داریوش اسدزاده در 95سالگی شیرینتر از هر کسی این خاطرات را تعریف میکند. او روزگار طلایی لاله زار را به چشم دیده و شاهد زنده تمام اتفاقات تاریخ معاصر هنر در 8دهه گذشته بوده است.
شگفت انگیز است اگر بدانیم او در سالهای ابتدایی دهه 20در لاله زار تئاتر روی صحنه میبرده و در همان سالهایی که شأن بازیگر را همسنگ مطربها میدانستند به پستهای مهم دولتی پشت کرد تا «داریوش اسدزاده» شود؛ شناسنامه و تاریخ شفاهی هنر نمایش در ایران. برای ادای دین به مرد محترم تئاتر و سینما با او گفتوگو کردهایم و احوالش را جویا شدهایم.
- شما یکی از قدیمیترین اهالی تئاتر در ایران هستید و طبعا خاطرات با ارزشی از آن روزها دارید.هنر نمایش چگونه و در چه سالی وارد ایران شد؟
واقعیت ماجرا این است که تا سال 1313مردم تئاتر را نمیشناختند و با نمایش بیگانه بودند.در آن سالها یکسری از نویسندگان مثل سعید نفیسی و ذکاء الملک فروغی که دورههای بازیگری و نمایشنامه نویسی را در فرانسه گذرانده بودند، نمایشنامه مینوشتند و هفتهای دو شب در سالن سیرک در خیابان علاء الدوله و یک سالن دیگر در خیابان سپه که بعدها به سینما تبدیل شد نمایش اجرا داشتند.معمولا مسئولان رده بالای مملکت مثل سیدعلیخان نصر، فضلالله بایگان، معز دیوانفکری، در برپایی این برنامهها دستی داشتند و وضع مالیشان هم خوب بود.
- این اجراها برای آنها منفعت مالی هم داشت؟
گروههای تئاتر برای دو شب برنامه، یکماه تمرین میکردند و دست آخر دو قران و ده شاهی درآمد داشتند.در سالهای ابتدایی که هنر نمایش وارد ایران شد، نویسنده و بازیگر و کسانی که اجراها را ترتیب میدادند نیاز مالی نداشتند و هدفشان آشنایی مردم با پدیده نوظهوری به نام تئاتر بود.تا سالها بعد هم پولی در تئاتر نبود و بعضی از بازیگران مثل من با «سوفلری» هزینههای رفتوآمدشان را تأمین میکردند.
سوفلر به کسی میگفتند که پشت پستوی کوچک نزدیک صحنه مینشست و برای بازیگر متن را میخواند. در آن سالها بعضی نمایشها کمتر از یک هفته نوشته و اجرا میشد و برای همین بازیگر فرصت چندانی برای حفظ دیالوگ نداشت.
آن روزها گذشت تا اینکه در 23دیماه 1317و با مصوبه هیأت وزیران، سازمانی به نام پرورش افکار در تهران تاسیس شد که هیأت مدیره آن را دکتر صدیقی، شایگان، آشتیانی و فروزانفر تشکیل میدادند و تحت نظر دکتر متین دفتری، وزیر دادگستری وقت کار میکردند.این کار برای تنویر افکار عمومی و آشنایی مردم با تئاتر و ادبیات انجام شد. در آن روزگار عوام مشتری تئاتر نبودند و معمولا خواص و روشنفکران به تماشای نمایش میآمدند.
- آموزش و تربیت بازیگران از چه زمانی شروع شد؟
حد فاصل سال 1317تا 1320سیدعلیخان نصر که سفیر کبیر ایران در چین و پاکستان بود و سابقه تئاتر داشت بهعنوان رئیس هنرستان هنرپیشگی انتخاب شد و تاسیس این هنرستان، نقطه شروع آموزش بازیگری در ایران بود.آقای نصر با کمک همکارانش مثل معز دیوان فکری، فضلالله بایگان، استاد حالتی که از شاگردان کمال الملک بود، یک جایی را در گراندهتل خریدار و به اجرای دائمی تئاتر اختصاص داد.
