ظهر است، زیر سایه ستون بتنی یک پل نیمهکاره، جمع 7 نفرهای از کارگران، روی تلی از خاک نشستهاند. هنوز سفره پارچهای سیاه و سفید راه راه پهن است. غالب سفره نان است و چند ظرف کوچک پلاستیکی. دستان زمخت کارگران محتوای ظرفهای غذا را پنهان میکند. نگاهها شرمسار است.
کمال خجالتیتر است. نگاهش را از همه میدزدد. ظرف غذا ندارد، هرچه هست درون همان پیچک نانی است که سعی دارد پنهانش کند از بقیه. رضا برایش فرقی نمیکند، ساکت و بیصدا دنیایاش را غرق کرده در سفره. به ظاهر سرش مشغول غذاست اما یک درمیان خیره میشود به نقطهای، جایی میرود که گهگاهی برای چند ثانیه حتی جویدن را از یاد ببرد. مهراب از همه مسنتر است، بلند سلام میکند، میگوید: «بسمالله، بفرما».
کارگر ساختمانیاند، بیقرارداد، بیبیمه. امروز صبح حوالی میدان خراسان جمع بودند که کارفرمایی آنها را میآورد اینجا؛ سر پروژه یک پل نیمهکاره. قرار شده امروز فقط ملات چاق کنند. غروب که شد مزدشان را میگیرند و میروند به سلامت. مهراب میگوید: «خوششانس بودیم. بعد از یک هفته بیکاری، امروز آمدیم سر کار. کار نیست. کارگر جماعت مثل ریگ بیایان شده، مثل مسافرکش، فراوان است.»
وعده کردهاند غروب هریک 50 هزار تومان مزد بگیرند. عادل میگوید: «6 سالی میشود که همهچیز 10برابر شده اما مزد کارگر روزمزد همان 50 هزار تومان است.» به کارگر روزمزد ناهار نمیدهند؟ مهراب تا میشنود نگاه معنیداری به دیگر کارگران میکند و غافلگیرانه میخندد. بقیه فقط تماشا میکنند و دندانهای یک درمیان حاضر و غایب مهراب را میشمارند. چند ثانیه بعد خیلی جدی میشود مثل آنهایی که آمدهاند برای تست بازیگری یکدفعه قاه قاه خندید، بعد جدی شد: «کارگر روزمزد ناهار مهمان جیب خودش است، صاحبکار دلش بخواهد صبحانه میدهد، نخواهد نمیدهد. امروز دلش نخواست، بیصبحانه ماندیم.»
- لقمههای خالی
رضا که ساکت بود و در خود غرق، یکدفعه چنتهاش را باز میکند. ظرف غذا را از حصار دستانش بیرون میآورد، میگذارد وسط سفره تا همه ببینند؛ فقط مقداری خیار و گوجه خرد شده: «باور میکنی پنیر نتوانستم بخرم؟»
هیچ کدام مجرد نیستند، همه متأهلند، بچه هم دارند، 2تا، 3تا، مهراب که گفت 5 فرزند دارد. خوششانس باشند نیمی از ماه سر کار میروند، یعنی 15 تا 50 هزار تومان. بهعبارتی میانگین درآمد 750 هزار تومان ماهانه. غلامعلی که در انتهای سفره نشسته، میان درددلهای کارگران، سرش را پایین میاندازد و میگوید:
«از خجالت خیلی شبها خانه نمیروم، هر جا بروم برای کار، اگر اجازه بدهند روی زمین میخوابم و خانه نمیروم. به دخترم یک سال است قول دادهام ببرمش سینما، نمیتوانم. دستمزدم به خانه نرسیده تمام میشود. بهزور بتوانم قرض بقال محل را پرداخت کنم. از اینکه همیشه باید دست خالی بروم خانه و مثل دزدها از ترس صاحبخانه وارد خانه شوم، جانم به لبم رسیده.»
