تاریخ انتشار: ۲۴ شهریور ۱۳۸۵ - ۰۸:۵۰

سینا کلهر: مسئله اجتماعی همیشه محل بحث و مناقشه بوده است. برخی وسعت اثرات مخرب یک پدیده را دلیلی بر مسئله بودن آن دانسته‌اند.

عده‌ای فراگیر و گستردگی یک موضوع به تمام سطوح جامعه و برخی اتفاق نظر ذهنی مردم بر موضوعی را حاکی از مسئله و مشکل اجتماعی بودن آن تلقی می‌کنند.
این تنوع تعاریف و برداشت‌ها به ناچار در مهندسی اجتماعی، اولویت‌بندی مسائل نیز به راههای متفاوتی برای حل مسائل اجتماعی می‌انجامد، راههایی که بعضاً بیراه است و به پیچیده و بغرنج شدن مشکل کمک می‌کند. این موضوعات را در گفت و گویی با دکتر سعید معیدفر عضو هیأت علمی دانشگاه تهران ورئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران که در کارنامه خود برگزاری چند سمینار علمی با موضوع شناخت مسائل اجتماعی ایران را دارد مورد بررسی قرار داده‌ایم که در ادامه از نظرتان می‌گذرد.

* ماهیت مسئله اجتماعی و شرایط پیدایش آن چیست؟
مسئله اجتماعی در دنیای معاصر یک پدیده نوظهور است. به تبع تحولاتی که در جامعه رخ داده است کم‌کم بحث مسئله اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است. اولین خواستگاههای مسئله اجتماعی در غرب و در قرن نوزدهم بوده است که انقلاب صنعتی و انقلاب‌های متعدد اجتماعی بی‌نظمی‌های متعددی را در جوامع غربی ایجاد کرده بود. در این شرایط دستگاه‌ها و قالب‌های فکری و عقیدتی که تا آن زمان می‌توانست به نحوی نظم اجتماعی را تنسیق کند سست شده بود و نهایتا جامعه بدون داشتن معیارهای مشخص و معین به سوی بی‌نظمی‌های گسترده‌ای در حرکت بود. از نظر برخی افراد همین شرایط منجر به دانش جامعه‌شناسی شد. چرا که باید علمی پدید می‌آمد که تعریف جدی‌ای از وضعیت ارائه می‌داد و تبینی از جامعه جدید و مولفه‌های آن ارائه می‌کرد و نهایتا آن جامعه بی‌سامان را سامانی می‌بخشید.
هر چند نزدیک به دو قرن طول کشید تا آن بی‌نظمی‌ها به صورت تدریجی نظم و قاعده‌ای به خود بگیرند. در چنین شرایطی بحرانی بود که مسئله اجتماعی و یا مسائل اجتماعی مطرح شد. تغییر ساختارهای بنیادین جامعه از زمان گذشته و تاکنون مسایل اجتماعی را جزء لاینفک ماهیت جوامع ساخته است. در حال حاضر نیز مسئله اجتماعی جزء لاینفک جامعه‌نوین شده است. یعنی نمی‌توان جامعه‌ای را پیدا کرد که تحولات مدرن را در برداشته ولی با مسئله اجتماعی روبرو نباشد. در این مورد تفاوتی میان جوامع وجود ندارد. بنابراین امروزه مسئله اجتماعی از ملزومات زندگی ماست.
در تعریف مسئله اجتماعی نیز دو نوع رویکرد قابل تشخیص است رویکرد کلاسیک مسئله اجتماعی را امری عینی و بیرونی می‌داند. نابهنجاری‌ها و وقایعی که نظم و تعادل اجتماعی را برهم می‌زد و اکثریت افراد جامعه درگیر آن مشکل و مسئله بودند. در رویکردهای نوین مسئله اجتماعی یک امر ذهنی است، یعنی هر چیزی را که بیشتر مردم یا بیشتر افراد جامعه مشکل یا اختلال بدانند. یک مسئله اجتماعی است. در قرن نوزدهم در اروپا و بعد از جنگ جهانی دوم در ایران، مسئله اجتماعی به نحوی مشهود و قابل رویت بودند. مسائلی چون فقر، جرایم سازمان یافته و مشکلات اجتماعی دیگر. اما امروزه بسیاری از اموری که حتی ممکن است چندان گسترده نباشند مسئله اجتماعی تلقی می‌شوند. یکی از دلایل این امر بالا رفتن حساسیت جامعه است که باعث شده است هر چیزی حتی اگر پیش پاافتاده باشد، مهم تلقی شود. بنابراین در رویکرد جدید مسئله اجتماعی به این امر برمی‌گردد که مردم چه فکر می‌کنند و چه چیزی را مشکل می‌دانند.

