سپس مشکل کلاس و درس پیش آمد چون بچهها به سن مدرسه رسیده بودند. بعد مشکل دیپلم، بعد کنکور، حالا هم مشکل زن و شوهر و شغل. و این انفجار هنوز به سوی بالا در حرکت است، و در نهایت، روزگاری جمعیت پفکخور(!) به جمعیت در جستوجوی بیمه و تأمین اجتماعی خواهد بود.
از آنجا که پرداختن به هر یک از این سنین به زمان و کندوکاو زیادی نیاز دارد، مبحث کار و حرفه را مورد بررسی آسیبشناختی- بهویژه از چشمانداز روانشناسی اجتماعی- قرار داده شده است.
به طور کلی در مورد شغل و زندگی کاری، دو مشکل اساسی در ایران امروز وجود دارد؛ یکی فرصتهای شغلی است و دیگری امنیت شغلی.
فرصت شغلی آنقدر آشفتگی دارد که معمولاً افراد مناسب به جایی که باید، هدایت نمیشوند. هنوز در مواردی روابط، حرف اول و آخر را میزند. یکی را به دلیل آن که بومی نیست استخدام نمیکنند و دیگری را چون رزومه کاریاش پربارتر از رئیس و معاون است. یکی را به دلیل کمالطلبیاش در ادامه تحصیل کنار میگذارند و دیگری را چون یکی از پاهایش کوتاهتر از آن یکی است. داخل پرانتز عرض کنم که منظورم از شغل، بیگاری نیست.
حال، فرض را بر این بگذارید که شغلی پیدا شد. قراردادها در برخی موارد طوری تنظیم میشوند که متقاضی، تمامی حقوق قانونی و مدنی خود را از دست میدهد و پس از آن مسأله اساسی، سازگاری با محیط کار است که شامل کارفرما، همکاران، ساعت کاری و محیط کار است.
گمان نمیکنم جای تردیدی باشد که ما ایرانیها گروههای خوب را اغلب نمیتوانیم تشکیل دهیم. در یک بازی ملی فوتبال، دو بازیکن تیممان مثل خروس جنگی به جان هم میافتند و همیشه در حسرت تشکیل انواع NGO، تعاونی و گروههایی هستیم که اغلب به بازدهی نمیرسند.
در محیط کاری هم ما اغلب ائتلاف تشکیل میدهیم، گروهبندی و جناحبندی میکنیم و برای ایجاد امنیت کاذب، برای هم میزنیم. شاید یکی از بزرگترین مشکلات ما هم همین نکته باشد. ما ساعات کاری زیادی را به صورت فیزیکی بلکه به صورت روانی هدر میدهیم تا به موضوعاتی فکر کنیم و حرص بخوریم که جای آنها پشت میز کار نیست بلکه در زمان سبزیپاککردن اغلب روی میدهد!
محیطهای کاری در کشور ما در بیشتر موارد مسموم و ناایمن است. به جای این که انرژی ما صرف کارمان شود، مجبوریم چهارچشمی همدیگر را بپاییم که زیرآبمان را نزنند و به طور کلی در محیطی کار میکنیم مملو از تعارض. اگر خوش بدرخشی، همکارت ممکن است احساس خطر از کار خود کرده و دخلت را بیاورد. اگر خسته باشی و استراحت کنی همینطور و اگر دیگران را به کار بهتر دعوت نمایی، متهم به چاپلوسی و آبزیرکاهی میشوی.
در چنین آشفتهبازاری، جای خالی قوانین مدون در جهت هدایت راهبردی نیروی کار احساس میشود. ما از نظام تشویق و پاداش و تنبیه مناسب، علمی و کارآمدی بهرهمند نیستیم.
انگیزههای نیروی کار را با تشویقهای نابهجای مالی، از حالت درونی به ا نگیزههای کمکارآمد بیرونی تبدیل میکنیم و در امتیازدهی به کارمندان، اغلب شایستگیها را کمرنگ کرده و دوراندیشی را جایگزین میکنیم. بیشتر ما- بهویژه هنگامی که مسئولیتهای اجرایی داریم- میترسیم رعایت قوانین به هرجومرج تبدیل شده و زیر سؤال برویم.
متأسفانه دیده شده در سطوح کلان مدیریت هم این مسأله وجود داشته که با رفتن یک مدیر، یک دولت و یک مجلس، گویی باید همه رخت سفر را بربندند و از این تأسفبارتر این که با رفتن افراد، ردپاها، پروژهها و اقداماتی که انجام دادهاند هم مسکوت مانده و بدین ترتیب بودجه فراوانی به هدر میرود.
