هفتهنامهي دوچرخه هم كه خودش را قلب تپندهي اين گروه سني در دنياي مطبوعات ايران ميداند، هرسال اين روز را گرامي ميدارد.
به همين مناسبت و براي بررسي حال و احوال نوجوانان باحال امروزي، سهشنبهي اولين هفته از مرداد، در دفتر دوچرخه دور هم جمع شديم. مهمانها، پنج نوجوان پرانرژي دوچرخهاي بودند؛ نوجواناني كه بهعنوان خبرنگار افتخاري، دلشان براي نوجوانان سرزمينشان ميتپد و بارها و بارها، شعر، داستان، عكس و تصويرگريهايشان را در قالب صفحهي چشمهها ديدهايم.
***
در دفتر دوچرخه، دور يك ميز نشستيم و دربارهي نوجواني و دنياي رنگارنگش، با هم گفتوگو كرديم. در اين جلسهي صميمي، علاوه بر نوجوانان، «مناف يحييپور»، سردبير هفتهنامهي دوچرخه هم حضور داشت.
چند دقيقهاي گذشت تا يخ بچهها باز شد و لبخند روي لبها نشست. بچهها كمي از خودشان گفتند. تا فراموش نكردم بگويم كه در طول دو ساعت جلسه، صداي چليكچليك دوربين «مجتبي مرتجي»، خبرنگار جوان دوچرخه هم به گوش ميرسيد و زحمت عكاسي از جلسه را او برعهده داشت.
***
اسامي شركتكنندگان به ترتيب حروف الفبا از اين قرار بود:
ياسمين الهياريان، با 18سال سن، از همه بزرگتر است. در هنرستان، رشتهي گرافيك خوانده و اينروزها درگير آزمون عملي كنكور سراسري اين رشته است. چهارسال خبرنگار افتخاري و جوان دوچرخه بوده و در طول اين سالها، شعر و داستان و عكسهايش در دوچرخه چاپ شده است.
در طول جلسه، لبخند از روي لبهاي حديث بابايي پاك نميشد. او 17ساله است و با اينكه در رشتهي رياضي تحصيل ميكند، عاشق شعر و موسيقي و عكاسي است.
خوانندگان پروپاقرص دوچرخه، حتماً شعرهاي مريم خالقيهرسيني را هم، در صفحهي اول يا صفحهي پر طرفدار «چشمهها» به ياد دارند. او هم امسال در كلاس دوازدهم در رشتهي رياضي تحصيل ميكند و معتقد است دوچرخه، فرصت خوبي در اختيارش گذاشته تا بتواند استعدادهايش را پيدا كند.
مليكا غلامي سال آخر دورهي متوسطهي اول است؛ بيشتر، تصويرگريهايش در دوچرخه چاپ شده، اما عكسهاي خوبي هم ميگيرد.
مليكا نادري هم 15ساله است و امسال، در كلاس دهم، رشتهي تجربي را انتخاب كرده. از كودكي طرفدار سهچرخه بوده و بعد هم دوچرخه. حالا كه به گذشتهاش نگاه ميكند، ميگويد كه كلاسهاي انشاي سالهاي مدرسه، او را به نوشتن علاقهمند كردهاست؛ اما علاقه او به عكاسي و موسيقي، هيچربطي به دنياي مدرسه ندارد.
از همان اول جلسه، با هم قرار گذاشتيم مثل آينه، واقعيتهاي پنهان دنياي نوجواني را با صداقت و ساده، به ديگران منعكس كنيم. به همين دليل، تلاش بچهها اين بود كه در پاسخ به سؤالها، خودشان را نمايندهي بچههاي همنسلشان بدانند و سراغ پاسخهاي شخصي و سليقهاي نروند.
***
آقاي سردبير، با طرح سؤال اول، همه را غافلگير كرد:
«هر كدام از شما بهعنوان يك نوجوان امروزي، دلش ميخواهد چه تصويري از خودش در ذهن ديگران داشته باشد؟»
سكوت چند لحظهاي، نشان ميداد كه بچهها موضوع را از جنبههاي گوناگون بررسي و دربارهي آن حسابي فكر ميكنند.