- منظور شما همان تماشاخانهای است که به اسم مرحوم نصر شناخته میشود؟
بله! این تماشاخانه تهران ادامه داشت تا مرحوم سیدعلی خان نصر که پایهگذار آن بود فوت کرد و بعد به اسم سیدعلی خان نصر باقی ماند.
- اولین تئاتری را که در این تماشاخانه اجرا شد یادتان هست؟
اولین نمایشی که در تماشاخانه تهران روی صحنه رفت«اینم یه جورش بود»نام داشت. من در آن سالها دانشآموز هنرستان هنرپیشگی بودم و بعد از طی کردن دورههای آموزشی در سال 1320وارد عرصه تئاتر شدم. نخستین بار در همین تماشاخانه تهران با کمدی لیلی و مجنون روی صحنه رفتم و معز دیوان فکری هم کارگردان بود.
- اولین اجراها تماشاگر داشت؟
در روزهای ابتدایی مردم با تئاتر بیگانه بودند.سیدعلیخان نصر برای اینکه مردم را به تماشای تئاتر ترغیب کند، نمایش موزیکال را ابداع کرد.استاد فکری شعر و آهنگ را میساخت و نمایش با موزیک اجرا میشد تا مردم با شنیدن صدای آواز وارد سالن شوند.در آن دوره یا نمایش موزیکال اجرا میکردیم یا به نمایشهای کمدی «جرالد دو موریر» مثل خسیس و جناب خان پناه میبردیم تا مردم برای خندیدن وارد تماشاخانه شوند.
کار ادامه داشت تا اینکه در سال 1326آقای نصر سفیر کبیر ایران در پاکستان شد و تئاتر را به احمد دهقان از شاگردان اوگانیانس سپرد.اوگانیانس نخستین کارگردان و فیلمنامه نویس ایران و کسی بود که نخستین مدرسه بازیگری را در ایران تاسیس کرد.
- با آمدن احمد دهقان چه تغییراتی در تئاتر ایجاد شد؟
احمد دهقان، مدیر مجله تهران مصور و رئیس دانشگاه تهران بود و در دستگاه حکومتی هم نفوذ زیادی داشت، در حدی که هفتهای دو بار شاه را به تماشاخانه تهران میآورد.او با روابطی که داشت میخواست نگاه مسئولان رده بالای مملکتی را به تئاتر معطوف کند و برای رونق تئاتر و هنر از آنها امتیاز بگیرد.دهقان با نفوذی که داشت کاری کرد تا شهرداری از تماشاخانه تهران هیچگونه عوارضی دریافت نکند و تماشای تئاتر برای مردم ارزان تمام شود.در آن سالها قیمت بلیت تئاتر یک تومان بود و زمانیکه اجرای نمایش رونق پیدا کرد به 5تومان هم رسید.
- وضع رفاهی مردم بهگونهای بود که دغدغه نان نداشته باشند و برای تفریح و سرگرمی به تماشای تئاتر بروند؟
براساس سرشماری که در سال 1318انجام شد تهران 300هزار نفر جمعیت داشت و ری، شاپور و امیریه 3خیابان اصلی پایتخت بودند.بنا براین ایجاد رفاه نسبی برای مردم سخت نبود.
- شما یکی از نخستین دانش آموختگان دانشکده هنرهای زیبا هستید. روند ورود به دانشکده هنر چگونه بود؟
دانشکده هنر در سال 1335تاسیس شد اما همدورههای من که در هنرستان هنرپیشگی تحصیل کردم، دانشکده هنر را قبول نداشتیم.با این حال شرط ورود به دانشکده، داشتن مدرک از هنرستان هنرپیشگی یا دیپلم کامل بود و بعد از طی کردن دوره 3ساله مدرک بازیگری میدادند.خیلی از بازیگران قدیمی مثل من، عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، محمد علی کشاورز فارغ التحصیل دانشکده هنرهای زیبا هستند.
