بسیاری از ما فکر میکنیم که در اختلال ADHD فقط کودکانند که صدمه زیادی میبینند، اما این اشتباه است. اگر کمی به محیط زندگی آن کودکان دقت کنیم والدینی را خواهیم دید که مدام نگران و مضطربند و بهدنبال جمع و جور کردن مکانهای تخریب شده و بههم ریخته. والدینی که در معذرتخواهی از دیگران بهخاطر رفتار کودکشان متبحر شدهاند و کاری نیست. والدینی که آنقدر خسته بهنظر میرسند که یادشان رفته زندگی چه طعمی دارد.
- بخواهد هم نمیتواند
چهره و صدایش آنقدر خسته بهنظر میرسد که گویی چند شبانهروز است نخوابیده. سر و کله زدن با پویای چهارساله رمقش را کشیده و جانی برایش نگذاشته. رؤیا، ۳۵سال بیشتر ندارد اما رنگ و روی پریده و چهره همیشه مضطربش سنش را بیش از اینها نشان میدهد. میگوید: «رفتارهای غیرقابل کنترل پویا انرژی من و پدرش را گرفته و واقعا درمانده شدیم. از زمانی که دهماهه بود و شروع به راه رفتن کرد اختلالات رفتاری شدیدی داشت. از وقتی ۲سالش شد درمانش را زیرنظر پزشکان شروع کردیم. او بدون مصرف ریتالین بهشدت غیرقابل کنترل است».
همزمان که با ما صحبت میکند در حال پوشاندن لباس پویاست که دستش را محکم به سمتی هل میدهد و میخواهد مانع این کار شود و بالاخره هم با فشار و قدرت زیاد موفق میشود از زیر دست مادرش فرار کند. رؤیا میگوید: «خودش متوجه شده که من واقعا نمیتوانم رفتارهایش را کنترل کنم برای همین از این قضیه سوءاستفاده میکند».
اشکی در چشمانش حلقه میزند و با بغض حرفش را اینگونه کامل میکند: «خیلی دردناک است بچهای را که دوست داری نتوانی با خود بیرون ببری فقط بهخاطر اینکه خیلی دردسر درست میکند. کسی نمیتواند درک کند که من و پدرش واقعا در چه شرایط بدی هستیم. رفتوآمدهای خانوادگی ما به کل قطع شده».
پویا بهزودی وارد مهد و سپس مدرسه خواهد شد و این موضوع برای والدینش بسیار نگرانکننده است. والدینش درصدد هستند تا دوباره فرزندشان را نزد روانپزشک ببرند تا درصورت امکان جدیدترین درمان را بهکار گیرند. چون خوب میدانند که ۳ساعت بدون حرکت پشت میز نشستن برای پویا واقعا کار سختی است.
والدین پویا نگرانند چون نمیدانند در چنین محیطهای اجتماعیای چه اتفاقی در انتظار فرزندشان است؟ رؤیا میگوید: «پویا حتی اگر خود نیز بخواهد قادر به متمرکز شدن و آرام نشستن در یک محل نیست چون مغزش نمیتواند به او دستور ۳ساعت جنبش را ندهد. او باید در حال حرکت باشد، اما من نگران حرفهایی هستم که ممکن است پیش بیاید. والدین دیگر ممکن است در مدرسه شکایت کنند».
- در جنگ با او مغلوب همیشه منم
برگشتن به دورانی که اختلال امیر شروع شد به یک کلاف سردرگم میماند. وارد اتاقش که شوید درست مانند این است که وارد انبار کاه شده باشید و بخواهید سوزن پیدا کنید. آنقدر بههم ریخته و شلوغ است که به سختی میتوان متصور شد در چنین فضایی ذهن از آرامش برخوردار است.
۱۴سالش است اما هنوز هم اسیر اختلال ADHD است و مادر ۵۲ساله و پدر ۵۹سالهاش را آزار میدهد. مادرش از سختیهای زندگی با پسرش این چنین میگوید: «از کلاس چهارم پای مرا به مدرسه باز کرد تا شنوای گله معلمهایش باشم که درس نمیخواند و چون آرام و قرار ندارد حواس بقیه را نیز پرت میکند. اما در کودکیاش ما این مسائل را جدی نگرفتیم».
به خاطر پرحرفی، بیصبری و خودخواهی همه دوستانش او را ترک گفتهاند و در هر جمعی که وارد میشود پذیرایش نیستند. گاهی که توسط پدرش بهخاطر گستاخی تنبیه میشود، تلافیاش را سر مادر و خواهرش در میآورد. پدر معتقد است همسرش بیش از اندازه پسرشان را لوس بار آورده است. اما مادر امیر میگوید: «من و محسن هر دو اشتباه کردیم که اختلالات دوران کودکی امیر را جدی نگرفتیم و هم بهخود هم به او آسیب زدیم. او در این سن زیر بار پذیرش بیماری و خوردن قرص نمیرود.
من نگرانم آینده او هستم. امیر تمرکز ذهنی ندارد و خیلی زود خسته میشود و نمیتواند کاری را به پایان برساند و همین بیشتر وقتها موجب پرخاشگری او میشود. این بیشفعالی شخصیت اجتماعیاش را به حاشیهای رانده و افسار آن را بهدست خودخواهیهایش داده. دچار وسواس ذهنی و بینظمی و آشفتگی است. با اینکه ورزش بسکتبال و بیسبال را دوست دارد اما گاهی مرا تهدید به نرفتن میکند. در جنگ با او، مغلوب همیشه منم».
نظر شما