میدانستم مسئله چیست؛ تیم فوتبال کلاس، باخت سنگینی را تجربه کرده و البته انگشت اتهام همهی بچهها هم بهطرف سعید، کاپیتان تیم بود.
بازي را از پنجرهي يكي از كلاسهاي رو به حياط طبقهي دوم، كه كاملاً مشرف به زمين بازي است، مشاهده كرده بودم.
شرايط كلاس براي تدريس درس جديد اصلاً مناسب نبود. بهخاطرهمين، ترجيح دادم به بچهها اجازه بدهم تا دربارهي مسابقه، كمي با هم گفتوگو كنند:
از سر خشم، كسي حرفي نميزد. تيم كه عين لشكر شكستخورده بود و سعيد هم مثل بمب آتش؛ و حسابي حرص ميخورد. يكي از بچهها بيمقدمه گفت: «آقا... همهش تقصير سعيد بود؛ گند زد تو زمين!»
و كلاس رفت روي هوا.... رگ گردن سعيد را ميديدم، وقتي كه از خودش دفاع ميكرد و مخالفان او هم، كوتاه نميآمدند.
- آقا راست ميگه، همهي ضربههاي آخر رو خراب ميكرد؛ چپ رو نشونه ميگرفت و به راست ميزد.
- اصلاً تنبل شده. تو زمين راه ميره...
- آقا روزهاي تمرين هم هي ما رو جمع ميكنه دور زمين و بهجاي بازي و تمرين، برامون پرچونگي ميكنه. هي از خاطراتش ميگه؛ بابا يكي نيست بهش بگه بي خيال...
سعيد كه ديگر تحملش تمام شده بود، دوباره و حالا كمي هم پرخاشگرانه، شروعكرد به دفاع از خود: «نامردها، من هم تلاش كردم، كي گفته تنبلي كردم! اصلاً خودتون بد بازي كردين...»
اجازه دادم سعيد هم همهي حرفهايش را بزند و كمي آرام شود. وقتي شرايط كمي بهتر شد، گفتم: «بچهها صبر كنيد؛ بهنظر من، همهي شما يك اشتباه بزرگ را تكرار ميكنيد؛ اگر فرض كنيم عامل اصلي باخت تيم فوتبال شما، فقط سعيد باشه كه من بعيد ميدونم، همهي شما با بيرحمي درحال ارزيابي و نقد عملكرد سعيد هستيد؛ اما براي حل مشكل بايد دنبال چيز ديگري بود.»
- خب آقا... واقعاً تقصير اونه... اگه نقدش نكنيم، پس چهجوري مشكل تيم حل بشه.
كمي مكث كردم و گفتم: «بهنظر من راه حل مشكل تيم، در مشاهده است. يعني حتي اگر مشكل اصلي تيم شما، سعيد باشه، شما بايد بدون ارزيابي، اول كارهاي سعيد رو در طول بازي يا قبل از بازي، مشاهده كنيد؛ اما عبارتهايي مثل تنبلي، ضعيف بودن، پرچونگي قبل از بازي و چيزهايي از اين دست، همه، ارزيابي عملكرد سعيد هستند نه مشاهدهي كارهاي او.»
- خب آقا، حالا فرقش چيه؟
- فرقش اينه كه اگر شما فقط مشاهدات خودتون رو به سعيد بگين، او اينقدر عصباني نميشه و از كوره در نميره، اما شما تا الآن ديدههاتون رو با قضاوتهاتون مخلوط كردين و طبيعي هست كه سعيد در مقابل نقد شما، مقاومت ميكنه.
كمي كلاس ساكت شد. يكي از بچهها گفت: «خب... يعني بايد به سعيد چي بگيم؟»
گفتم: «يك سؤال؛ الآن چند تا بازيه كه سعيد گل نزده؟»
رامين از ته كلاس دستش را بلند كرد و گفت: «آقا پنج تا، پنج تا بازيه كه گل نزده.»
- خب، شما بهجاي اينكه برچسب «ضعيفبودن» رو به سعيد بچسبانيد، بايد بگوييد «سعيد در پنج بازي اخير تيم، گل نزده»؛ يا مثلاً شما به سعيد برچسب ميزنيد كه در روزهاي تمرين، «پرچانه» است. پرچانگي هم مشاهده نيست، بلكه ارزيابي و قضاوت است.
- آقا... خب... بچهها منظورشون اينه كه سعيد روزهاي تمرين، زياد حرف ميزنه.
لبخندي زدم و گفتم: «باز هم بهجاي مشاهدهي واضح رفتار سعيد در روزهاي تمرين، ارزيابي خودتون رو گفتيد.» يكي ديگر از بچهها گفت: «آقا سعيد فكر ميكنه فقط خودش حرفهاي ارزشمندي داره؛ ميخواد مركز توجه باشه.» اين حرفها را رامين، از آخر كلاس با صداي بلند گفت. به او نگاه كردم و گفتم: «اينها هم ارزيابي است. شما بايد فقط مشاهدهي خودتان را بگوييد!»
رامين دوباره گفت: «آقا... پس اين كار خيلي سخته!»
گفتم: «بله، تفكيك مشاهده از ارزيابي خيلي سخت است، اما شدني است و اگر به اين مهارت برسيم، ارتباط ما با ديگران، ارتباطي بدون خشونت خواهد شد. مثلاً بايد بگوييم سعيد، نيمساعت از زمان دوساعتهي تمرين را به حرفزدن اختصاص ميدهد.»
جو كلاس كمي بهتر شده بود. بچهها كمي منصفتر شده بودند و مشاهدههاي خودشان را در زمان بازي ميگفتند:
- سعيد يك هفتهي پيش مريض شده بود...
- مسعود، ديگر بازيكن خط حملهي تيم هم در پنجبازي گذشته، هيچ گلي به ثمر نرسانده...
- ما هم وقتي سعيد قبل از تمرين زياد حرف ميزد، به او اعتراض نكرديم...
- دروازهبان تيم سه گل از روي ضربهي كاشته خورد...
اوضاع بهتر شده بود. وقتي زنگ خورد، شنيدم كه سعيد از بچهها عذرخواهي ميكرد و همه با هم دست ميدادند و قرار و مدارهايشان را براي بازي بعدي ميگذاشتند.