همه منتظر کلیدی هستیم تا پیدایش شود و با آن بتوانیم درِ صندوقچه‌ی خوش‌بختی را باز کنیم. همیشه می‌نشینیم تا همه‌ی حس‌های خوب خودشان بیایند. آن‌ها همین‌جا هستند، حتماً باید بیایند و فریاد بزنند تا آن‌ها را ببینی؟

چه‌طور غم را که زير پنجره‌ي اتاقت پنهان شده، با هزار زحمت پيدا مي‌کني، آن‌وقت شادي بايد با پاي خودش بيايد تا درک کني تو هم مي‌تواني شاد باشي؟

شايد اميد در پستوي خانه‌ات پنهان شده و منتظر توست تا پيدايش کني. پيدا کردن خوش‌بختي نقشه‌ي گنجي دارد که آخر به کليد صندوقچه‌ي آن دست مي‌يابي. بايد سراغ معناي خوش‌بختي بروي. خوش‌بختي يعني اميد، شادي، خوشحالي و خنده. بايد آن‌ها را پيدا کني. همه‌ي آن‌ها با هم مي‌شوند کليد خوش‌بختي.

مريم بدرود، 15ساله از شهريار

 

  • مهربان

کاش دستم ‌آن‌قدر بلند بود که مي‌توانستم دست‌هايت را بگيرم و بر آن‌ها بوسه بزنم؛ اي مهربان‌ترين مهربانان.

فاطمه اليکايي

12ساله از تهران

 

  • روزهاي بدون تو

اين‌روزها بي‌تو سخت مي‌گذرند، سخت که نه، اصلاً نمي‌گذرند، ثانيه‌ها و لحظه‌ها درجا مي‌زنند. قافيه‌ي شعرهايم درست در نمي‌آيند. نفس‌هايم لج مي‌کنند. کي مي‌آيي؟

زهرا فتح‌اللهي

16ساله از تهران

 

  • قسمت

از اصطلاح ِ«قسمت نبود»، آن‌قدر مي‌دانم که اگر نشد، من تمام تلاشم را نکرده‌ام!

ستايش نوري، 15ساله از کرج

تصويرسازي: نوشين صرافها از تهران