چه لذت و هیجانی بیشتر از این که هر هفته دوچرخه هم نوشتههای احساسی دوستان نوجوانش را میبیند و هم به تحلیلها و پیشنهادها و فکرهای خلاقانهشان دل میدهد. نمونهاش هم همینها که در این مطلب میبینید.
دوچرخه عملکردن به بعضی پیشنهادها را شروع کرده و دارد در فضای مجازی فعالتر میشود، علاوه بر مطالبی که در نسخهی چاپی میآید، نسخهی کوتاهتر برخی مطالب را هم میآورد تا خوانندهها بدانند که «ادامه در صفحهی بعد» پیامی دارد که یعنی در سایت و کانال و اینستاگرام و... ادامه دارد.
حالا تحلیل فاطمه موسوی و حدیث گرجی را بخوانید:
- دوچرخهی زبر و زرنگ
راستش را بخواهید وقتی در یادداشت سردبیر شمارههای قبل نوشته بودید در نشریهی دوچرخه همهی همکاران از هشت صفحهای شدن ناراحتاند، حسابی حالم گرفته شد و بقیهی متن را نخواندم. میپرسید چرا؟ خب، آدم دوست ندارد کسانی را که برایش عزیزند، غمگین ببیند. من هم زانوی غم بغل کردم و یک گوشه نشستم. من همان دوچرخهی پر و پیمان خودم را میخواستم. فکر کردم شما نباید غم داشته باشید، بلکه آن کسی که باعث این اتفاقها شده، باید ناراحت باشد.
در همان حال یاد صحبتهای یک دوست افتادم که میگفت: چرا به جای غصه داشتن برای چیزهایی که تغییر دادنشان دست ما نیست، به سراغ کارهایی نرویم که در توان ماست؟ انگار چیزی درونم جرقه زد. یاد کلاس زیست افتادم: یکی از ویژگیهای موجود زنده هومئوستازی است! یعنی توانایی وفق دادن خود با محیط!
پس دوچرخه هم باید تغییر میکرد. باید خودش را با وضعیت جدید وفق میداد. اگرچه دوچرخه برای آدمبزرگها یک نشریه بیشتر نیست، ولی برای ما یک دوست است. وقتی دیدم دست به کار شدید و تغییرات را شروع کردید، واقعاً خوشحال شدم.
میدانم اولش برای همهمان سخت است، اما چرا ما- بیشتر به خودم میگویم- آنقدر در برابر تغییر مقاومت نشان می دهیم؟ از کجا معلوم که تغییرات سبب بهتر شدن و رو به جلو حرکت کردن نشوند؟ اگر بنشینیم غر بزنیم که کمبود کاغذ داریم و دوچرخه هشت صفحه شد و گریه و زاری کنیم که فایدهای ندارد. همیشهی خدا هم محدودیت خلاقیت به بار آورده است. پس به جای غر زدن میزان خلاقیت را صد برابر میکنیم!
حالا هم به دوچرخه جان میگویم نوجوانی برای همه یک دورهی پرتلاطم است و تو هم از این قاعده مستثنی نیستی! بلوغ همیشه دردناک بوده و هست و برای هرچه کاملتر شدن باید خیلی چیزها را تحمل کرد. با این لاغرتر شدن درست مثل بچههای لاغر زبر و زرنگ و کوچولو موچولو شدهای، همانهایی که همیشه اول صف میایستند! پس اصلاً غم به دلت راه نده. تا وقتی ما و شما هستیم- شاید با کاغذهای کمتر- نمیگذاریم از رکاب زدن جا بمانی.
فاطمه موسوی خبرنگاری افتخاری از کرج
- دوچرخهی ساده، نه تکراری و مسخره
مدرسهها شروع شدن و من هم از فضای خاص دوچرخهای بودن فاصله گرفتم، اما هر بار که سراغ دوچرخهها که نگهشون داشتم میرم، چنان حس خوبی پیدا میکنم که شک میکنم چهجوری میتونم از جو ساده و شیرینش دور بشم و بعضی از روزها به فکرش نیفتم! بعضی از دغدغهها، مثل سیاست و اقتصاد و مدرسه و آزمونهای ورودی یهجوری ذهن آدمها رو پر میکنن که آدم زندگی کردن رو فراموش میکنه. وسیلهها اینقدر مهم میشن که هدفها از یاد آدم میرن. کمتر کسی به این فکر میکنه که اصلاً برای چی به دنیا اومده و هدفی که براش خلق شده چیه!
خلاصه بگم، زندگیها پیچیده شدن، ولی چیزی که قشنگتره، سادگیه. سادگی کارها رو راحت میکنه و به دل آدم مینشینه.
من دوچرخه رو به خاطر سادگیاش دوست دارم. من رو گیج نمیکنه. ساده است، ولی تکراری و مسخره نیست. همین ساده بودنش باعث شده خیلی از نوجوونها عاشقش بشن.
پیچیدگی کارها رو سخت می کنه. شرایط هم الآن خیلی خیلی سخت و پیچیده شده. وقتی با خودم به زندگی خودم و خیلی از آدمهای دیگه تو این یه سال فکر میکنم، یاد اون ضربالمثل میافتم که میگفت: آن روز من غم نانی داشتم و امروز غم تشویش جهانی!
کارها مشکل شدن، اما اگه الآن کسی بتونه کاری بکنه، کارش خیلی بیشتر از قبل ارزش داره. واسهی همین هم من الآن دوچرخه رو خیلی بیشتر دوست دارم، چون تو زمان سختی به فکر ماست. موقعی که براش کار کردن سخت شده، داره تمام تلاشش رو میکنه.
خوشحالم که دوچرخه داره از تمام ظرفیتش و تمام خلاقیتش استفاده میکنه. دوچرخهی الآن خیلی بیشتر از دوچرخهی یه سال پیش ارزش داره. من هم کار زیادی از دستم برنمیاد، فقط میتونم همچنان عضو دوچرخه باشم و... دعا کنم. هر روز صبح بعد از نمازم، برای موندن دوچرخه دعا میکنم. میدونم خدا نوجوونها رو دوست داره!
حدیث گرجی خبرنگار افتخاری از تهران