 

* آیا رویکردهای کلاسیک به این امر توجه نداشتند؟
- در رویکردهای کلاسیک وقایعی که گسترده و وسیع بودند به عنوان مسئله اجتماعی تلقی می‌شدند. یعنی مثلا فقر گسترده که وجود عینی داشت. ولی در رویکردهای نوین چون انسان، انسانی حساس است. اموری را که شیوع عام نیز ندارد، جزء مسائل خود در نظر می‌گیرد. برای مثال در گذشته تعداد بیماری‌ها بسیار محدود بود مثل سل، وبا، طاعون و... و تخصص آنچنان وسیعی برای معالجه این بیماریها نیز لازم نبود، ولی الان ما در دنیای هستیم که اگر چه آن بیماریها به آن شکل گسترده وجود ندارند. ولی به جای آن هزاران هزار نوع بیماری که اصلا در دنیای گذشته بیماری شناخته نمی‌شدند و کسی برای آنها به پزشک مراجعه نمی‌کرد و یا از آن رنج نمی‌برد، به وجود آمده است و مشکل نه تنها مرتفع نشده بلکه تعدد پیدا کرده و پیچیده شده است. حتی برخی معتقدند یکی از جلوه‌های توسعه و پیشرفت براساس معیارهای مدرن تعدد مسایل اجتماعی جوامع است.