- نگاه عموم مردم به مقوله تئاتر و هنر در آن سالها مثبت نبوده است.مخالفت خانوادهها با ورود فرزندانشان به وادی هنر چقدر جدی بود؟
در آن دوره بیشتر مردم بازیگرها را مطرب میدانستند و به این ماجرا یک نگاه بهشدت سنتی داشتند.اکثر کسانی که کار سیاه بازی میکردند مطرب بودند و هر کدام از آنها را با القاب عجیب مثل حسین حولهای و مهدی میرچی میشناختند و مردم عوام که سطح سوادشان هم پایین بود بازیگرها را همسنگ سیاه بازها و مطربها میدانستند.به همین دلیل پدرم که یک ارتشی سختگیر بود با بازیگر شدنم بهشدت مخالفت میکرد و خیلی دوست داشت بعد از پایان تحصیلاتم، در وزارت دارایی صاحب پست و منصب دولتی شوم.
- خانواده را چگونه متقاعد کردید که به هنرستان هنر بروید؟
همه دورههای هنرستان هنرپیشگی را بدون اطلاع پدرم طی کردم.در سال 1318که تلویزیون تازه تاسیس شده بود ما را برای اجرای تئاتر به ساختمان کلاه فرنگی رادیو در خیابان سیدخندان بردند و نمایش« بیست ریال کافیست» را اجرا کردیم و بعد از اجرا نام همه عوامل از رادیو پخش شد.
در آن زمان رادیو تنها رسانه کشور بود و خیلی بین مردم مقبولیت داشت.پدرم بعد از استعفا از ارتش به وزارت دارایی رفته بود و فردای اجرای نمایش ما در رادیو که به محل کارش میرود از همکارانش میشنود که من در رادیو برنامه اجرا کردهام.وقتی به خانه آمد باصدای بلند گفت: تو میخواهی در این مملکت صاحب منصب شوی یا مطربی کنی؟من هم از شدت ترس به خانه عمویم پناه بردم تا اینکه آبها از آسیاب افتاد و به خانه برگشتم.
- با وجود چنین مشکلاتی، چند درصد بازیگران نسل قدیم تحصیلات آکادمیک داشتند؟
ما جایی نداشتیم برای تحصیلات آکادمیک بازیگری.چند دانشکده داشتیم ازجمله دانشکده حقوق و علوم انسانی و تنها مرجعی که میشد تحصیلات آکادمیک بازیگری را در آن سپری کرد، همان دانشکده هنرهای زیبا بود اما خیلیها که مدرک دیپلم نداشتند نمیتوانستند به این دانشکده راه پیدا کنند.
- چند سال طول کشید تا هنر نمایش و حرفه بازیگری جای خودش را بین مردم باز کرد و نمایش به نوعی تفریح و سرگرمی برای عموم تبدیل شد؟
تصورم این است که اگر از مسیر تفریح و موزیک وارد نمیشدیم نمیتوانستیم مردم را با تئاتر آشنا کنیم و هنر نمایش امروز جایگاه کنونی را نداشت.شاید با همین ترفندها بود که لاله زار آرام آرام به پایتخت فرهنگ و هنر ایران تبدیل شد و تئاتر از همانجا به همه جای ایران تسری پیدا کرد.
بعد از رونق گرفتن تماشاخانه تهران، آقای عبدالحسین نوشین آمد و تئاتر فردوسی را درست کرد و تئاتر سعدی و تئاتر فرهنگ هم آمدند و ما جا به جا شدیم و بعد از آن هم تئاترهای دیگری درست شدند و زمانی رسید که ما در لالهزار ششهفت نمایش همزمان داشتیم. یعنی لاله زار در آن زمان کانون هنرهای نمایشی شده بود.
- بعد از 75سال کار هنری، تئاتر، سینما و تلویزیون برایتان تفاوتی ندارد؟
هنوز هم تئاتر را ترجیح میدهیم و از تماشای آن لذت میبرم.آخرین بار تئاتر«اعتراف» که کار مشترک شهاب حسینی و علی نصیریان بود را تماشا کردم و لذت بردم.علاقه و دلبستگیام به تئاتر باعث شده چندین جلد کتاب درباره تاریخچه تئاتر در ایران بنویسم.
