تاریخ انتشار: ۱ مهر ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۸

چراغ راهنما > فاطمه‌سادات اخوت: شادی، شربتی شیرین است که هر وقت آن را بچشی، روح و جانت کلی کیف می‌کند. اما بد نیست بدانی که شادی را می‌توانیم انتخاب کنیم، نه این‌که منتظر اتقاقی پیش آمدنش بمانیم.

يعني هر چند ممكن است اين شربت را به همه‌ي آدم‌ها تعارف كنند؛ اما حيف كه خيلي‌وقت‌ها حواسمان نيست و آن را از روي سيني زندگي برنمي‌داريم.

در مطالب قبل چراغ راهنما، با هم قرار گذاشتيم كه خودمان را بيش‌تر تحويل بگيريم. حالا و در اين مطلب هم، همان موضوع را ادامه مي‌دهيم و كمي درباره‌ي نسبتمان با شادي حرف مي‌زنيم.

 

  • قدرت انتخاب!

بعد از تولد و پاگذاشتن به اين دنيا، يكي از توانايي‌هايي كه همراه ما متولد مي‌شود، «قدرت انتخاب» است. حتي كودك چند ماهه هم حق انتخاب دارد و از ميان اشياي روي زمين، رنگارنگ‌ترين‌ها را انتخاب مي‌كند و به طرف دهان مباركش مي‌برد.

اصلاً اگر اين توانايي را نداشتيم، ديگر چيزي به اسم مسئوليت‌پذيري هم مفهومي نداشت. چون هركس، هر كاري كه مي خواست، انجام مي‌داد و به‌راحتي از زيربارمسئوليت، شانه‌خالي مي‌كرد و كلي بهانه مي‌آورد.

پس در اولين قدم، بايد بپذيريم كه ما هم مثل همه، حق انتخاب داريم و اگر حالا و به هر دليلي، غمگين يا شاديم، خودمان در پديدآمدن اين وضعيت نقش داريم.

 

  • غم‌ها را تحويل نگير!

براي اين كه خودمان را بيش‌تر تحويل بگيريم، بياييد با هم قرار مهمي بگذاريم: تا جايي كه مي‌توانيم به كارهايي اهميت بدهيم كه به ما شادماني دروني بيش‌تري هديه مي‌كنند و كارهايي را انتخاب نكنيم كه لبخند را از روي لب‌هاي ما پاك مي‌كنند.

 

  • سه‌گام تا كام!

براي انتخاب شادي، سه گام پيش روي ماست:

گام اول: كارهاي روزانه‌ي يكي از روزهاي معمول خود را روي كاغذ بنويسيم؛ حتي كم‌اهميت‌ترينشان را... كارهايي مثل مسواك‌زدن، سلام يا خداحافظي كردن با همسايه و يا...

گام دوم: بدون توجه به دليل انجام هر كدام از رفتارهايمان، مسئوليت همه‌ي آن‌ها را بپذيريم. يعني باور كنيم كه همه‌ي اين‌كارها را خودمان انتخاب كرده‌ايم و با آگاهي آن‌ها را انجام مي‌دهيم.

گام سوم: حالا وقت آگاه‌كردن خودمان از نيت پشت‌پرده‌ي كارهايمان است. روي هر كدام از كارهايمان خوب فكر كنيم و با يك فلش، نيت و هدف اصلي هر كار را مشخص كنيم؛ يعني انگيزه‌اي را مشخص كنيم كه ما را وادار مي‌كند آن كار را انجام دهيم. حتي در برخي از كارها، شايد به چند نيت برسيم، خوب است همه‌ي آن‌ها را بنويسيم و بالأخره يكي را انتخاب كنيم.

مثلاً شايد درمورد يكي از كارها، به چنين فهرستي برسيم:

من به هم‌كلاسي‌هايم در درس رياضي كمك مي‌كنم؛ چون مي‌خواهم دوستان زيادي داشته باشم...

يا

توانايي‌هايم را به رخ بچه‌ها بكشم...

يا

از كمك به ديگران لذت ببرم...

 

  • بنزين روان!

يكي از راه‌هاي محبت به خود، انجام كارهايي است كه نتيجه‌اش، رضايت قلبي باشد.

به زبان ديگر، شادي دروني، بنزين موتور روان ماست كه ما را روشن مي‌كند و بدون احساس خستگي، به سوي هدفمان مي‌راند. البته گاهي احساس‌هاي منفي هم باعث حركت ما مي‌شوند؛ احساس‌هايي مثل ترس، رودربايستي، حس وظيفه و اجبار و...

