در آخرین تهرانگردی باز سری به دروازه غار زدم. محلهای که از سر ندانم کاری، بیفکری و حوادث روزگار به غمکدهای رو به اضمحلال بدل شده است. در این سفر خانم جوان فرهیختهای من را مورد خطاب قرار داد، پرسشهایی پخته از ما در مورد محله کرد و در نهایت ناگهان بغضش ترکید و در حالی که به پهنای صورت بیاختیار اشک میریخت گفت کاری کنید.
محله اینطور نبود. تا همین چند سال پیش هم وضع این همه بد نبود.کاری کنید. محتوای این سخن مهر تأییدی بر گفته بالاست. شرایط محیطی حاکم بر این محله و محلههای مشابه که کم هم نیستند باعث شده تا علاوه برگریز جمعیتی از این محله، ساکنان قدیمی و اصیل تهران را با مشکلات مختلفی روبهرو کند. مشکلاتی که بیش از آنکه مرتبط با ساکنان باشد با نظام مدیریت شهری ارتباط دارد.
این محله زخم خورده در فرایند توسعه شهر تهران و لابهلای اجرای هزاران پروژه عمرانی و شهرسازی در طی یک دهه اخیر بهرغم آنکه در قلب تهران و بیخ گوش شهرداری تهران قرار دارد، سهمی از این پروژهها و اقدامات نبرده است و در همهمه و شلوغی بازار و محلههای اطراف آن به مخروبهای تبدیل شده که حتی واحدهای مسکونی را که تخریب شدهاند خاکبرداری نکرده و نتیجه آن فضاهای تازهای برای استقرار خلافکاران و معتادان ایجاد شده است. دروازه غار تنها محل آشفتهحال تهران نیست.
فرقش با بقیه محلهها این است که بیشتر رسانهای شده است. آنچه بر سر دروازه غار آمده و میآید نتیجه شیوههای مدیریتی خرد و کلان ماست. مدیریتی که تا نگاه و شیوهها و رفتارش تغییر نکند، خیرخواهانه و ناآگاهانه شهر را هر روز از روز پیش مصدومتر میکند.
این مدیریت شهری در دورههای مختلف تصورهای خام و عجیبی درباره شهر داشته و دارد؛ شهر را یکسان و خالی از تنوع میبیند و نگاه اجتماعی را در لابهلای پروژههای سنگین عمرانی گم میکند؛ مدیریتی که برای مشکلات کالبدی برنامه جامع دارد ولی برای حل مشکلات و معضلات اجتماعی به درمان سطحی اکتفا میکند و هیچگاه فکر یک راهکار و برنامه جامع برای ابعاد اجتماعی و فرهنگی شهر را به ذهن راه نمیدهد.
این نگاه شهروندان را کمتر به رسمیت میشناسد و یا اگر بشناسد فقط بهعنوان ابزاری برای تأیید عملکرد خودش او را میپذیرد و در روند برنامهها، خود را بینیاز از او میبیند. در چنین نگاهی، تحولات شهری برآمده از خواست و نیاز شهروندان نیست، بلکه شهروند نقشی تشریفاتی و تزیینی دارد و در بهترین وضع در حد پیشنهاددهنده چند ضمیمه کوچک اصلاحی است.
شهر اما، مگر جز مأمن و مأوا و زیستگاه شهروندان است؟ اگر به خواستها، مشکلها و شرایط شهروندان نگاه نکنیم به چه نگاه کنیم؟ شهری که در آن حقوق شهروندان در اولویت نباشد شهری است که نتواند ذینفعان را در حل مسائل و مشکلات خودشان به کار گیرد. شهر سازههای بتنی و شیشهای و فلزی است. شهری که در آن هزاران صفحه پژوهش تخصصی در مورد تمام اجزای طبقه دوم بزرگراه صدر انجام میدهند و تمام جزئیات پیچ و مهره و بتن و دیگر چیزها را تعیین میکنند، اما یک پژوهش در مورد اینکه اصلاً چرا چنین غولی را در شهر بنا کنیم و این غول بتنی به کار کدام شهروند و در کجای شهر میآید انجام نمیدهند.
