محمود زنده ادبیات ایران، در تبدارترین ماه سال، قدم به 78سالگی میگذارد؛ سالی که رمان «طریق بسمل شدن» او با 30هزار تیراژ منتشر میشود؛ شمارگانی که در سالهای اخیر، در این سالهای رکود، رکورد است. یکی از معدود آثار ادبیات داستانی ایران که در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، 10روز برایش صف بستند.
هرچند فروش چشمگیر این کتاب، بیش از آنکه مرهون محبوبیت نویسندهاش باشد، منتج از معروفیت اوست و تأثیرگذاریاش بر اجتماع روشنفکری، گریز از انفعال و ماندن روی خط خبر. اما ما تکلیفمان و نسبتمان را با عناصری که دولتآبادی را تبدیل به قصهنویسی با شمارگان 30هزارتایی تنها برای یک چاپ میکنند، چگونه مشخص و تعیین میکنیم؟
- ما و دولتآبادی
نسبت ما کتابخوانها با محمود دولتآبادی چیست؟ شاید در یک بررسی ساده این نتیجه حاصل شود که اگر 10 اثر ادبیات داستانی همواره جزو پرفروشترینهای کتابفروشیها بوده باشند، حتما یکی دو تا از آنها، اثری از دولتآبادی بوده است. پس با این فرض میتوان گفت همه اهالی کتابخوان یا اثری از او خواندهاند یا اسمش را بارها بر عطف کتابهای کتابخانهها و پیشخوان کتابفروشیها از نظر گذراندهاند.
اما آنچه دولتآبادی را برای ما مهم میکند، تنها آثار او نیست. باید کمی دقیقتر نگاه کرد. شاید پرفروشبودن اثر بلندش «کلیدر» و شمارگان قابل توجه اثر جدیدش طریق بسملشدن در سالهایی که شمارگان اغلب کتابها 300نسخه است، از مواضع این نویسنده ناشی شده باشد.
همه ما خوب میدانیم که دولتآبادی تنها یک قصهنویس نیست؛ او کسی است که توانسته کنار وزیر وقت ارشاد بنشیند درحالیکه از سیگارش کامی عمیق میگیرد و دود غلیظی بیرون میدهد؛ کسی که در هیاهوی تحریم افطاری رئیسجمهور توسط هنرمندان، کراوات قرمز بزند و خودش را به مراسم برساند تا در ردیف اول، کنار حسن روحانی قرار بگیرد. شاید بشود گفت دولتآبادی در همه این سالها در عین تمایز و اختلافاتش با مدیران فرهنگی و تفاوت آرایش با باورهای مدیریتی در فرهنگ حاکم، دولت و منش و مشی خود را داشته است.
- دولتآبادی و رسانه
اما ما اهالی رسانه با نویسندهمان چه نسبتی داریم؟ دولتآبادی گاهی تریبون نئولیبرالیستها میشود و حرفهایشان را به کرسی مینشاند و گاهی تحلیلگر سیاست ایران در منطقه و این فراتر از آن شمایلی است که ما از یک قصهنویس انتظار داریم. حالا هم بعد از 30 سال، اثر داستانی تازهاش اشارههایی به جنگ دارد و میتواند مناقشههای تازهای در ساحت ادبیات جنگ بسازد. دولتآبادی برای ما تنها یک نویسنده نیست.
او شمایلی از روشنفکری است که گاهی با صحبتهایش درباره اینکه «کشور هم قاسم سلیمانی میخواهد، هم ظریف»، مواضع تازه کشور را در سیاست خارجی پیشگویی میکند. گاهی روی خط خبر بودن کار دستش میدهد. مثل آن زمان که گویا از وزیر ارشاد وقت برای انتشار رمان هنوز منتشرنشدهاش یعنی «زوال کلنل» مجوز شفاهی میگیرد و با ذوقزدگی تحریریه یک رسانه که رفتار چراغخاموش را بلد نبود، این موقعیت را از دست میدهد و اهمیت بوق و کرناها راه را دوباره برای او سد میکند.