مريم: دلم ميخواهد بزرگترها مرا آدم مستقلي ببينند؛ متفاوت و منحصربهفرد! مثلاً يكي از ويژگيهاي من اين است كه اگر كسي از من كمكي بخواهد، حتماً و با تمام وجود به او كمك ميكنم. يا اينكه در رفتار و گفتارم، صداقت برايم اهميت دارد. پس دلم ميخواهد ديگران هم ويژگيهاي بارز مرا جدي بگيرند و به آن اهميت بدهند.
حديث: يكي از ويژگيهايي كه مرا از ديگر دوستانم متمايز ميكند، خوشبيني است؛ يعني خيلي وقتها ماجرايي پيشآمده كه اطرافيانم را خيلي نگران كرده، اما من طرفدار ديدن نيمهي پر ليوانم. اين مثبتانديشي، شايد يكي از ويژگيهاي بچههاي اين گروه سني باشد كه نبايد با بيخيالي و بيفكري، اشتباه گرفته شود.
ياسمين: جديگرفتن نوجوانان برايم مهم است؛ من فردي مصمم هستم و دلم ميخواهد همينطوري هم ديده شوم.
فكر ميكنم يك نوجوان، در همين سن و سال هم ميتواند كارهاي بزرگي انجام بدهد؛ اما گاهي به اين ويژگي ما توجه نميشود. مثلاً همين صفحهي «چشمهها» كه به همت و قلم نوجوانهاي دوچرخهاي منتشر ميشود؛ اين كار بزرگي است كه بهخاطر اعتماد دوچرخه به نوجوانها، بروز پيدا كرده كه بسيار ارزشمند است. يا مدال طلاي المپيك «كيميا عليزاده» كه در سن نوجواني او كسب شد و براي كشور، افتخارآفرين بود.
بهنظر من، ويژگي ديگر اين گروه سني، استعدادهاي كشفنشده و تلاش آنها براي كشف آنهاست؛ و نگاههاي پرسشگر نوجوانها دربارهي جهان هستي و...
مليكا غ: معمولاً هركسي از زاويهي ديد خودش به منِ نوجوان نگاه ميكند. مثلاً شايد برادر يا خواهر بزرگترمان، ما را بهعنوان يك مزاحم ببينند؛ يا برخي از پدرها، به نوجوانشان بهعنوان كسي نگاه كنند كه درآمدشان را صرف امور كمارزش ميكنند؛ اما واقعيت جور ديگري است و بايد بتوانيم خودمان را جاي نوجوان بگذاريم و از نگاه او به دنياي اطراف نگاه كنيم.
مثلاً من تمام تلاشم را ميكنم تا ديگران را شاد و خوشحال كنم. بههمين دليل، رابطهام با بچههاي مدرسه و همسالانم خيلي خوب است. دوست دارم بزرگترها هم اين ويژگي مرا بپذيرند و شادي مرا درك كنند.
مليكا ن: نوجوان امروزي دلش ميخواهد قابل اعتماد باشد؛ آنقدر كه حتي بزرگترها هم به او تكيه كنند.
ديگر اينكه خيلي از بزرگترها، اينروزها پشيمان هستند كه چرا در دورهي نوجواني، شيطنت نكردهاند. يك نوجوان دوست دارد هيجانش را بروز بدهد و كارهايي مناسب گروه سني خودش انجام دهد. پس بزرگترها بايد اين حق را به ما بدهند كه براي تجربهي اين دوره از زندگيمان، پر شر و شورتر باشيم و اهل خطر.
يك نكتهي ديگر هم هست، اينكه من دوست دارم اگر در دورهي نوجواني در مسيري قدم گذاشتم، تا آخر آن را تجربه كنم؛ اصلاً شايد همين مسير، راه موفقيت من در آينده باشد. بههمينخاطر، از بزرگترها انتظار دارم براي تصميمهاي من، ارزش قائل باشند و آن را جدي بگيرند.
***
بچهها كلي حرف براي گفتن داشتند. انگار احساس ميكردند اينجا فرصت خوبي است تا بتوانند صدايشان را بهعنوان نمايندهي گروه سني خودشان، به گوش همه برسانند. موضوع دوم، اما بحث چالشي و جذابي بود. قرار شد با هم گفتوگو كنيم و ببينيم كه «نوجوانها چگونه به آينده نگاه ميكنند؟ اصلاً آينده، چهقدر برايشان اهميت دارد و چهقدر برايش برنامهريزي ميكنند؟»
ياسمين: خيلي از بچهها فكر ميكنند كنكور سراسري، آيندهي آنها را تعيين ميكند و خودشان در تعيين سرنوشتشان نقشي ندارند.