- معتادان را تاراندیم و صورت مسئله پاک شد!
شاید به اقتضای تجربه و شاید به اقتضای امید کم، به جای «کاری بکنیم» دائم با خودم تکرار میکنم که «کاری نکنیم».کاری نکنیم که هزینه کنیم و نتیجه نگیریم و یا نتیجههای عکس بگیریم. نمونه این دست کارها در محله دروازه غار کم نیستند. چند سال قبل وقتی با تجمع معتادان در پارکهای محله مواجه شدیم، با ضرب و زور و هر طور توانستیم معتادان را تاراندیم و صورت مسئله پاک شد و دور پارکها دیوار و نردهکشیدیم تا پارک را کنترل کنیم و معتادان را به پارکها راه ندهیم نتیجه چه شد؟
چشمانداز پارکها برای مخاطب زیبا و مفرح شدند، اما برای مردمان محله تبدیل به یک معضلی شده و مشکلی برمشکلاتشان افزوده؛ چون حالا تجمعات معتادان به تکتک کوچههای محله سرریز کرده است. در واقع ما مشکل حضور معتادان را از لایه بیرونی که فضاهای عمومیتر و پارکها باشند بهلایهای درونیتر که کوچهها و بنبستها هستند هل دادهایم و با این کار حمایت اجتماعی و رونق نسبی اقتصاد محله را هم به نابودی کشاندیم. ضمن اینکه فروش دیزی در یکی از سفرهخانههای این محله از 40 به 8 عدد کاهش یافته است.
البته چنین اتفاقات و تصمیمگیریها مسبوق به سابقه است و تجمع معتادان در این محله نتیجه همین تصمیمات است. معتادان بخشی از جمعیتی بودند که در گودها در این محله زندگی میکردند و البته برای حذف آنها گودها را خراب کردند و به جایش پارک و فضای سبز ساختند.
هیچ یک از معتادان موجود در این محله بومی این محله نیستند و اقدامات نابخردانه اینچنین زمینه کوچ دستهجمعی بسیاری از معتادان و فروشندگان موادمخدر را به این محله فراهم کرد و آن را به مأمنی برای استقرار این گروه تبدیل کرد. پارکی که مدیریت قبلی، آن را در شمار افتخارات خود جای داده است و 24 هکتار وسعت دارد و تلاشی بود در راستای یکپارچه کردن فضاهای سبز پراکنده موجود در محل نه تنها کمکی به ساماندهی زندگی در این محله نکرد
که جریان رفتوآمد شهری را که حکم گردش خون در کالبد انسان را داشته و مانع فساد است مختل و محله را متروک و آسیبپذیر کرد و البته پرواضح است که راهکار را باید در خارج کردن این محله از وضعیت بنبست فعلی جستوجو کرد. باید به این عضو بیجان شهر خون دمیده شود و این کار نیز با تعریض خیابانهای مجاور و ارتباط آن با محلههای اطراف و بدنه شهر امکانپذیر است.
- به کجا چنین شتابان؟
این سرگذشت و اتفاقات نباید باعث شود که گمان شود دروازه غار اصالتاً مأمن و سکونتگاه همان معتادان است. مردم دروازه غار از مشارکتجوترین و اجتماعیترین شهروندان تهران هستند. آقای داودی شمسی جوان یکی از مسئولان مدرسهای در همین محله میگفت بچهها در خانوادههایی واقعاً کمدرآمد زندگی میکنند و اگر یک خوراکی در مدرسه بینشان تقسیم کنند بسیاریشان آن را به خانه میبرند تا دیگر اعضای خانواده هم سهمی از آن ببرند.
همینها با پولهای اندکشان مواد اولیّه اولویه را میخرند تا هر هفته آن را بین کسانی که از خودشان بیبضاعتتر هستند توزیع کنند. یا مثلاً نانوایی که سالهاست در دروازه غار زندگی و کار میکند و به هرکسی که پول نان ندارد گاه از جیب خود وگاه از نذرها و هدیههای مردم محله نان مجانی میدهد نیز بعد دیگری از زندگی اجتماعی در همین محله است.