با حرفهای غلامعلی یخ بقیه باز میشود، کمال که ظرف غذا نداشت و از همه پنهان میکرد و نمیخواست کسی بفهمد چه میخورد، معلوم شد که نان را با نان لقمه میکند. وانمود میکرد که میان پیچکهای نان، غذایی هست، اما نبود. او نان خالی میخورد. باقی تخم مرغ آبپز، سیبزمینی و عدسی و اغلب نان و پنیر آورده بودند. وقتی دست رضا رو شد همه ظرفهای غذا به سمتش رفت، رضا فقط سرش را پایین انداخت، بعد بلند شد و رفت، بیل بهدست گرفت و خودش را با زیر و رو کردن ماسهها مشغول کرد.
مهراب گفت: «هریک از ما تا غروب باید 5 تا 7تن ملات چاق کنیم.» دستش را به سمت سفره گرفت، به سمت لقمههای خالی رضا و دوباره گفت: «با این غذا !؟ با این قوه !؟»
- زندگی مردابی
کامران تا 3ماه پیش 34کارگر چرخکار داشت، اما تعداد آنها حالا 6نفرند. اینجا یک کارگاه تولیدی پیراهن است در قلب بازار تهران. روزهاست که در باتلاق ورشکستگی دست و پا میزند و رو به تعطیلی است. چرا!؟ چون نخ نیست. به همین راحتی.
میثم، وحید، محمود، محمد، مصطفی و علی هر 6نفرشان هرشب کابوس بیکاری و گرسنگی میبییند، میدانند دیر یا زود به سرنوشت آن 28همکار «بیچاره» دچار میشوند.
با حقوق اداره کار «زندهاند».اینجا به همکار بیکارشده میگویند «بیچاره» و زندگی کردن را تلاش برای «زندهماندن» میدانند. میثم و همکارانش یک میلیون و 400هزار تومان ماهانه حقوق میگیرند. میثم میگوید: «خدا شاهده که از عید به این ور مرغ و گوشت نخریدم.»
محمود میگوید: «امسال هیچ میوه تابستانی نخوردیم، فقط 2 بار هندوانه خریدم.»محمد شاکی است: «به مسئولان بگویید، تشریف بیارند پایین و یکی، دو روز با مردم زندگی کنند بعد اظهارنظر کنند. اصلا یک ماه با یک میلیون و 400هزار تومان زندگی کنند. اینجوری ما را بیشتر درک میکنند به خدا.»
مصطفی از پناه بردن او و همکارانش به حاشیه تهران میگوید؛ از گرانی خانه و اجاره خانه: «10سال پیش سیدخندان اجارهنشین بودم با همین شغل، سال به سال آمدم به محلههای پایینتر. این آخریها میدان خراسان خانه اجاره کردم اما باز نتوانستم امسال تمدیدش کنم. حالا رفتم به حاشیه شهر.
یک برهوت است برای خودش. زن و بچهام تا برسم خانه زهرهترک شدهاند.»علی در آستانه بازنشستگی است 2پسر جوان دارد، به بچههایش گفته از اینجا بروند: «از صبح تا شب میدویم برای یک شکم سیر.آن هم نصیبمان نمیشود. از مهمان میترسیم، از جشن تولد و عروسی میترسیم، از مدرسه و دانشگاه وحشت داریم،
از سفر و مسافرت بیزاریم، بیماری را کممحل میکنیم، با میوه قهر کردیم، گوشت قرمز را هم همچنین. این اسمش زنده ماندن است یا زندگی!؟ بهشان گفتهام بروند از اینجا. هر دویشان تحصیلکردهاند و بیکار؛ مثل اغلب جوانهای تحصیلکرده بیکار در این مملکت. فرزند کارگر، کارگر میشود؛ حتی اگر درسخوانده باشد. گفتم بروید بابا. حداقل اگر جای دیگری کارگری کنید آیندهای دارید، اینجا گرسنه میمانید و بیسرپناه.»
- ما دیگر سفره نداریم
از ظهر خیلی گذشته، در حاشیه یکی از خیابانهای منطقه 10پایتخت، دهها کارگر فصلی با دستان در هم گره خورده تکه دادهاند به دیوار. برخی بقچههایشان را محکم بغل گرفتهاند. از 5 صبح آمدهاند. عدهای از آنها رفتهاند سرکار اما اینها نه. ازشان بپرسی منتظر چه هستید؟ مگر این وقت روز هم کسی برای گرفتن کارگر میآید؟ میگویند: «نه. کار تمامشده دیگر کسی نمیآید.» اسماعیل میگوید: «کجا برویم. خانه برویم دیوانه میشویم. میمانیم تا تاریک شود آن وقت میرویم.»
