بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت... با خانواده، با استاد، با شاگرد و با دوستانش که حرف میزنم، مدام شعر «دوست» سهراب از برابر دیدگانم عبور میکند. گویی واژهواژهاش را از روی مردی نوشته است که صبحبهصبح با صدای گنجشکها ساز میزند. به آدمها و به حیات مهر میورزد. با کبوتران مهربان است. در گوشش بخشیهای خراسان، لطفی، میرزاعبدا... و شجریان میخوانند. با زخمههای سازش نه با زخمزبان... با شنوندگانش سخن میگوید و اهل هیاهو و خودنمایی نیست. به زادگاهش عشق میورزد. برای حال دلش نقاشی میکشد و گاهی به نستعلیق پناه میبرد و هربار با دیدار گل سرخ در اندوهش شناور میشود! و ما اینک شناور در اندوه رفتن اوییم، او که رفت پشت هیچ... و پشت حوصله نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم... مردی که با نخستین روز سال، آغاز شد و پس از تماشای ۵٢بهار رفت؛ فرامرز شکرخواه به گفته برادر بزرگترش، اصالت شکرخواه بودن را به نمایش گذاشت و با وجود اینکه فرزند آخر خانواده بود، بزرگی را در نگاه و رفتارش، نشان داد و اگر قرار باشد خانواده شکرخواه یک بزرگتر داشته باشد، او فرامرز است.
- دلم تنگه برادرجان!
به خیابان ویلای نهم رفتهام؛ خیابان استاد فرامرز شکرخواه، به دیدار فریدون. به دیدار برادر، رفیق و همکار پنجاهودوساله فرامرز. او دلش هنوز پس از یک سال میلرزد و میگوید سخت بود از دست دادن برادری که معلم وفاداری، ازخودگذشتگی، صمیمیت و صداقت بود.
فریدون شکرخواه این روزها در کارگاه سازگری شکرخواه، تنهاست و هنوز با نبودن برادر درکنارش، کنار نیامده است. حواسم پرت خوشنویسی روی دیوار کارگاه و عکسی قدیمی از استاد یحیی است که میپرسد قهوه میل دارید یا چای؟ و بیمقدمه سر سخن را باز میکند: «از بچگی با هم بزرگ شدیم، از سال۶١ سازگری را شروع کردیم. در سختیها و سهلهای روزگار باهم همراه بودیم.»
به گمانم خیره به استکان چای است و بخارش که در هوا گم میشود، وقتی با حسرت میگوید: ساختن ساز که تمام میشد، فرامرز زخمهای میزد و به من خداقوت میگفت. حالا که نیست، احساس میکنم تمام سازهای اینجا نیمهکارهاند؛ همچون خودم که نیمی از خویش را گم کردهام.
از آرزوهای فرامرز میپرسم. از حسرتی که شاید با خود برده یا آرزویی که همیشه در دل داشته است. فریدون میگوید: «ماهها و روزهای آخر، مدام وصیت میکرد. فرامرز آرزویش این بود که همیشه چراغ این کارگاه روشن بماند و این هنر به اهلش انتقال یابد.
فرامرز شهرش را خیلی دوست داشت. پزشکش به او گفته بود فرصت کوتاه است و مرگ نزدیک. به سفر برو. به هرجاییکه میخواستی پیش از مرگ ببینی اما او گفته بود: اگر یک روز هم وقت داشته باشم، میخواهم در مشهد باشم. او عاشق مشهد بود. عاشق خیابانها و کوچههایش...» و تا نام خیابان فرامرز شکرخواه را به زبان میآورم، هنوز سخنم تمام نشده، بغض میکند: «ما به این شورای شهر مدیونیم؛ چون این شورا نام یک هنرمند را به شایستگی روی یکی از تابلوهای شهر نشاند؛ هنرمندی که عاشق شهرش بود.»
فریدون از ایام کودکی هم یاد میکند. لحظاتی بیهیچ سخن لبخند میزند و خاطرهای را در ذهن، مرور و برایم بازگو میکند: «ما سه برادر و سه شخصیت متفاوت بودیم. یونس همیشه بزرگتر بود. فهمیدهتر بود. من از همه پرشروشورتر بودم و فرامرز از همه آرامتر بود و همیشه سعی میکرد بین من و یونس، صلح ایجاد کند.»
- کوکِ ساز عشق
رعنا میرنژاد، همسر فرامرز شکرخواه، او را از یک سال پیش ندیده بود. انگار این یک سال قد یک عمر برایش گذشته بود. میگفت: فکر میکردم از لحظهای که فرامرز رفت، من هم باید میرفتم. بغض و اشک تا دقایقی، مجال سخن را از او میگیرد.
