تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۳۹۷ - ۰۱:۰۱

گاهی در راه رسیدن به هدف، مسیر خیلی سخت می‌شود. آن‌موقع ناامید می‌شوم و می‌زنم زیر گریه. آرزو می‌کنم کاش جای دوری می‌رفتم؛ جایی که هیچ‌کسی را نمی‌دیدم، نه من کسی را می‌شناختم و نه کسی مرا می‌شناخت.

بعد با خودم مي‌گويم: «گيرم اين کار رو کردي، خودت رو که نمي‌توني جا بذاري. هرجا بري، نمي‌توني قولي رو که به خودت دادي، فراموش کني.»

بلند مي‌شوم، اشک‌هايم را پاک مي‌کنم و ادامه مي‌دهم؛ دوباره، دوباره و دوباره.

فاطمه حبيب‌نژاد

15ساله از تهران

 

 

  • فراموشي

ديروز خواهرم پرسيد: «کم‌پيدا شده‌اي؟»

تنها جوابم، سري بود كه تکان خورد.

گفت: «شور و شوقت کجا رفته؟»

ياد روزي افتادم که هديه‌ات را از پستچي گرفته بودم. زمين و زمان را نمي‌شناختم. خودم بودم و خودت.

مي‌داني چه شد‌؟

انباري از اشک، سيل شد. حرفشان اين بود که شروع کن به نوشتن. نمي‌نويسي، بخوان.

خواندن را هم فراموش کرده بودم.

آسنات موسايي از کرج

 

 

  • گذشته

قرار بود هرچيزي که مرا ياد گذشته مي‌اندازد، جمع کنم و توي کمد بگذارم، اما نشد. آخر، خودم كه توي کمد جا نمي‌شدم.

زينب خدابنده‌لو

16ساله از شهرري

 

 

  • به ياد كودكي

شمارش ستار‌ه‌هاي خفته، خنده‌ي از ته دل، عصر دل‌انگيز در خانه‌ي مادربزرگ و نشستن روي قاليچه‌ي يادگاري از سفر پدربزرگ و صداي زنگ و مهمان جديد...

حنانه شكوري

15ساله از شهريار

 

 

  • ساده

من ساده‌ام؛ ساده‌ا‌ي قشنگ.

هرروز ساده گل‌ها را آب مي‌دهم.

هرروز ساده کتاب مي‌خوانم.

هرروز ساده عکاسي مي‌کنم.

* * *

من عاشقم؛ عاشقي قشنگ.

هرروز عاشق گل‌هايي مي‌شوم که به آن‌ها آب مي‌دهم.

هرروز عاشق کتاب‌هايي مي‌شوم که مي‌خوانم.

هرروز عاشق عکس‌هايي مي‌شوم که مي‌گيرم.

* * *

اين منِ ساده‌، زندگيِ عاشقانه‌اش را دوست دارد.

نيلوفر کريمي

16ساله از كوثر

عكس: حانيه غلامي از قم