حديث: 90 درصد خودمان هستيم؛ اما اگر تمام توانمان را بگذاريم، آن 10درصد را هم ميتوانيم بهنفع خودمان تغيير دهيم و به هدفمان برسيم.
مليكا غ: من با حرف ياسمين موافقم؛ يعني فكر ميكنم همهي آينده را ما تعيين نميكنيم، اما در ساختن بخشي از آن سهيم هستيم.
ديگر اينكه فكر ميكنم خانوادهها هم در تعيين سرنوشت نوجوانها سهيم هستند؛ مثلاً شايد نوجواني، به يك رشتهي تحصيلي در دانشگاه علاقهمند باشد، اما خانوادهاش او را مجبور ميكنند وارد رشتهي ديگري شود؛ رشتهاي كه شايد در ظاهر، درآمدزاتر هم باشد.
مريم: من عقيدهي ديگري دارم. فكر ميكنم حتي اگر براي كنكور هم تلاش كنيم ميتوانيم با وجود سد كنكور، باز هم خودمان، آيندهمان را بسازيم. بهنظر من اگر براي بهدستآوردن آينده بجنگيم، ميتوانيم به آن برسيم.
مليكا ن: كنكور، بخشي از آيندهي ماست؛ اما همهي زندگي ما نيست. مثلاً خيلي از كارها هست كه ما آرزو داريم آنها را انجام دهيم و هيچ ارتباطي هم به كنكور ندارند، مثل سفر. نوجواني كه اهل سفر است نبايد برنامههاي مربوط به سفرش را به بعد كنكور موكول كند.
حتي خيلي از شغلها وجود دارد كه لازم نيست حتماً از طريق كنكور به آن دست پيدا كنيم؛ مثل نويسندگي...
***
گفتوگو به بخش شيرين جلسه رسيد. شربتهاي سبز و زرد هم روي ميز حسابي چشمك ميزدند. بعد از پذيرايي مختصر، كمي دربارهي وابستگي نوجوانها به خانوادههايشان حرف زديم. ميخواستيم بدانيم «هر يك از اين نوجوانان، بهعنوان نمونهاي از نوجوان امروزي، براي اينكه بتوانند در آينده روي پاي خودش بايستند، چه كارهايي ميتوانند انجام دهند؟»
مريم: من در كنار درس، از مدتها پيش براي شاعري و نويسندگي، وقت گذاشتهام و برنامه دارم.
مليكا ن: من از سهسالگي پيانو تمرين ميكنم و دلم ميخواهد آموزش اين ساز را بهشكلي تخصصي ادامه دهم. مدتي هم در كنار درس، خوشنويسي كار ميكنم.
حديث: برنامهي من هم اين است كه كارهاي مورد علاقهام را به بعد كنكور موكول نكنم. مثلاً من هم دف ميزنم و دوست دارم بعد از كنكور هم آن را بهشكلي حرفهايتر ادامه دهم. يا من هم برنامههاي عامالمنفعه را خيلي دوست دارم و دلم ميخواهد، با تعدادي از دوستانم، يك گروه موسيقي تشكيل دهيم و برويم به آسايشگاههاي سالمندان و برايشان برنامه اجرا كنيم.
مليكا غ: من از بقيه كمسنترم، بههمينخاطر فكر ميكنم بچههاي همسن من خيلي به كنكور فكر نميكنند؛ من كه خيلي سال است با خيال راحت، كلاس زبان ميروم و دوست دارم آموزش زبان انگليسي را آنقدر ادامه دهم تا معلم يا مترجم بشوم.
ياسمين: من هم دلم ميخواهد در زندگيِ بعد از كنكور، خيلي جديتر، به تواناييهايم فكر كنم تا بتوانم به آنها شكلي كاربرديتر بدهم؛ و ديگر اينكه دلم ميخواهد در شغلي متناسب با تواناييهايم، مشغول به كار شوم.