او این فعالیت جوانمردانه را با آگاهی کامل از اینکه همین گرسنگان بیبضاعت هستند که محله از آنان در رنج و عذاب است انجام میدهد. جملهاش صریح و واضح بود گفت درست است که از اینها در عذاب هستیم اما انسانند و انسان باید نان بخورد.
این مثالهای عامیانه و مشهور البته نمایانگر یک وجه پنهان و مهم است که پژوهشگران و نظریهپردازان توسعه روی آن همیشه تأکید دارند و آن خواست اجتماعی ساکنان این محله برای مشارکت در اداره شهر و مسئولیتپذیری آنان در مقابل ساکنان دیگر و یا مهمانان فقیر معتادش است و به دلیل همین روحیه است که پدر آن خانم معترض که گریه امانش نداد، هنوز تسلیم نشده، وانداده و میگوید من 50 سال در این محله زندگی کردهام.
چرا از اینجا بروم؟ و واقعاً این سؤالی جدی است. چرا برود و بر آن همه خاطرات گذشته از محلهای که در آنجا خانه حاج رجبعلی خیاط در همسایگی آنها بوده چشم بپوشد. برود چون ما و مدیران شهر هنوز یاد نگرفتهایم فکر بر عمل و پول مرجح است؟ برود چون مدیریت ما، اول طرح میریزد و اجرا میکند بعد برایش پیوست فرهنگی ـ اجتماعی میتراشد؟
پیش از همین تهرانگردی آخر که بعد از چهار سال مجدداً به دروازه غار رفتیم، به من گفتند جمعی از خیّران میخواهند برای احیای دروازه غار تلاش کنند و مشکل بودجه هم ندارند. از آنها خواستم پیش از هرکاری همراه ما شوند و به دیدن دروازه غار بیایند تا ببینند کجا و برای که میخواهند کار کنند و آن شهروندی که بناست از تلاش اینها منتفع شود چه مشکلاتی دارد.
گفتند گروهی از محققان و استادان دانشگاه برای ما پژوهشهایی در این مورد انجام دادهاند و ما شرایط محیطی را به خوبی میشناسیم. خواهشم را تکرار کردم و گفتم چه بهتر که همان پژوهشگران و استادان نیز به ما بپیوندند. از سر ادب و احترام آمدند میدانم صحنه پایانی آن اشکریزان را در بیمارستان اکبرآبادی همانجا که هر روز مادران معتاد، فرزندی مبتلا به دنیا میآوردند دیدند.
دیدند که در تمام این کارها که با هزینه زیاد و امید بهسازی انجام دادهاند همیشه پای پژوهشگران نیز در میان بوده است و دیدند با تمام این کارها حال محله و ساکنانش از چند سال پیش بدتر شده است اگرچه مجموعه اتفاقات روی داده باعث به تباهی کشاندن زندگی یک یا دو نسل از ساکنان و بومیان این محله شده اما تا دیر نشده باید چارهای برای نسل جدید اندیشید و برای بچههایی که در این محل به دنیا میآیند و بزرگ میشوندکاری کرد. این حق آنهاست که در یک فضای سالم رشد کنند و این مسئولیت ماست که این فضای سالم را برای آنان فراهم کنیم.
البته که ناامید نباید بود و نیستیم و نخواهیم شد. این بار، برای نخستین بار یکی از معاونان شهردار تهران همراه جمع ما شد و با اینکه فردی بود دانشگاهی، مطلع و آگاه مدام از آنچه میدید و میشنید یادداشت برمیداشت. این همراهی به چشم من مانند جوانهای بود که اگر نپژمرد و اگر تنها نماند میتواند پیامرسان رسیدن نوروز باشد.
نوروزی که در آن مدیریت شهری ما بداند که دیدن مشکلات شهروندان، دانستن خواستهها و نیازهای آنان و یافتن راهحلهای اجماعساز بهطوری که گره کارها همه گشوده شود و همه با هم از شهر منتفع شوند مهمترین مأموریت آنان است، نه بنا کردن سازههای گران و تبلیغات پر سر و صدا و پروژههای ناکارآمد.