هنوز شوق و شور او نیز میتواند خبرساز باشد. او تغییری نکرده است؛ مثل سالها پیش که در یادداشتی درباره یک نمایش هادی مرزبان، نوشته بود: «نمایش برترین هنرهاست. هیچ وجدی را نمیتوانم قیاس کنم با وجدی که یک نمایش خوب و سنجیده در من ایجاد میکند»، حالا با هیجانش در برابر اجرای گروه لیان، و رقص شادانهاش در این اجرا، پیش از غائله مائده هژبری- رقصنده نوجوان اینستاگرامی- ترند میشود و هشتگش نفر به نفر میچرخد. به نظر میرسد همه اینها از خوبگوشنکردن ماست، اگر نه آقای نویسنده هنوز همان است که بود.
- دولتآبادی و آنها
2 دهه پیش، دولتآبادی به نوعی سفیر فرهنگ و ادبیات ایران بود. او در سالهای ۶۸ و ۶۹ و ۷۰ آنقدر دعوتنامه از کشورهای مختلف دنیا مثل سوئد و انگلیس و آمریکا دریافت میکرد که در تداخل این دعوتها مجبور باشد یکی را انتخاب کند. از طرفی سالهاست نام او که کلیدرش دومین رمان بلند جهان است و در فهرست طولانیترین رمانهای جهان منتشرشده، بهعنوان یکی از گزینههای احتمالی کسب نوبل ادبیات مطرح میشود.
از سویی هم برای زوال کلنلاش نامزد جایزه بوکر آسیا، بهترین کتاب داستانی ترجمه در آمریکا و یکی از سه نامزد نهایی جایزه ادبی سوئیس با نام «یان میخالسکی» میشود. خودش در گفتوگویی درباره شایستگیاش برای دریافت نوبل گفته بود، از بسیاری از نویسندگانی که نوبل دریافت کردهاند نویسندهتر است.
تا امروز نیز آثار او بارها به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده؛ «گاوارهبان» به زبان آلمانی، کلیدر به آلمانی و کردی، «جای خالی سلوچ» به انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، عربی، کردی، هلندی، «آهوی بخت من گزل» به سوئدی، زوال کلنل به انگلیسی، آلمانی، عبری و نروژی.
- دولتآبادی و رفقا
اما تفاوت مواضع دولتآبادی با روشنفکران دیگر و رفقا و همنسلهایش در این است که او اهل مصالحه و مذاکره است. با اتخاذ ژست اپوزیسیون زیر میز نمیزند و سعی میکند آن سوی آن بنشیند و مذاکره کند تا نه فقط کار خودش بلکه کار یک نسل را راه بیندازد. آنقدر که بنا به آنچه در شناسنامه آخرین کتابش آمده، یک دهه منتظر مجوز انتشار مانده است.
او حتی پای ممنوعبودن 10ساله مهمترین رمانش یعنی زوال کلنل ایستاده و نگذاشته ناشران خارجی اثرش را به فارسی منتشر کنند. دولتآبادی در این سالها پای میز مذاکره منتظر مانده و سعی کرده بهجای غر زدن، راهی برای اثبات حقانیت خود بیابد. این در حالی است که انتشار غیرمجاز رمان زوال کلنل او در داخل کشور، صدمات مادی و معنوی فراوانی به او وارد کرده.
انتظار و چانهزنی منطقی درون سیستم، بهجای خروج از آن، سلوکی است که آقای نویسنده مدتی است در پیش گرفته. او بارها بهخاطر چنین اقداماتی رفقایش را رنجانده و آنها را به منتقدان خود تبدیل کرده است. برخی رفقای سابقش که او را «دولت» صدا میزدند، تغییر در مواضعش را برنمیتابند و آن را به منفعتطلبیهای شخصی تعبیر میکنند.
منطقهای تازهای که او در کار گرفته تا آنجاست که اخیرا حتی یکی از روزنامههای دست راستی، به تمجید او پرداخت و نوشت: «اما اگر در دولتآبادی، تغییر و تحولی احساس میکنیم، شاید از این روست که او اقتضائات روز رفتار حرفهای بهعنوان یک نویسنده منتقد را بهتر از همفکران سابقش بلد است و سعی میکند زندگیاش را با زمانهاش مطابق کند؛
تغییر و تحولی که او در مسیر کنشهای اعتراضیاش صورت داده و سعی کرده به جای پاککردن صورت مسئله، پای میز مذاکره بنشیند».