همیشه دلم میخواست من هم مثل «اِستیون اِسپیلبِرگ»، «سَم رِیمی»، «پیتِر جَکسون»، «گیلِرمو دِلتورو» یا «تیم بِرتون»، این تغییر مسیر را در حرفهام تجربه کنم و یک فانتزی نوجوانانه و خانوادگی بسازم.
«اِلی روث»، نویسنده، کارگردان، بازیگر و تهیهکنندهی ۴۶سالهی آمریکایی است. همانطور که خودش میگوید، آثار او عموماً در ژانر وحشت بودهاند و فیلم «خانهای با ساعتی در دیوارهایش»، اولین اثر متفاوت اوست.
خانهای با ساعتی در دیوارهایش، نام یک رمانِ نوجوانِ فانتزی و قدیمی، به قلم «جان بلرز»، نویسندهی فقید آمریکایی است که آن را در سال ۱۹۷۳ میلادی نوشت. این کتاب، داستان پسر یتیمی بهنام «لوئیس بارناوِلت» را روایت میکند که به شهر جدیدی میرود تا با دایی مرموز و جادوییاش زندگی کند. او در ماجراجوییهای داییاش همراه میشود تا ساعتی را پیدا کنند میتواند که با قدرت شگفتانگیزی که دارد، به دنیا خاتمه بدهد.
حالا و در سال ۲۰۱۸ میلادی، الی روث برای اولینبار از این مجموعهکتاب اقتباس کرده و آن را برروی پردهی سینماها آورده است. اکران جهانی این فیلم جذاب از هفتهی اول آبانماه آغاز شده و احتمالاً تا مدتی دیگر، نسخهی دوبلهی آن به سینماها یا شبکهی نمایش خانگی ما هم میرسد. به همین مناسبت گفتوگویی با الی روث را برایتان ترجمه کردهایم تا بیشتر با حال و هوای این فیلم آشنا شوید.
- عجب فیلم معرکهای است! خیلی دوستش داشتم.
از تعریفتان خیلی ممنونم.
- «جَک بِلَک» و «کیت بِلانشِت» در کنار هم، زوج کمدی بینظیری را تشکیل دادند. هرگز فکر نمیکردم حضور این دو بازیگر در کنار هم و در مخلوطی از فانتزی و کمدی، اینقدر خوب از کار در بیاید.
دقیقاً! آنها کنار هم عالی ظاهر شدند. انگار که سینما مدتهاست منتظر چنین زوجی بوده و خود ما هم خبر نداشتیم!
- بله، بازی آنها بهطور شگفتآوری برای تماشاگر لذتبخش، شیرین و بامزه است. چهطور متوجه شدید که حضور این دو نفر بهعنوان زوج هنری برای این فیلم مناسب است؟
خب، تا حدی به غریزهی کارگردانی مربوط میشود. جک بلک، از بهترین بازیگران کمدی است. استعداد بازیگری او تا حدودی «رابین ویلیامز» را بهیادم میآورد. البته که رابین ویلیامز در فیلمهای «ویلهانتینگ نابغه» و «انجمن شاعران مرده» عالی ظاهر شد، اما بهنظرم نقش او در فیلم «خانم دابْتْفایر» بینظیر بود. جک بلک هم همین استعداد شگرف را دارد و میتواند در قالب هرشخصیت متفاوتی، بسیار خوب بازی کند.
کیت بلانشت هم نوعی طنز مختص به خودش دارد. بازی او در فیلم «یاسمن غمگین» نوعی شیطنت، شوخی و بامزگی ویژه دارد. من مدتها بازی او را زیر نظر داشتم. او در ابراز احساساتش در فیلم، بسیار دستودلباز و در عین حال شیرین است و میتواند با شیطنتهایش به لب تماشاگر لبخند بیاورد. وقتی کتاب خانهای با ساعتی در دیوارهایش را خواندم، نتوانستم جز این دو نفر کسی را برای نقشها تصور کنم. این دو کنار هم عجیب و غریب و سرگرمکنندهاند؛ جک به جنبهی کمدی کیت کمک میکند و کیت وجه نمایشی بازی جک را برجستهتر میکند.
میخواهم بگویم برای من، همکاری با این دو بازیگر مثل یک دانشجوی سال اولی بود که از دو دانشجوی سال آخری برای یک نمایش کودکانه دعوت کرده و آن دو هم پذیرفتهاند. برای همین حس بسیار خوبی دارم که با آنها در فیلم همکاری کردم.
- وقتی مردم اسم شما را میشنوند، یاد فیلمهای ژانر وحشت میافتند، نه یک فیلم فانتزی نوجوانانه و خانوادگی.
درست است، اما با این موضوع مشکلی ندارم.
- خب، چه شد که به سراغ این فیلم و این موضوع رفتید. نکند برای مدتها آن را در گوشهی ذهنتان نگه داشتید و بعد، یک روز فکر کردید باید آن را کارگردانی کنم؟
راستش کاملاً همین طوری بود که گفتید! میدانم که اسم خودم را بهعنوان کارگردان ژانر وحشت ثبت کردهام و برای همین میفهمم که برای برخی شاید عجیب باشد که حالا چرا به سراغ یک فانتزی نوجوان رفتهام. اما وقتی به آثار کارگردانهای مورد علاقهام مثل سم ریمی یا پیتر جکسون فکر میکنم، میبینم این تغییر ژانر برای آنها هم اتفاق افتاده.