***
آقاي سردبير، كمي برايمان از تفاوت در خواستههاي نسلهاي مختلف گفت. اصلاً برايمان جالب شد كه بدانيم «بچههاي دههي هشتاد كه در سن نوجواني بهسر ميبرند، با جوانهاي دههي هفتاد يا كودكان دههي نود، چه تفاوتهايي دارند؟»
مليكا ن: بهنظرم نوجوانهاي يك دهه قبل از من، بيشتر به كارهايشان و نتايج آن فكر ميكردند؛ اما بچههاي همسن و سال من كه دههي هشتادي به حساب ميآييم، بيشتر، كارهاي احساسي انجام ميدهيم و خيلي به نتيجه فكر نميكنيم.
اما دربارهي بچههاي دههي 90، ماجرا كاملاً متفاوت است. الآن بچههاي سهچهارسالهي دور و بر من سرشان در گوشي تلفن همراه است و از كامپيوتر سردرميآورند. اطمينان دارم وقتي پا به نوجواني بگذارند از من و امثال من، خيلي جلوترند.
يك موضوع ديگر هم الآن به ذهنم رسيد. پدر من كه در دههي 40 بهدنيا آمده برايم تعريف كرد كه در دورهي نوجواني خودش، كلي چيزهاي ناشناخته وجود داشته كه بچههاي آن دوره، آنها را كشف ميكردند و از كشفشان، لذت ميبردند.
مثلاً نوجوان دههي40، از ديدن يك حشرهي كوچك لذت ميبرده و براي شناخت آن، كلي تلاش ميكرده ؛ اما حالا دسترسي به اطلاعات خيلي راحت شده و تا مشخصات همان حشره را در اينترنت جستوجو كني، ميتواني اطلاعات زيادي بهدست آوري و خلاصه از لذت كشف، محروم ميماني.
ياسمين: اما من تفاوت محسوسي بين بچههاي اين سه دهه نميبينم؛ تنها فرق، امكانات بيشتري است كه بچههاي دههي 90، نسبت به بقيه دارند.
مليكا غ: من كه فكر ميكنم هرچه عقبتر ميرويم، با بچههاي قانعتري روبهرو ميشويم؛ نوجوانان آنروزها توقعشان از زندگي كمتر بود.
مثلاً در كودكي، من با يك جعبهي مدادرنگي هم كلي خوشحال ميشدم، اما بچههاي دههي نود توقع خيلي بالاتري دارند و زيادهخواهتر شدهاند.
مريم: به نظرم هرچه ميگذرد، خانوادهها به بچههايشان بيشتر بها ميدهند و اين باعث ميشود آنها زيادهخواه و پرتوقع شوند.
حديث: من هم با نظر مريم موافقم. آخر يك نوجوان كه از ابتداي تولد، پرتوقع بهدنيا نميآيد؛ بلكه اين والدين او هستند كه با نوع رفتارشان، او را زيادهخواه بار ميآورند؛ پس نبايد به نوجوان امروزي برچسب زيادهخواهي بزنيم. شايد بهتر باشد بهجاي بررسي تفاوت نوجوانها در دهههاي مختلف، مدل رفتاري والدينشان را بررسي كنيم.
جملههاي پاياني ياسمين را نشنيدم؛ يعني مبهوت برق چشمهاي بچهها، شور و هيجان آنها و تواناييهاي متنوعشان شده بودم.
***
مسير گفتوگو عوض شد. بچهها كمي دربارهي محل تولد و فضاي زندگي مورد علاقهشان حرف زدند. دلمان ميخواست بدانيم «يك نوجوان، در همين سن و سال، به محل زندگي و تحصيلش فكر ميكند يا اين موضوع، چندان برايشان مهم نيست؟»
مريم: زندگي و تحصيل در كنار خانواده و در زادگاهم، براي من راحتتراست؛ البته فضاي سبز و خرم هم به من آرامش ميدهد.
مليكا غ: تهران، جاي خوبي براي زندگي است، بهشرطي كه تراكم ترافيك و آلودگي نداشته باشد. همين امروز، براي رسيدن به دفتر دوچرخه، آنقدر در ترافيك سنگين ماندم كه حسابي خسته و نااميد شدم. ولي همه مثل من نيستند؛ گروهي از نوجوانهاي همكلاسي من دلشان ميخواهد خارج از ايران زندگي كنند.