- شما 10سال در آمریکا زندگی کردید. در سالهایی که خارج از ایران حضور داشتید، فعالیت هنری هم میکردید؟
کار خاصی نکردم. این لس آنجلسی که امروز میگویند 4میلیون ایرانی دارد، در سال1356که به آمریکا رفتم، این شکلی نبود. ایرانیهای آن زمان در آمریکا تعدادشان به حدی نبود که بشود روی حضورشان در یک نمایش حساب کرد و بلیت فروخت. حتی هنرپیشه هم به قدر کافی نداشتیم.یکی دو تا کار را انجام دادیم و دیدیم فضا این شکلی است و صرف نمیکند، دیگر ادامه ندادیم.
- آنچه در ایران بهعنوان تئاتر عرضه میشد با چیزی که در آمریکا مشاهده کردید چه تفاوتهایی داشت؟
تفاوت عمده در امکانات و تکنولوژی بود؛مثلا ما برای اجرای نمایش در ایران، پروژکتور نداشتیم و از لامپهای برقی برای روشنایی صحنه استفاده میکردیم اما آنها نورپردازی حرفهای داشتند.از طرفی سبک تئاتری که ما در ایران اجرا میکردیم مخصوص عوام بود آما آنها تئاتر فاخر داشتند.البته تئاتر ایران هم برای خودش جلال و شکوهی داشت و زمانی که وارد تماشاخانه تهران میشدی انگار به موزه لوور پاریس وارد میشدی.احترام به بازیگر و تماشاگر حرف اول را میزد و تماشای تئاتر برای خودش آدابی نداشت. مثلا کسی که کت و شلوار و لباس مرتب داشت را به سالن راه نمیدادند.
- بعد از بازگشت به ایران در مجموعههای سمندون و خانه سبز بازی کردید که هر دو جزو آثار ماندگار تلویزیون شد.درخشش در این دو مجموعه تلویزیونی حاصل تجربهای بود که در آمریکا کسب کردید؟
موفقیت در این دو کار ارتباطی به حضورم در آمریکا نداشت و خیلی اتفاقی در سریالهای سمندون و خانه سبز بازی کردم.ماجرا از این قرار است که بعد از بازگشت به ایران متوجه شدم فضای کار هنری به کلی فرق کرده و حاضر نبودم در فضای جدید کار کنم.برای همین یک مغازه قنادی در حوالی شهرک اکباتان راه انداختم اما چند روز بعد شهرداری بهدلیل تخلف در ساخت، آن را پلمب کرد.
در همان گیرودار حسن پورشیرازی را دیدم و پیشنهاد داد در یک سریال تلویزیونی بازی کنم اما به او گفتم در تلویزیون کار نمیکنم.با اصرار پورشیرازی با فرشته طائر پور که مدیر تولید مجموعههای تلویزیونی بود ملاقات کردم و قرارداد بازی در سریال سمندون بسته شد.سمندون را که بازی کردم باز هم گرفتار بازیگری شدم و هنوز هم رهایم نمیکنند.
- بعد از سمندون هم خانه سبز تولید شد که مورد استقبال مردم قرار گرفت.دلیل موفقیت این دو مجموعه چه بود؟
معتقدم هر فیلم، سریال و نمایشی به زمانه خودش تعلق دارد و خانه سبز هم متناسب با زمانه خودش ساخته شد.همانطور که اگر همان سریال را امروز از تلویزیون پخش کنند مورد توجه قرار نخواهد گرفت.
- با این استدلال میتوانیم بگوییم سریالهای جدید به این دلیل مورد توجه مخاطبان تلویزیونی قرار نمیگیرد چون انعکاسدهنده مسائل زمانه فعلی نیست؟
بهنظرم دلیل اصلیاش این است که خیلی از کارگردانها دوربین و نور را نمیشناسند و معمولا فیلمبردار همه کارها را انجام میدهد.از طرفی فیلمنامهها ضعیف است و با مخاطب ارتباط برقرار نمیکند.فوت و فن فیلمسازی و ساخت مجموعههای تلویزیونی با 50سال قبل خیلی فرق کرده و تصورم این است که ما در چند دهه قبل ماندهایم. فراموش نکنید که سینما و تلویزیون جزئی از ادبیات این کشور است اما مهم است که قلم در دست کدام نویسنده باشد.