* منظور شما از نو بودن مسئله اجتماعی چیست؟ آیا در گذشته این مسائل واقعا وجود نداشته است؟
- ظرافتی در این نکته نهفته است و آن این است که وقتی ما با این سؤال روبرو می‌شویم که آیا قبلا فقر وجود نداشته است، ظلم و نابهنجاری نبوده، پاسخ ما این  است که وجود داشته است، فقر گسترده، قتل‌عام‌های بسیار وسیع به دلیل کشورگشایی‌ها همه در روزگاران قبل از دوره مدرن وجود داشته است در همین ایران مغولان از سر آدمیان پشته‌ها ساخته‌اند. اما چیزی که آنها را ازحوزه مسائل اجتماعی خارج می‌کرده و ما نمی‌توانستیم به آنها مسئله اجتماعی بگویم این بوده است که افراد درک و رابطه‌شان با این مشکلات تغییر کرده است. در گذشته فقر بخشی از زندگی افراد محسوب می‌شده است و تفاوت‌های طبقاتی خیلی در حوزه خودآگاهی افراد نمی‌آمده است  هر کسی خودش را در آن جایگاهی که قرار داشت ، ارزیابی می‌کرد اگر هم در شرایط بسیار سختی وجود داشت، سعی می‌کرد به نوعی آن شرایط را توجیه کند، چرا که گمان می‌کرد نمی‌توان هیچ کاری انجام داد و آن شرایط را جزو طبیعت خود تصور می‌کرد. مثل کاست‌های هندی که اگر در شرایط بدی زندگی می‌کردند، با این توجیه بود که اگر این وضعیت را تحمل کند زمانی که دوباره به جهان برمی‌گردد در وضعیت بهتری زندگی خواهد کرد و به راحتی صورت مسئله را پاک کرده و خیلی به مسئله خود آگاهی پیدا نمی‌کرده است. نمی‌خواهم بگویم انسان‌ها اصلا فکر نمی‌کردند. گاهی ممکن بود این سؤال به خاطرشان برسد ولی با توجه به اینکه فکر می‌کردند این قابل تغییر نیست، سریع از ذهنشان پاک می‌کردند و یا به نحوی آن را توجیه می‌کردند. حتی اعتقاد داشتند اگر سیل و زلزله می‌آید به این خاطر است که ما خودمان گناهی مرتکب شدیم و دلایل مختلفی برای حوادث گوناگون بیان می‌کردند.
ولی در دنیای مدرن اساسا رابطه انسان با محیطش تغییر پیدا کرد، و این اعتقاد در انسان به وجود آمد که می‌تواند زندگی خود را تغییر دهد، شرایط محیطی را دگرگون سازد، این عوامل باعث تحریک او و بیدار شدن خودآگاهی‌اش شد. مثال من این است که اگر به بدنی داروی بیهوشی تزریق شده باشد، اگر تک‌تک‌ اعضا هم قطع شود، فرد اصلا متوجه نمی‌شود. در دنیای گذشته اساسا بدن بی‌حس بوده و یا حس خیلی کمی داشته و از این‌ روی نمی‌توانست بفهمد که چه اتفاقی روی می‌دهد. ولی بشر امروز هر روز بیشتر به هوش می‌آید، به همین دلیل با حادثه کوچکی هم آزرده می‌شود. هر چه حساسیت او بالا می‌رود به مسایل کوچک حساس‌تر می‌شود، مثل کسی که اگر بی‌محابا به او ضربه‌ای وارد شود بسیار راحت‌تر تحمل می‌کند تا اگر از قبل از آن آگاه باشد. بشر امروز چنین وضعیتی پیدا کرده است. به همین دلیل هم می‌گویم مسئله اجتماعی مسئله جامعه مدرن است. چرا که در جامعه مدرن است که انسان حساس‌تر و خودآگاه‌تر می‌شود. نکته جالب آنکه بسیاری از اموری که در جامعه‌ای مسئله نیست در کشوری که میزان خودآگاهی و حساسیت بالا رفته است مسئله است و نمی‌تواند آن را تحمل کند. برای مثال ما در کشور خودمان ممکن است نسبت به فرزندان خود تعدی‌هایی داشته باشیم و هیچ‌کس هم آن را تعدی در نظر نگرفته و قانون هم مانع ما نشود، ولی در کشور دیگری که تقریبا بچه هم به این خودآگاهی رسیده است که پدرش نمی‌تواند هر نوع رفتاری با او انجام دهد، این امر تبدیل به مسئله شده است.
بنابراین در دنیای امروز به میزانی که افراد حساس‌تر می‌شوند، سطح خودآگاهی بالاتر می‌رود، مسائل اجتماعی وسعت پیدا کرده و تعدد می‌یابد و من گاهی براین باورم که این روند ادامه پیدا کند. یک روز به جایی برسیم که بشر از جهت رفاه و هر چیز دیگری در اوج باشد ولی بسیار بیشتر از امروز روانش دچار مشکل شود. تا جامعه‌ای که وضعیت رفاهی بسیار پایینی داشته اما اعضای آن از روان آسوده‌تری برخوردار هستند. چرا که بسیاری از امور را به راحتی توجیه می‌کنند و از این روی زندگی آرامی داشته است.