وقتی شنیدم که ریمی میخواهد «مرد عنکبوتی» را بسازد، با خودم فکر کردم «خدای من! کارگردان «مردهی شیطانی» حالا میخواهد مرد عنکبوتی را بسازد! چهقدر کنجکاوم ببینم چه فیلمی از کار در میآید.» یا در مورد پیتر جکسون، او فیلمهای تأثیرگذار «بدمزه» و «ملاقات با فیبلها» را در کارنامه داشت و بعد تمام نبوغ کارگردانیاش را به سمت «ارباب حلقهها» و یک ژانر تازه برد. فکر کنم برای استیون اسپیلبرگ هم همینطور بوده. ناگهان کارگردان «آروارهها»، فیلم «اییتی: موجود فرازمینی» را ساخت.
بنابراین من هم همیشه دلم میخواست مثل اسپیلبرگ، ریمی، جکسون یا گیلرمو دلتورو و تیم برتون، این تغییر مسیر را در حرفهام تجربه کنم. برای همین به مدیرم گفتم برای من یک فیلمنامهی فانتزی مثل «سارقان زمان» پیدا کن وگرنه مجبورم خودم چیزی بنویسم!
به کودکیام که فکر میکنم، همیشه فیلمهای تخیلی و فانتزی و کمی ترسناک را دوست داشتهام. فکر میکنم برای نسل من که در کودکی اییتی و نمونههای شبیه به آن را دیدند، همین فیلمها بودند که پلی شدند تا به فیلمهای ترسناکتر در ژانر وحشت علاقهمند شویم. فکر میکنم خانهای با ساعتی در دیوارهایش هم همین طور باشد. یعنی پدری که به ژانر وحشت علاقهمند است، میتواند دست فرزندش را بگیرد و با هم این فیلم را ببینند و هردو هم لذت ببرند. کسی چه میداند، شاید همان کودک یا نوجوان در آینده از علاقهمندان سرسخت فیلمهای ژانر وحشت شود.
- چیزی که در فیلم خانهای با ساعتی در دیوارهایش برجسته است، حضوری پسری معمولی و عادی است که باید کارهایی عجیب و غریب انجام دهد. نگران نبودید که نتوانید پسری را پیدا کنید که توانایی ایفای این نقش را داشته باشد؟
فکر میکنم ساختن یک فیلم، سیستمی بر پایهی ایمان است. شما بهعنوان کارگردان باید ایمان داشته باشید که این فیلم، خوب ساخته میشود. ما فیلمنامه را داشتیم، بعد باید کیت و جک را به پروژه میآوردیم. جک را متقاعد کردیم و حالا باید کیت را به حضور در فیلم ترغیب میکردیم. کیت با ما همراه شد و حالا باید دنبال خانه و لوکیشن قصه میگشتیم. خانه را پیدا کردیم و حالا نوبت مرحلهی حساس پیداکردن بازیگر کودک و نوجوان بود.
جستوجو بین بچههای لسآنجلس شروع شد. آنها خیلی اتوکشیده و در ضمن بااستعداد بودند، اما مثل بچهها حرف نمیزدند. ما یک بچهی شستهرفته و از هرنظر کامل نمیخواستیم. در بین آنها، بازیگران بسیار خوبی بودند، اما مشکل اینجاست که ۱۰سالگی سن عجیبی است. بعضی از ۱۰سالهها بزرگتر از سنشان بهنظر میرسیدند و برخی از ۱۲سالهها انگار از احساس ترس، هیچ مفهومی را درک نمیکردند.
یاد مصاحبهای از اسپیلبرگ افتادم. او در آن گفتوگو تعریف میکرد که چهطور در روز تستگرفتن، وقتی بازیگر نقش «اِلیوت» در فیلم اییتی از در وارد شد، حتی قبل از اینکه حرفی بزند، اسپیلبرگ او را در نقش دیده بود و میدانست که بازیگرش را پیدا کرده.
در اولین روز انتخاب بازیگر در آتلانتا، وقتی «اُووِن وَکَرو» از در وارد شد، ناگهان حسی را تجربه کردم که اسپیلبرگ داشت. او خودش بود! بامزه بود، با هوش بود، دلپذیر بود و مطمئن بود که میتواند در کنار جک و کیت عالی ظاهر شود. او بسیار خوب از ایفای نقش برآمد و میدانستم که بدون نگرانی میتوانم تمام بار فیلم را روی شانههای او بگذارم.
- همانطور که در حرفهایتان هم مشخص بود، شما فقط یک فیلمساز نیستید؛ بلکه یک طرفدار دوآتشهی فیلمهای ژانر وحشت هستید. در طی این سالها فیلمی بوده که نظرتان را خیلی جلب کرده باشد؟
خب، باید بگویم، من برای فیلمهایی که با بودجهی کم ساخته میشوند، اما قصهای قوی دارند، احترام زیادی قائلم. خوبنوشتن یک فیلمنامه، واقعاً سخت است. نوشتن در قدم اول، پول نمیخواهد و نویسنده فقط با تکیه بر تخیل و ذهنش مینویسد و این شروع یک فیلم خوب است.
فیلمی که طی یکی دو سال اخیر خیلی نظرم را جلب کرد و بهنظرم فیلمنامهی بسیاری خوبی هم در ژانر وحشت داشت، «بیپایان» به کارگردانی «جاستین بِنسون» و «آرون مورهِد» است. بر خلاف اغلب فیلمهای ژانر وحشت، این فیلم صحنههای کمی در جنگل تاریک دارد و اغلب وقایع در روشنایی روز میگذرد. واقعاً برای من فیلم تأثیرگذاری بود و چندبار آن را تماشا کردم.