- با توجه به شرایط فعلی کشور و جو عمومی جامعه چه نوع فیلم یا سریالی باید ساخته شود؟
نمی توان با قاطعیت گفت مردم چه فیلم یا سریالی را دوست دارند، اما مسلما این کارهایی را که عرضه میشود نمیپسندند و از سر ناچاری تماشا میکنند.خود من هم بهناچار بعضی برنامههای تلویزیون را نگاه میکنم.زمانهای است که مردم بیش از هر چیز دیگری به خنده و شادی نیاز دارند. میتوان یک قصه ادبی را با شادی و خنده و موزیک به نمایش تبدیل کرد.این هنر یک نویسنده خلاق و متعهد است.
- مثل همان زمانی که مردم با چاشنی موزیک به تئاتر و تماشاخانه تهران جذب شدند؟
بله.هنوز هم میشود با تئاتر حال مردم را خوب کرد.امروزه هنرمندان محبوب مردم در صحنه تئاتر میدرخشند و بهنظرم خنداندن و شاد کردن مردم رسالتی است که روی دوش آنها سنگینی میکند.
- شما یکی از اساتیدی هستید که هیچ وقت جوانان را به حرفه بازیگری ترغیب نمیکنید.چرا فکر میکنید بازیگری شغل نیست؟
همیشه به جوانها میگویم در کنار بازیگری شغل و حرفه با ثبات دیگری داشته باشند؛ چرا که از راه بازیگری نمیتوان یک خانواده را اداره کرد.به جز چند بازیگر شاخص، بقیه بازیگران دستمزد آنچنانی دریافت نمیکنند و خیلی از آنها به سختی روزگار میگذرانند.وقتی قیمت یک واحد آپارتمان به یک میلیارد تومان میرسد طبیعی است که با دستمزد بازیگری نمیتوان به راحتی زندگی کرد.
- اگر زمان به عقب برگردد سراغ چه حرفهای میروید؟
اگر زمان به عقب برمیگشت سراغ هزار کار دیگر میرفتم جز بازیگری.
- حالا به پدر مرحومتان حق میدهید که آن روزها با بازیگر شدن شما مخالفت میکرد؟
پدرم این روزها را میدید و خیلی برای منصرف شدنم تلاش کرد اما من عاشق و شیدا بودم مثل خیلی از جوانهای امروزی.
- نویسنده کتابهای ماندگار
قدیمیترین بازیگر تئاتر ایران دستی هم در نویسندگی دارد و به جز نمایشنامههای متعددی که از سالهای دور تاکنون نوشته 6جلد کتاب دیگر هم منتشر کرده که بیشتر آنها شرح تاریخچه هنر تئاتر و نمایش در ایران است. اسدزاده به کتابخانهاش اشاره میکند و میگوید:«همه این کتابها را که چیزی حدود 2هزارجلد میشود خواندهام.
بیشتر به خواندن کتابهای تاریخی و ادبیات نمایشی علاقه دارم. کتابی هم نوشتهام به نام تماشاخانه تهران که اتفاقا استقبال خوبی از آن شد. قرار است چهارم مردادماه امسال هم در خانه سینما از کتاب«لاله زار و خاطرات» که به تازگی نوشتهام رونمایی شود. چهار جلد کتاب هم منتشر کردهام که شامل نمایشنامههایی است که تاکنون نوشتهام.» بازیگر پیشکسوت تئاتر و سینما به کاهش تدریجی سرانه مطالعه هم اشاره میکند:
« فکر میکنم مردم به حدی دغدغه نان دارند که دیگر وقت و نایی برای مطالعه برایشان باقی نمانده است.حتی کمتر کسی را پیدا میکنید که هزار تومان برای خرید روزنامه هزینه کند و این برای کشوری که از سالهای دور تاکنون مهد فرهنگ و هنر بوده خوب نیست.»
