبط کند و درنهایت از مجموع این تصاویر فیلمی نیمساعته تولید شود، گمان ندارم، بیش از 6دقیقه آن از منظر صدا و سیما قابل پخش باشد.
ملتی که صدا و سیما نشان میدهد همه کپی متکثر شده هم هستند.
در شرایط متعارف حیات یک رسانه وابسته به میزان مخاطب آن است. این موضوع را در رسانههای غیروابسته به بودجههای عمومی به خوبی میتوان دید. اما زندگی (بودجه) صدا و سیما وابسته به میزان مخاطب نیست. این موضوع باعث شده که به جای توجه به نیازها و خواست مخاطب، عناصر و مولفههای دیگری ملاک موفقیت آن قرار گیرد. این موضوع حتی در زیست افراد دخیل در تولید محتوای این رسانه دیده میشود.
بهعنوان نمونه، تولید هر برنامه یا محتوا در این رسانه وابسته به مداخله مجموعه بزرگی از افراد و تخصصها نظیر مجری، تصویربردار، صدابردار، تدوینگر، کارگردان و نظایر آن است.
در موارد فراوان مشاهده میشود که سبک زندگی، نوع تلقیها و رفتار این افراد در مغایرت با محتوایی است که خود آنها در صدا و سیما تولید میکنند.
حتی نوع تلقی و نگرش مدیران اسبق این سازمان با آنچه در زمان مدیریتشان بدان مبادرت میکردند، تفاوتهای قابل تعمقی را نشان میدهد. این موضوع را مخاطب میبیند، بنابراین نمیتواند به محتواهای تولیدشده باورمند شود.
یکی از ضعفهای بزرگ صدا و سیما که باعث شده میزان تأثیرگذاری آن بهاندازه گستره و بودجه آن نباشد، برداشت نادرست از فرهنگ است.
هر عمل اجتماعی، از تفکیک زباله یا استفاده از حملونقل عمومی گرفته تا نوع رویکرد به شبکههای اجتماعی و پذیرش یک سبک زندگی، معطوف به «باور» است. یکی از راههای «باورپذیرکردن» یک امر، تبدیل آن به یک مقوله فرهنگی است. صدا و سیما نهتنها در این امر موفق نبوده بلکه حتی در موضوعات ناب و کاملا فرهنگی نیز نتوانسته دیدگاه خود را فراگیر کند.
در تلقی صدا و سیما، اقدام فرهنگی یعنی «چیز خوب و مناسب را به مردم گفتن»؛ درصورتیکه فرهنگ، یک موضوع ایستا و خطی نیست. زیگموند باومن، از فرهنگ بهعنوان «یک نوسان دوسویگی» نام میبرد. عمل فرهنگی در واقع تولید یک معناست. فرهنگ «یک جمله یا گزاره خبری نیست» بلکه به مثابه «گفتوگو» است. در این نوسان و تبادل است که خلق فرهنگی صورت میگیرد. تکرار یکسویه و فاقد تنوع، مبادله و مذاکره منتج به خلق هیچ کنش فرهنگی نخواهد شد.
صدا و سیما تلاش دارد که جلب مشارکت عمومی کند، اما در این راه شرایط و ابزار لازم برای تحقق آن را فراهم نمیکند. مشارکت بهعنوان یک کنش اجتماعی متضمن ضرورتهایی است. در مشارکت باید مشارکتکننده تأثیر خود را ببیند، بهعبارتی کنش مشارکتی معطوف به تأثیرگذاری کنشگر بر جمع است. مشارکت اجتماعی به این معنا نیست که به جای شرکت 20تماشاگر در یک مسابقه تلویزیونی، 200نفر حاضر شوند. مشارکت بدون پذیرش تأثیر مشارکتکننده درنظر و اقدامات جمع میسر نمیشود.
فیلسوف بزرگ آلمانی معتقد به «مدیریت چشماندازها» بود. وی بر این باور بود که «اندیشهپردازی از چشمانداز خاصی صورت میگیرد». بهنظر میرسد که تصمیمگیریهای مدیریتی در سازمان صدا و سیما از دل «چشماندازی» بیرون آمده که با چشمانداز کلیت جامعه تفاوت دارد. آنها بارها این مغایرت را تجربه کردهاند اما اقدام به تصحیح آن نمیکنند.