مشاغل در ایران تعریف درستی ندارند. شغلهایی که در تقسیمبندیهای جهانی از ارزش بالایی برخوردارند(مانند معلمی) در ایران نازلترین جایگاه را دارند. ما اندیشهمان را در اختیار معلمانی میگذاریم که از شرایط کاری، اقتصادی و اجتماعی خود ناخشنودند و در مقابل، مشاغلی را بت ساختهایم که حتی هندوستان هم برای آنها ارزش و جایگاه شغلی- اجتماعی بالایی در نظر نمیگیرد.
مسأله بعدی، ناآگاهی کارکنان و کارگران در مورد مهارتهای زندگی است. مهارتهای زندگی به عنوان یک الگوی روانشناختی، مورد توجه سازمان جهانی بهداشت(WHO) و سازمان ملل متحد قرار گرفته و سرفصلهایی برای آن تدوین شده است. بدین ترتیب که اگر افراد بتوانند این مهارتهای دهگانه را بهدرستی به کار بگیرند، در زندگی، فرد موفقی خواهند بود. این مهارتها عبارتند از:
- مهارت مقابله با استرس
- مهارت تفکر خلاق
- مهارت حل مسأله
- مهارت خودآگاهی
- مهارت ارتباط مؤثر
- مهارت همدلی
- مهارت مدیریت زمان
- مهارت مدیریت هیجان و...
- آیا سازمانهای ما بهویژه واحد آموزش و نیروی انسانی این مهارتها را میشناسند؟
- آیا این مهارتها توسط سازمانها اولویت آموزشی دارند؟
- آیا برای آموزش مهارتهای زندگی، سرفصل مالی ویژهای سالانه تدوین میشود؟
- چند مورد کارگاه آموزشی در ششماهه نخست سال85 به این امر مهم اختصاص یافته است؟
کسب مهارتهای زندگی از اولویتهای آموزشی دنیاست؛ در حالی که در ایران، یک کار لوکس و فانتزی محسوب میشود. پیامد این بیتوجهی، افت بازده و نوسانات منفی در سازمانهاست. به طور کلی، نظام کاری کشور دارای ناهنجاریهای فراوانی است که بخشی از آن مربوط به مدیریت کلان است و بخشی دیگر ناشی از کژکاریهای مدیریت خرد. چندی پیش، تیتر یکی از روزنامهها معطوف بود به این که دانشگاه علمی- کاربردی، بازنشستهها را دعوت به کار کرده است.
اگر از اساتیدی که چنبره بر چندین دانشگاه میزنند و فرصت را از جوانترها میگیرند، اگر از سلامعلیکهایی که جای شایستهسالاری را گرفتهاند و سایر موانع بگذریم، این قبیل فرصتسوزیها گرایش به مشاغل سیاه را در میان جوانان افزایش خواهد داد.
توازن مدیریتی جامعه ایران شاید تنها با خودش قابل مقایسه باشد. متأسفانه عدم تعریف درست و کامل از واژه مدیریت، باعث تولید بیدلیل میز و صندلی و ریاست گردیده است. در این میان، هستند مدیرانی که قرار است تصمیمات کلان مدیریتی اتخاذ کنند اما نهتنها بارش مغزی، تفکر خلاق، گروهگرایی، مدیریت چندوجهی و سایر فنون مدیریت را نمیشناسند، حتی قادر به مدیریت کلان هم نیستند.
در مقابل، مدیران خردی هم یافت میشوند که کلان فکر میکنند. به عنوان مثال وقتی مدیر یک مدرسه ابتدایی به مدیریت اداره آموزش و پرورش منصوب میشود، این پرسش پیش میآید که «آیا گزینش اولیه این فرد مشکل داشته یا گزینش دومی؟». چه کسی میتواند ادعا کند بوعلی سیناست؟ مگر میتوان هم کلان اندیشید و عمل کرد و هم خرد اندیشید و موفق بود؟
در خیلی از موارد، کشور ما با کمبود امکانات روبهرو نیست، بلکه با نابسامانی مدیریتی روبهروست.
آنچه از ظاهر امر پیداست، اگر کارگران خارجی را به موطن خودشان عودت دهیم و از سوی دیگر کارگران ایرانی را با شرایط شغلی مناسب که حتماً حق آنهاست بر سر کار بگماریم، اگر دستکم مثل ترکیه مونتاژکارهای خوبی باشیم، اگر فرهنگ رقابت سالم را پرورش دهیم، اگر از الگوهای مدیریتی نوین برای هدایت گروه استفاده کنیم و امر آموزش را بیش از پیش جدی بگیریم و در نهایت نمیدانم چگونه اما اگر کار- به معنای واقعی نه قوت لایموت- برای قشر جوان نه بازنشستهها ایجاد کنیم، فشار کار بر جامعه کمتر خواهد شد.
جالب است که میشنویم امید به زندگی در ایران بالاتر رفته اما هنوز هم بازنشستههایی هستند که ما مجبورند به جای استراحت و لذتبردن از زندگی که وقف دولت کردهاند، باز به سر کار بروند.