- خسرو رفیق گرمابه و گلستانم بود
داریوش اسدزاده سابقه 80سال کار هنری دارد و سالها بهعنوان نویسنده و کارگردان تئاتر فعالیت کرده است اما عموم مردم او را با نقش آفرینی در سریال ماندگار خانه سبز میشناسند.او خاطرات خوش همبازی شدن با خسرو شکیبایی را در این مجموعه تلویزیونی فراموش نکرده:« وقتی من بازی میکردم خسرو بچه بود و هنوز تئاتر ندیده بود.
من از سال 1320شروع کردم و او 10سال بعد از من. بنابراین طبیعی بود که چیزی یادش نباشد. ضمن اینکه من سال 1356از ایران رفتم و در سال 1365برگشتم و این اوج سالهایی بود که میتوانستیم با هم تلاقی داشته باشیم. سالهای قبل از این هم خسرو اول وارد کار دوبله شده بود.بعد از مجموعه خانه سبز ما با هم رفیق گرمابه و گلستان بودیم.
هنوز عکس او در اتاق خواب من است و شب موقع خواب و صبح موقع بیدار شدن میبینمش.»بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون میگوید آشنایی با رامبد جوان را به سالهای قبل از ساخت خانه سبز مربوط میشود:«رامبد نخستین کارش در سینما را هم با من شروع کرد. یک فیلم بود به نام «صدثانیه» که در جشنوارههای خارج هم شرکت کرد. نخستین بار رامبد آنجا دیده شد که با من کار کرد. فیلمی بود به کارگردانی آقای پرویز کیمیاوی که الان در فرانسه است.»
- آمدم و ماندم
بازیگر پیشکسوت تئاتر و سینما دو فرزند به نامهای آرش و کورش دارد که از کودکی در آمریکا زندگی میکنند. داریوش اسدزاده بزرگ شدن با فرهنگ آمریکا را دلیل دوری آنها از خودش میداند:«در خارج اوضاع همین است. بچه هایم 8-7سالشان بود که بردمشان آمریکا و آنها آمریکایی شدهاند.یکی از آنها50سال دارد و آن دیگری چهل و اندی سال. درگیر زن و زندگی و خانواده هستند. کار و زندگی خوبی دارند و مدل زندگیشان کلا متفاوت است.
آنجا آدمها ماشینی میشوند و آنها هم اینگونه شدهاند. این سنت ما ایرانیهاست که این قدر به پدر و مادر اهمیت میدهیم.سنت ما با غربیها فرق میکند.»اسدزاده این روزها در آپارتمان محله دولت با همسرش روزهای آرامی را سپری میکند و در 95سالگی میگوید، دلش برای ینگه دنیا تنگ نشده:«وقتی در سال 65به ایران برگشتم وسایل شخصیام را با خودم نیاوردم چون قصد ماندن نداشتم اما چه کنم که خاک صحنه دامنگیر است.بعد از پخش سریال خانه سبز و ابراز محبت مردم برای ماندن راغب شدم و میخواهم آخرین سالهای عمرم را در کشورم سپری کنم.»
- اولین سفیر فرهنگی ایران در اروپا
شاید جالب باشد بدانید که داریوش اسدزاده، نخستین سفیر تئاتر و سینمای ایران در اروپاست.او میگوید نامه نگاری فرانسویها با مقامات فرهنگی ایران در سال 1335او را یکی از مهمانان ویژه جشنواره فیلم پاریس در آن سال کرد:« ادارهای بود به نام اداره هنرهای ملی که زیرنظر وزارت معارف فعالیت میکرد.اولین بار کشور فرانسه نامهای به این اداره ارسال میکند و درخواست میکنند یک هنرپیشه ایرانی را برای حضور در جشنواره پاریس معرفی کنند.
اداره هنرهای ملی هم به تماشاخانه تهران که تنها مرکز هنرهای نمایشی بود رجوع میکند و دست آخر من برای حضور در جشنواره فیلم پاریس انتخاب میشوم.در آن سالها کارمند وزارت دارایی بودم و با موافقت مدیران این وزارتخانه راهی پاریس شدم.بعدها اداره هنرهای ملی گسترش پیدا کرد و به وزارت فرهنگ و هنر تغییر نام داد.»