دلیل این انفعال را شاید بتوان از زبان جاناتان گلاور، نویسنده کتاب ارجمند «انسانیت؛ تاریخ اخلاقی سده بیستم» گرفت. وی در این کتاب نشان میدهد که چگونه حتی آدمهای خوب تبدیل به جنایتکار میشوند و یا مثلا تصمیم به محاصره دریایی آلمان سرانجامش انداختن بمب اتم روی مردم هیروشیما شده و یا یک سرباز خوب آمریکایی چگونه به جنایتکاری در ویتنام تبدیل میشود و....
گلاور معتقد است که باورهای ما یک «منظومه» هستند که مانند تارهای عنکبوت با هم در ارتباطند. بهعبارتی در این منظومه ما با مجموعهای از باورهای مجاور روبهرو هستیم.
برای مثال، اگر من باور کردم که این «دارو» خوب است، باور مجاور آن چنین است که «پزشک من حاذق» است که این دارو را نوشته. باور مجاور بعدی این است که «آموزش پزشکی در کشور مناسب است»، باور بعدی این است که «نظام آموزشی در کشور خوب است» و الی آخر. حال اگر یکی از این باورها بریزد، به مرور منجر به فروریختن دیگر باورهای مجاور آن نیز خواهد شد. مثلا اگر معتقد شوم این دارو خوب نیست، شاید نتیجهاش این شود که نظام آموزشی در کشور خوب نیست.
از این رو در پاسخ به این پرسش متداول و عمومی که گفته میشود «وقتی میبینند درست نیست، چرا تکرار میکنند» ، باید گفت که موضوع به همین سادگیها نیست. ریختن یک باور در منظومه باورها گاه منجر به فروریختن کل منظومه میشود و این چیزی نیست که از عهده و یا ظرفیت هر فرد یا سازمان و ساختاری برآید.
در چنین شرایطی صدا و سیما برای اینکه خود را از این مخمصه نجات دهد با منظر ظاهری استدلالی و عقلانی به سراغ اثبات نظر خود - بهرغم تجربه گذشته - میرود تا خود را از این نگرانی دور کند.
در افواه عمومی گفته میشود که «مردم بهدنبال حقیقت یا واقعیت هستند» و نتیجه میگیرند که وقتی کسی یا کسانی یا سازمان و ساختاری به واقعیت رسید، به سمت آن حرکت میکند. اما متفکرانی از جمله خودو روفسکی، نویسنده شهیر اسپانیایی هستند که این استدلال را قبول ندارند. آنها میگویند ما معمولا بهدنبال شناخت واقعیت نیستیم بلکه بهدنبال دست یافتن به گزارههایی هستیم که منافع و نظرهای ما را تأیید میکند. بهعبارت دیگر، ما در برخورد با رویدادها «گزینشی» عمل میکنیم.
تقریبا همه افراد و سازمانها و ازجمله رسانهها از ترفند گزینش استفاده میکنند. صدا و سیما نیز در ارائه نظر و استدلال و محتوا اینگونه عمل میکند و برای این اقدام خود ناگزیر است همانطور که پیشتر گفته شد «ملت فرضی» خلق کند.
ویکتنشتاین، استاد فلسفه زبان معتقد بود «اگر بخواهیم ساختارهای یک اندیشه را بشناسیم باید ساختارهای زبان آن را بشناسیم». موضوع مورد بحث وی عمیقتر از چیزی است که در جمله پایین میآید اما به کمک این جمله میتوان گفت؛ جامعه امروزی ما بهواسطه گسترش ارتباطات و تعامل با همه و در همه جا، به نوعی فرهنگ غیرآمرانه، متنوع، غیرهژمونیک، با پسوندهای «شاید»، «احتمالا»، «پیشنهاد میشود» و نظایر آن رسیده است.
ساحت گفتمانی صدا و سیما به غیر از تولیدات هنری و نمایشی آن، نسبت مناسبی با این زبانی - زیستی ندارد. صدا و سیما تا وقتی گمان میکند آنچه میگوید امری بدیهی است که میتوان یکطرفه گفت و حتما شنیده میشود، قدرت تأثیرگذاریاش ناامیدکننده خواهد بود و این در شرایطی است که رسانه ملی در ایران و هر کشور دیگری نقش حیاتی و وظیفهای سنگین در ایجاد وفاق، همدلی، همبستگی، اعتماد و جلب مشارکت عمومی دارد.