سجاد حاضر است قسم بخورد که کارگران فصلی روزی یک وعده غذا بیشتر نمیخورند. جیبهای خالیاش را نشان میدهد. گیر میدهد به بغلدستیاش. جیب او را هم نشان میدهد. سراغ چند کارگر دیگر میرود آنها هم پولی به همراه ندارند: «از صبح آمدهایم. با جیب خالی. برخی یک لقمه نان همراهشان است و اغلب نیست. پول هم که دیدی، ندارند.کار گیرشان نیاید تا شب اینجا هستند. گرسنه و تشنه.
شب میروند خانه اگر لقمه نانی باشد در کنار خانوادهشان میخورند. خودم اینطور زندگی میکنم تا آنجا که میدانم بقیه هم دست کمی از من ندارند. الان فهمیدی سفره کارگری چه بلایی سرش آمده!؟ ما دیگر سفره نداریم.» آیت میگوید: «هیچکس به فکر ما نیست. بهنظر من هیچی نباشد 20تا 30میلیون کارگر در این کشور داریم. نه بیمه درست و درمانی دارند، نه درآمدی و نه حتی امنیت شغلی. این جمعیت میلیونی چشم به یارانهها دارند 10سال است که همهچیز 10برابر شده به جز یارانهها. مواد غدایی، اجاره خانه، پول آب، برق، گاز و.. سر به فلک کشیده؛ با این حال نه یارانهها زیادتر شده و نه حقوق و نه درآمدها. تنها چیزی که رشد کرده بیکاری و نداری است.»
- حداقل حقوق تنها 33درصد هزینههای کارگران را پوشش میدهد
فرامرز توفیقی، رئیس کمیته مزد کانون عالی شوراها که محاسبات سبد معیشت را انجام داده و البته تأکید میکند که این محاسبات بسیار حداقلی صورت گرفته و تنها به قصد رسیدن به یک «توافق سهجانبه» پایینترین نرخها را در دستور کار قرار دادهایم؛ هزینه خوراکیها و آشامیدنیها برای یک نفر در پایان مردادماه را حدود ۹۷۰۰ تومان برآورد میکند و به ایلنا میگوید: البته این ارقام مربوط به مردادماه است؛
برای اینکه به اعداد دقیق که با واقعیت این روزها (نیمه شهریورماه) تطبیق داشته باشد، برسیم، باید به هر کدام از این ارقام، حداقل 10 تا 15 درصد بیفزاییم.این ۹۷۰۰ تومانِ روزانه را اگر در متوسط اندازه یک خانوار که ۳.۳ است ضرب کنیم و بعد در متوسط روزهای ماه (۳۰) نیز ضرب کنیم،
متوسط هزینههای خوراک خانوار یا همان سبد معیشتی حداقلی خانوار، حدود ۹۶۰ هزار تومان میشود. یعنی کمترین میزانی که یک خانوارِ ۳.۳نفری درماه باید خرج خورد و خوراک خود کند تا بتواند «فقط» زنده بماند، چیزی حدود ۹۶۰ هزار تومان است. البته این را هم درنظر بگیریم که این ارقام مربوط به مردادماه است؛
حتماً برای شهریور ماه، این مبلغ بین ۵۰تا۶۰ هزار تومان بیشتر از این است. بعد از محاسبه سبد حداقلی خوراکیها و تنظیم سهم آن در سبد معیشت که پیش از این این سهم، ۲۵.۷ بوده و الان با گرانتر شدن اجاره مسکن به ۲۳.۴ درصد رسیده، متوجه شدیم که حداقل دستمزد و مزایا (همان یک میلیون و 400 هزار تومان) فقط ۳۳درصد سبد معیشت را پوشش میدهد؛ یعنی دستمزد یک کارگر فقط یک سوم هزینههای ماهانهاش را پوشش میدهد؛ دو سوم دیگر را لابد «امدادهای غیبی» باید تأمین کنند؟!