حديث: يكي از همكلاسيهايم بهخاطر شرايط شغلي پدرش، چند سالي خارج از كشور زندگي كرده. برايمان تعريف ميكرد كه در اوايل سفر، بهخاطر تفاوت زبان، خيلي به او سخت گذشت، اما با تلاش، از پس مشكلاتش برآمده و خيلي خودساخته شده بود. من هم دوست دارم چنين تجربهاي داشته باشم و خودم را محك بزنم.
مليكا ن: من دنبال فضايي رؤيايي هستم؛ جايي كه همراه خانواده، در دل طبيعت باشد، جايي كه هم كوه داشته باشد، هم دشت، هم كوير و...
ياسمين: دوست دارم در شهري زندگي كنم كه مردمش قانونمند باشند و به قوانين، احترام بگذارند.
***
مثل باد گذشت؛ زمان جلسه را ميگويم! نوشيدن چاي، تابستان گرممان را گرمتر كرد و سرعت گفتوگويمان را بيشتر.
كمي دربارهي ارتباطمان، بهعنوان يك نوجوان، با ديگران حرف زديم. «آيا ارتباط ما با بزرگترها، صرفاً بر اساس احترام است يا مبنايي دوستانه و صميمي دارد؟»
مليكا ن: برخي از والدين دلشان ميخواهد هواي نوجوانشان را بيشتر داشته باشند؛ اما اين احترام بيشازحد، گاهي تبديل به دخالت ميشود.
در خانهي ما، البته والدين من بيشتر به من كمك ميكنند تا دخالت. احترامگذاشتن هم در خانهي ما متقابل است. من قشنگ حس ميكنم كه والدينم براي درك من تلاش ميكنند؛ تلاشي كه گاهي هم بينتيجه است، اما براي من بسيار ارزش دارد.
مريم: بزرگترهاي اطرافم تا 15سالگي، به چشم يك بچه به من نگاه ميكردند و مرا جدي نميگرفتند. اما حالا كه ديگر در اواخر دورهي نوجواني هستم، مرا جديتر ميگيرند. البته من هم اين روزها به بزرگترها خيلي احترام ميگذارم و بهنظر خودم، توانايي درك آنها را بيشتر از قبل پيدا كردهام.
اما نكتهي مهمتر، اين است كه احساس ميكنم بزرگترها بيشتر دوست دارند با همسالان خودشان نزديك و صميمي شوند تا با ما نوجوانها.
مليكا غ: البته كه خانوادهها بايد در مسائل مختلف، به نوجوانانشان كمك كنند، اما حل برخي از مشكلات را هم بهعهدهي نوجوانشان بگذارند؛ يعني به آنها اعتماد بيشتري كنند و آنها را جديتر بگيرند.
ياسمين: در خانوادهي ما روابط، براساس سن و سال تعريف نميشود. ما بر اساس ويژگيها، علايق، احترام متقابل و... با هم ارتباط داريم.
حديث: من خوششانس هستم كه روابطم با خانوادهام خيلي بهتر شده؛ يعني هر چه بزرگتر شدم، روابطم با آنها صميميتر و گرمتر شده، انگار گذشت زمان باعث شده يكديگر را بهتر درك كنيم.
***
حسابي خوش گذشت، جاي شما خالي! آخر سر، بچهها از يادگاريهاي دوران كودكيشان حرف زدند. قرار شد تصوير آنها را براي ما بفرستند تا شما هم از ديدنشان لذت ببريد.
سر ساعت شش بعدازظهر، جلسه به پايان رسيد، اما شور و شوق نوجواني، تا ابد باقي است.
بخشي از مدادرنگيهاي حديث، هنوز از دوران كودكي او باقيمانده
مليكا نادري، هر وقت دريا ميرود، كلي با صدفها حرف ميزند و خوشرنگوآبترين آنها را انتخاب ميكند و آنها را نگه ميدارد
ياسمين هنوز كارنامهي كلاس اولش را نگه داشته است
سنگ، تيله، دفتر خاطره و.... اينها بخشي از خاطرههاي دوران كودكي مريم است
والدين مليكا غلامي، وقتي تازه راه افتاده و تاتيتاتي كرده، برايش يك كفش ورزشي خريدهاند؛ او هنوز آن را نگه داشته است