که پس از صدای موتور کسی به پنجرهمان کوبید. پستچی بود. برای من پاکت آورده بود. پاکت را با چشمهاي خوابآلود باز کردم و...
همین که چشمم به کارت خبرنگاریام افتاد، خواب از سرم پريد و درست پنج دقیقه به هوا میپریدم و هوراااا میکشیدم. آن لحظه خودم را خوشبختترین آدم روی کره زمین میدانستم.
زهرا وطندوست 16ساله از رشت
رتبهي سوم خاطره
- سود
فصل رگبار خوشبختی بود
ما بیخبر از اخبار حوادث
بهار را به بانک سپردیم
و منتظر سود کلان شکوفهها نشستیم.
پاییز که وزید
سودهایمان را مثل سکههای طلا به زمین ریخت.
وجیهه جوادی 17ساله از نجفآباد
رتبهي سوم شعر
- خوشبختيهاي ساده
نوشته بودی لحظههای سادهی خوشبختیات چیست؟ با خود گفتم همین که میتوانم این نوشته را بخوانم و در این مسابقه شرکت کنم، یک خوشبختی ساده و زیباست. کمی بیشتر فکر کردم و گفتم چيزهاي ديگري هم هست.
خوشبختی یعنی یک روز زمستانی وقتی اخبار را نگاه می کنی، خبر تعطیلی مدارس زیرنویس شبکهها باشد.
خوشبختی یعنی قدم زدن روی برگهای پاییزی.
خوشبختی یعنی صدای باران و بوی نم خاک.
خوشبختی یعنی خواب کسی را که دوست داری ببینی. مثلاً پدربزرگت که خیلی وقت است او را از دست دادهای.
خوشبختی یعنی نوشتن شعری که هرکس بخواند بگوید عالی بود.
خوشبختی یعنی وقتی دوچرخه میخوانی اسمت را ببینی.
خوشبختی یعنی وقتی ناراحتی، از ته دل گریه کنی و مادرت بپرسد چي شده و تو یکعالم با او حرف بزنی.
خوشبختی یعنی بوسیدن مادر و پدر.
مریم خالقی هرسینی 17ساله از تهران
رتبهي سوم يادداشت