مثلاً گاهي به‌اين دليل كه از معلم رياضي‌مان مي‌ترسيم يا با او رودربايستي داريم، تمرين‌هاي درس رياضي را بدون كم‌وكاست، انجام مي‌دهيم؛ حتي اگر شده از روي حل‌المسائل و يا دفتر ديگران. اما گاهي هم تكاليفمان را انجام مي‌دهيم؛ چون از رسيدن به جواب آخر و كشف راه‌حل‌ها، كيف مي‌كنيم. در اين وضعيت، هر چند ممكن است به جواب نهايي برخي از سؤال‌ها هم نرسيم؛ اما از خودمان احساس رضايت داريم.

حالا به نظر شما انجام تكاليف درس رياضي در كدام حالت، مطلوب‌تر است؟

 

  • اهداف مخفي!

در اين فهرست بلندبالا، بايد تلاش كنيم و به اهداف و انگيزه‌هاي پشت پرده‌ي كارهايمان پي ببريم. حالا دور آن‌هايي را خط بكشيم كه انجام آن‌ها به ما شادي هديه مي‌دهند. اما لازم است به اين نكته‌ي مهم نيز توجه كنيم: برخي كارها، در ظاهر براي ما لذت‌بخش نيستند؛ اما اگر كمي بيش‌تر به نتايج آن‌ها فكر كنيم، متوجه لذت دروني ناشي از انجام آن‌ها مي‌شويم.

مثلاً شايد مسواك‌زدن شبانه، برايمان ملال‌آور باشد و تنها انگيزه‌ي ما، توجه به تذكر والدين باشد. اما اگر كمي نتيجه‌ي اين كار را سبك، سنگين كنيم، در مي‌يابيم كه بوي خوش دهان بعد از مسواك‌زدن، براي خودمان هم لذت‌بخش است.

 

  • خاطره:

شادي پشت‌ پرده!

سال گذشته بعد از كلي تحقيق، فرزندم را در مدرسه‌اي ثبت‌نام كردم كه از خانه‌ي ما خيلي دور بود. به‌همين دليل، ناچار بودم هر روز صبح او را با اتومبيل، به مدرسه برسانم و بعد‌ازظهرها هم دنبالش بروم. به‌خاطرهمين، ناچار صبح‌ها زودتر از خواب بيدار مي‌شدم وتكرار آن، كم‌كم برايم عذاب‌آور شد.

اين وضع ادامه داشت تا اين‌كه يك‌بار من هم از روش سه‌گام استفاده كردم و جلوي فعاليت هر روزه‌ي رساندن فرزندم به مدرسه، بدون كوچك‌ترين شك و ترديد، آدمكي كشيدم كه غمگين بود. خب، با خودم قرار گذاشته بودم كارهايي را كه حس خوبي به من نمي‌دهند، ديگر انجام ندهم. پس دوست‌داشتم اين كار را ترك كنم.

وقتي سال تحصيلي تمام شد، تصميم گرفتم فرزندم را در مدرسه‌اي نزديك به خانه ثبت‌نام كنم؛ مدرسه‌اي كه هر روز صبح، مي‌توانست پس از چند دقيقه پياده‌روي، خودش را به آن‌جا برساند.

اما قبل از ثبت‌نام در مدرسه‌‌ي جديد، درباره‌ي آن‌جا و ديگر مدرسه‌هاي نزديك، تحقيق كردم؛ كيفيت آموزشي همه‌ي آن‌ها از مدرسه‌‌ي سابق فرزند من، پايين‌تر بود؛ و اين موضوع با هدف من از ثبت‌نام فرزندم در يك محيط آموزشي با كيفيت اصلاً سازگار نبود.

اتفاق‌هاي سال قبل و حرص‌خوردن‌ها و صبح‌زود از خواب‌بيدارشدن‌ها را دوباره به ياد آوردم. ظاهر همه‌ي آن‌ها ملال‌آور بود؛ اما سال گذشته، به يك موضوع كم‌توجهي مي‌كردم: تحصيل فرزندم در مدرسه‌اي با كيفيت آموزشي بالا، براي من بسيارلذت‌بخش و شادي‌آور بود.

دوباره به رفت‌و‌آمدهاي صبح‌گاهي خودم فكر كردم؛ تصميم گرفتم براي امسال هم، او را در همان مدرسه‌ي با كيفيت ثبت‌نام كنم، ‌اما هر روز به خودم يادآوري كنم كه در پسِ اين رفت‌و‌آمد ملال‌آور صبحگاهي، لذتي نهفته است كه خودم آن را انتخاب كرده‌ام و البته تصميم گرفتم براي جبران كم‌خوابي صبح زود، يك ساعت زودتر بخوابم تا صبح‌هاي زود عذاب نكشم و سرحال باشم.