* به نظر می‌رسد در رویکردها نوین نسبت به مسئله اجتماعی جنبه ذهنی بسیار حائز اهمیت است. چرا که تا مسئله‌ای به خودآگاهی انسان نیاید هر چقدر هم شایع باشد، تبدیل به مسئله اجتماعی نمی‌شود؟ سؤال این است که تفاوت رویکرد ذهنی و عینی در چیست؟
- یکی از تفاوت‌های این دو رویکرد در مواجهه با مسئله اجتماعی است. در رویکردهای کلاسیک به صورت ساختاری با مسئله اجتماعی مواجه می‌شدند. یعنی شرایطی که به وجود آمده ناشی از ساختارها و ریشه‌های عمیق اجتماعی که نهایتا به تغییرات... برمی‌گردد. بنابراین در این رویکردها بخصوص در جریان‌ مارکسیستی تنها انقلاب بود که می‌توانست حلال مسائل اجتماعی باشد و بسیاری از انقلاب‌ها نیز به همین ترتیب به وجود آمد یعنی گفته شد اگر می‌خواهید مشکلات و بحران‌ها را حل کنید باید به طور کلی سیستم عوض شود. جریان و رویکرد دیگر اگر چه به انقلاب متوسل نمی‌شد، اما راه‌حل‌هایی که ارائه می‌داد بیشتر نقد بود تا راه‌حل در حالی که در رویکردهای ذهنی که رویکردهای متاخری هستنددر واقع به سمت مواجهه‌ای ذهنی ارجاع داده می‌شود، یعنی این انسان‌ها هستند که تعیین کننده مسایل اجتماعی هستند. برای مثال در دیدگاه برچسب‌زنی، این نظر مطرح می‌شود که برای کنترل اعتیاد نیازی به زدن برچسب نیست. همین عمل به مرتفع شدن مشکل کمک می‌کند؛ در حالی که وقتی برچسب زده می‌شود، آن عمل تشدید می‌شود. فرد معتاد خود به خود زمانی که برچسب منفی خورد، منزوی می‌شود و همین محمل باعث تقویت رفتارهای بزهکارانه می‌شود. چرا که از جامعه طرد شده است و تا آخر کار ادامه خواهد داد. اما اگر برچسب زده نشود، فرد می‌تواند در درون جامعه زندگی کند و همین از تشدید رفتار بزهکارانه می‌کاهد.
در رویکردهای نوین برای تشخیص مساله کافی است به این نکته توجه شود که بیشتر افراد یک جامعه چه چیزی را مشکل می‌دانند، نه این که چه چیزی به لحاظ عینی بیشتر مشکل است. وقتی مساله‌ای را که بیشتر آدم‌ها به عنوان مساله می‌شناسند، مساله اجتماعی شناختیم امکان کنترل و حل وجود دارد. چرا؟ چون وجدان جمعی قبلی نسبت به این مسأله وجود دارد، با مداخله کوچک هم مساله مرتفع می‌شود در حالی که در رویکردهای قبلی  می‌گفتند چیزی مساله است که آنقدر رایج شده باشد که تقریباً آدم‌ها به آن عادت کرده‌اند.