آشنایی رعنا و فرامرز به ١۵سال پیش باز میگردد؛ زمانی که او در جستوجوی استادی برای یادگیری سهتار با فرامرز آشنا میشود و این آشنایی به عشق میانجامد. رعنا میگوید: صاحب عاشقانهترین سازی است که تاکنون فرامرز ساخته است. دوباره بغض میکند و یاد حرف همسر میافتد که همیشه به او میگفت: من دیگر مانند این ساز را نساختم. این سهتار ساز عشق است.
از او میخواهم درباره آرشیو سازهای استاد شکرخواه که قدمتی چندصدساله دارد، برایم بگوید. رعنا اکنون حافظ و میراثدار کتابها، سازها و وسایل شخصی فرامرز است و تصمیم گرفته است تمام این یادگارها را در موزهای به نمایش بگذارد و به یادش موسسهای فرهنگی تاسیس کند. او از کمانچههای لری و ترکی، بنجو، قیچک، والیها و ساز باران که از قدیمیترین و کمیابترین سازهای موجود در آرشیو سازهای فرامرز است، نام میبرد و از علاقه بیحدوحصر او به موسیقی میگوید. رعنا که نزدیک به دو دهه است یکی از کتابفروشیهای محبوب مشهد را مدیریت میکند، در توصیف همسرش میگوید: هرچند بیشتر در تنهایی خودش بود و از هیاهو، ازدحام و خودنمایی بهدور، همیشه درِ خانه و کلاسش باز بود. هیچ رفتوآمدی نیاز به هماهنگی نداشت. عاشق روی ایوان نشستن و ساز زدن بود و عشقش را به همه نشان میداد؛ به هنرجو، خانواده، دوست و حتی یک عابر پیاده... و هیچوقت رفتاری از او برای اطرافیان آزاردهنده نبود.
- بهترین شاگرد، بهترین معلم
فرامرز شکرخواه، نواختن را از استاد شاپور هدایتی آموخت و همواره از او بهعنوان تنها معلمش یاد میکرد. شاپور هدایتی هم از فرامرز شکرخواه بهعنوان تنها شاگردی یاد میکند که مومن به کارش بوده و تمام خصایل معرفتی را با خود بههمراه داشته است. توی تاکسی در راه خانه نشستهام و هرچه با خود کلنجار میروم، حس میکنم نمیشود از فرامرز شکرخواه نوشت و یادی از تنها آموزگارش نکرد. وقتی به استاد هدایتی تلفن میزنم و از او میخواهم که از تجربه استادوشاگردیشان برایم بگوید، لحن صدایش تغییر میکند. هرچند نمیتوانم اندوه پیشانی و غم صورتش را همچون فریدون و رعنا ببینم، لرزش صدایش از آن سوی خط پیداست. او میگوید: رابطه ما معلم و شاگردی نبود؛ ما همکار و رفیق بودیم... او خودش کلاس داشت ولی هفتهای دو جلسه به کلاسهای من میآمد و مرا کمک میکرد. موسیقی را خوب میدانست و با شاگردانش مهربان بود. برای فرامرز، پیشبرد فرهنگ و هنر از مادیات مهمتر بود و شاگردان بسیاری را در این سالها تربیت کرد. او آموزگار، بهدنیا آمده بود و خوب بودنش با حرفهاش پیوند خورده بود.
- برپایی کنسرت تنها برای خیریه
فرامرز شکرخواه زود از میان ما رفت اما شاگردان زیادی را تربیت کرد. در میان آنها نعیم خاتونی، از نزدیکترین شاگردان او است که در سالهای آخر زندگی او همواره درکنارش و همراهش بوده است. نعیم حالا خودش یکی از سازندگان حرفهای سهتار و تار است که تمام دانستهها و تعالیم استاد شکرخواه را در سینه دارد. او میگوید: فرامرز شکرخواه یکی از استادان دستودلباز در زمینه آموزش بود، بیهیچ چشمداشتی آموزههای خود را تعلیم میداد و تا زمانی که مطمئن نمیشد شاگردش درس را فراگرفته است، از آموزش دادن دست نمیکشید. سال آخر حیاتش در انتقال دانستههایش عجله داشت... میدانست که رفتنی است و نمیخواست هیچ دانشی را با خود به زیر خاک ببرد.
در لابهلای سخنانش، پرت میشود به پاییز٩۵ و میگوید: کلاس درس استاد شکرخواه یک پاتوق و یک مکتب هنری بود و محبوبیتش نه بهعلت هنرش که بهخاطر نوع رفتار و مرام و شخصیتش بود. او هیچگاه دچار دلّالی و زدوبند هنری نشد و از سال٧٠ بهبعد جز به نفع بیماران سرطانی و زلزلهزدگان، کنسرت نداد. تمایلی به دیده شدن نداشت. او اهل حال کردن بود تا اهل قال کردن.
برای نخستین سالروز درگذشت این استاد بزرگ موسیقی شهر و کشورمان، امروز پنجشنبه، ساعت٢ بعدازظهر بر سر مزارش در آرامستان عنبران، یادش را گرامی میداریم.