* اگر مسایل اجتماعی در جامعه جدید متنوع و متکثر است، اولویت مسایل چگونه تعیین می‌شود؟
- الویت‌ها هم با توجه به چارچوب‌های نظری و رویکردهایی که نسبت به مسایل اجتماعی وجود دارد اتخاذ می‌شود. برای مثال برخی از دولت‌ها ممکن است براساس رویکرد ایدئولوژیک یا دینی مسایل اجتماعی را تعریف کنند، در حالی که در جامعه ممکن است ذهنیتی نسبت به این مساله وجود نداشته باشد خصوصاً در جوامعی  که دولت‌ها و حکومت‌ها نقش مهمی در ساختار اجتماعی دارند، این رویکردها از دید عده‌ای مهم است، چون دولت‌ها با صرف پول و هزینه، سعی در رفع آن دارند.  در آن جامعه شما می‌بینید که پول صرف می‌شود، قانون رفع می‌شود ولی مساله حل نمی‌شود. به این خاطر که با رویکرد جامعه‌شناختی مساله تعیین نشده است. بلکه اولویت‌های یک گروه خاص مساله را تعیین کرده است.
روش دیگر تعیین اولویت براساس رویکرد کلاسیک نسبت به مساله اجتماعی این است که ما انبوه مشکلات اجتماعی را در غربالی بریزیم و در نهایت دانه درشت‌ها و مسایلی که از این غربال رد نمی‌شود را به عنوان مساله اجتماعی  تعیین کنیم. چون نمی‌توانیم به همه مسایل بپردازیم، وقت، انرژی و توان لازم برای این کار وجود ندارد.
ولی رویکردهای نوین به این روش اولویت‌بندی مسایل اجتماعی انتقاد می‌کنند و معتقدند که مسایلی که به این طریق انتخاب می‌شود از جمله مسایلی است که همه افراد در  جامعه به نوعی به آن عادت کرده‌اند. برای مثال اگر ترافیک مشکل اجتماعی شهر تهران باشد، به روش کلاسیک مساله ما آن قاعده‌ای است که بیشتر از همه زیر پا گذاشته می‌شود. در این مورد مثلاً عدم رعایت فاصله بین دو اتومبیل مساله اصلی در حوزه ترافیک است. در چنین وضعیتی سوال این است که اگر به این مسایل اولویت داده شود، وجدان جمعی که به نحوی به ما کمک می‌کند تا بتوانیم با صرف پول و وقت این مساله را حل کنیم، از کجا باید آورده شود؟ چرا که وجود ندارد زیرا در فرض ما قاعده‌ای که بیشتر شکسته می‌شود،  مهم‌ترین مساله اجتماعی است. پس بیشتر آدم‌ها به نقض این قاعده عادت کرده‌اند. بنابر این این مساله را به عنوان قانون‌شکنی در نظر نمی‌گیرند و چون این‌گونه است خیلی راحت حاضر نیستند برای حل این مشکل همکاری کنند. به همین خاطر در رویکردهای نوین مسایلی که ممکن است قانونگذار به عنوان مساله شناخته باشد، اولویت ندارد. بلکه اولویت به مسایلی داده شد که افراد یک جامعه بیشترین انزجار را از آن دارند. در این صورت اگر الویت به این مسایل داده شود با صرف پول و امکانات برای  حل آن و با حضور وجدان جمعی در پشت سر این اقدام به راحتی می‌توان آن مشکل را مرتفع ساخت. برای تغییرات اجتماعی ما نیاز به مردم و جامعه داریم و با تغییراتی که در پزشکی و مهندسی وجود دارد تفاوت می‌کند. چرا که در جامعه ما با ذهنیت افراد، فرهنگ و ارزش‌های آنها سروکار داریم.
اگر دقت کنیم درمی‌یابیم که چیزهای که بیشترین انزجار از آنها وجود دارد، افراد کمی مرتکب آن می‌شوند و همین تعداد کم هم به شدت وجدان جمعی افراد جامعه را تحریک می‌کند. در این حالت حل مشکل و مساله اجتماعی راحت‌تر است. در حالی که روشهای دیگر با مطرح ساختن مسایلی که بیشترین فراوانی را در بین افراد و شیوع عام دارد، تنها پول و امکانات هدر داده می‌شود. مثل بسیاری از رفتارها و عاداتی که در جامعه ما نهادینه شده و غیرقابل حل است. در حالی که در روش دوم می‌توان به مسایلی اولویت داد که امکان حل آنها وجود داشته باشد.
در ادبیات دینی ما هم این مساله قابل رویت است. البته گفتن این در جهت تایید رویکردهای جدید نیست. در هر  حال وقتی در  آیین ما گفته می‌شود که وقتی مشکل اجتماعی ریشه‌داری وجود دارد باید ابتدا از سطوح و لایه‌های نرمتری شروع کرد و بعدها به سطوح سخت رسید. در مساله ریشه‌کن سازی الکلیسم در اسلام ابتدا سطوح نرمتر را به عنوان مساله تعریف می‌کند، سپس به سطوح سخت‌تر مساله می‌پردازد. این نوع رویکردها به نظر من کاربردی‌تر و عملی‌تر است.


* سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چه کسی مساله اجتماع را تشخیص می‌دهد؟ آیا دولت چنین کاری را انجام می‌دهد؟ یا مردم در این باره به توافق می رسند؟
- در این رابطه ما می‌توانیم چندین مواجهه  داشته باشیم. برای مثال عالمان اخلاق باید کار  خودشان را انجام دهند و چیزهای را که بد است را معرفی کنند. نحوه عمل آنها هم بر طبق ضوابط و معیارهای خاص خودشان است. آنها متخصص حوزه اخلاق و دین هستند و باید مساله‌شناسی خاص خود را داشته باشند و کسی هم نباید مانع آنها شود. ولی اگر می‌خواهیم برنامه‌ریزی کنیم و سیاست‌گذاری داشته باشیم و پول خرج کنیم و تغییر ایجاد کنیم باید ابتدا موضوع و ابعاد آن را مشخص سازیم. کسی که این کار را انجام می‌دهد کارشناسان جامعه و جامعه‌شناسان هستند. حتی یک فرد می‌تواند گاهی به عنوان یک دیندار  مسایل خود را داشته باشد، اما هنگامی که بر مسند امور قرار گرفت مسایلی که درصدد حل آن می‌باشد متفاوت از زمانی  است که تنها یک فرد عادی بود. آن هدف می‌تواند یک آرمان متعالی باشد. اما در برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری دیگر نمی‌توان به آن استناد کرد.


* آیا این شرایط عملی  بود که منجر شد نوع تعریف مسایل برطبق رویکردهای کلاسیک تغییر کند؟ یعنی آیا این نحوه تعریف مسایل اجتماعی  در  عمل شکست خورد؟ و به همین دلیل به رویکرد نوین منجر شد؟
- اولاً رویکرد کلاسیک جزء  اولین تجارب بشر در مواجهه با مسایل اجتماعی بود که تصور می‌کرد هر چیزی را می‌توان تغییر داد. اما به مرور مشخص شد که این‌گونه نیست و تجربه تحولات اجتماعی و به خصوص در باره مسایل اجتماعی از آنجایی که موضوع انسان‌هایی است که دیگر به ما امکان نمی‌دهد هرچیز را در باره آنها عوض کنیم. از همین روی، بله به نوعی تجارب بشر نشان داد که رویکرد کلاسیک در مواجهه با مسایل اجتماعی  ناتوان است. چرا که در این دیدگاه مثلاً اعتیاد به صورت کلی به عنوان یک مساله اجتماعی عنوان می‌شد و از آنجایی که بسیار کلی بود و عملاً امکان ریشه‌کن کردن کامل اعتیاد وجود نداشت، از همین روی در دیدگاه‌های نوین به سطوح اعتیاد توجه و سعی می‌کنند با مشخص ساختن سطوح مختلف آن بتوانند پله پله به حل آن بپردازند. در این رویکرد یک بخش از اعتیاد به عنوان مساله تعریف می‌شود.


* در یک جامعه دینی مسایل اجتماعی چگونه تعریف می‌شود و چه نسبتی با رویکردهای فوق دارد؟
- در جامعه‌ای مثل ایران که جامعه‌ای دینی است گاهی اوقات مسایل اجتماعی بر مسایل دینی منطبق می‌شود و بسیاری از  تحولات بزرگ جامعه ما در صد سال اخیر منشأ دینی دارد. در  نگاه دین به مساله اجتماعی یک بار می‌توان مساله را تعیین کرد بدون اینکه توجه داشته باشیم مردم درباره آن چه فکر می‌کنند، طبعاً این نظر به رویکرد کلاسیک نزدیک‌تر است. اما یک بار دیگر مساله طوری طرح می‌شود که جزء حساسیت‌های جامعه است.
این امر در جریان انقلاب نیز روشن می‌شود. چرا که یک رویکرد واحد در قبال مسایل اجتماعی وجود نداشت بلکه تنوع و تعدد در رویکردها وجود داشت، علاوه براین اگرچه دین ممکن است یک سری ارزش‌ها قطعی یقینی داشته باشد، اما دینی کامل است که تنها تعیین آرمان نکرده باشد و نحو رسیدن به آن شرایط آرمانی را تعیین کرده باشد. به نظر من در دین اسلام ما این وضعیت را داریم. آموزه‌های دینی در اسلام کاملاً بر این مساله تأکید می‌کند در جایی که به پیامبر گفته می‌شود کارت را انجام ده ما ضامن و حافظ تو هستیم. در این جا به نحو رسیدن به شرایط آرمانی اشاره می‌شود. من فکر می‌کنم ضمن این که وظیفه علما و دین‌شناسان تعیین جنبه‌های آرمانی است ولی در عین حال بایستی از کارشناسان هم استفاده شود. زمانی  از یکی از مراجع تقلید شنیدیم که می‌گفتند ما در باره هر چیزی می‌توانیم حکم صادر کنیم اما قبل از آن باید کار کارشناسی شده باشد و این وظیفه ما نیست.
 متخصصین و جامعه‌شناسان و... برای  ما توضیح می‌دهند و ما بر طبق آن حکم می‌دهیم.بنابر این در چنین دینی که تا این حد به کارشناسان بها می‌دهد امکان طرح مسایلی را می‌دهد که قابلیت حل شدن را پیدا می‌کنند. در هیچ جامعه‌ای برنامه‌ریزان و سیاست‌گذاران بی‌نیاز از علم و کار کارشناسی نیستند. یک محقق با انجام تحقیقات در زمینه مسایل اجتماعی نتایج کار  خود را در  اختیار سیاستگذاران قرار می‌دهد، پس از این عمل کردن طبق این اطلاعات به شخص سیاست‌گذار مربوط است.