النا فرانته، نویسنده مرموز ایتالیایی در یادداشت هفتگی خود در گاردین این بار سراغ موضوعی قدیمی شبیه اول مرغ بود یا تخممرغ رفته و این بحث را باز کرده است که هنرمندان بزرگ، بزرگ به دنیا میآیند یا به تدریج بزرگ میشوند. او معتقد است هر دو عامل در بزرگ شدن هنرمندان نقش دارد به علاوه عاملی به نام شانس یا بخت خوش که ناغافل باید وارد شود و کار را به سرانجام برساند.
متن کامل یادداشت فرانته از نظرتان میگذرد؛ با این توضیح که یادداشتهای او به زبان ایتالیایی نوشته میشود و آن گلدستین آن را برای انتشار در گاردین به انگلیسی ترجمه میکند.
«بحث قدیمی درباره استعداد تا آنجا که من میدانم چندان پیشرفت نکرده و ماجرا درست همانگونه است که در دوران باستان بود: برخی هستند که میگویند شاعران شاعر به دنیا میآیند و ساخته نمیشوند. برخی هم معتقدند میل ذاتی و درونی لازم است اما کافی نیست؛ اینکه اگر تو بخواهی به چیزی خوب برسی، باید برای آن تلاش کنی.
من به مکتب گروه دوم تعلق دارم که پیشینه آنها به دوران مارکوس تیلیوس سیسرو و مارکوس کوئنتیلی در روم باستان میرسد. استعداد به تنهایی کافی نیست و اگر با پشتکار و پرورش همراه نشود، در بهترین حالت به چیزی شبیه اختراع چرخ میانجامد یا کشف اینکه این پیش از تو هم وجود داشته است. کسانی که احساس میکنند یک حرفه هنری دارند، وظیفه و تعهد به آنها حکم میکند به آنچه از قلبشان سرازیر میشود خشنود نباشند. قلب سر جای خود اما برای اینکه خلاقیت یک نفر هدر نرود، حتی بهتر است از سنت بیاموزد و روشهایی را به کار گیرد که در گذر زمان شکل گرفتهاند. لازم نیست کسی سراغ سرمنشا وزیدن باد برود، بلکه کافی است مدلها و یک تبارشناسی شاعرانه مناسب را برگزیند و از آن نیرو و امید بگیرد.
آیا این یعنی یک نفر با اندکی استعداد و مدرکی که از مدرسه یا دانشگاه به نشانه آموزش خوب گرفته شایسته بزرگی است؟ متاسفم که پاسخ منفی است. این یعنی فقط کسی که احساس نیاز ضروری میکند تا به تجربههای خودش شکل کافی بدهد حق و وظیفه دارد این کار را بکند؛ البته اگر ممکن باشد. هنرمندان بزرگ، بزرگ به دنیا نمیآیند و احتمالا ساخته هم نمیشوند. در این میان چیزی مرموزتر وجود دارد که بدون هشدار دادن دخالت میکند و استعداد را به نتیجه میرساند.
این چیز مرموز میتواند خام باشد یا پرورشیافته و همیشه حضوری غافلگیرکننده دارد. نام این چیز شانس یا بخت بلند است. شاعر، با کمال تاسف نه تنها باید استعداد و هنر داشته باشد، بلکه باید امتیاز و فرهنگ توانایی پروراندن و پالودن هم داشته باشد. شاعر در عین حال باید خوششانس هم باشد. او باید چنان بختی داشته باشد که ما وقتی نمیتوانیم توضیحی قانعکننده برای موفقیتهایش دست و پا کنیم، سراغ شانس برویم و همه چیز را به آن ربط بدهیم.
ما میتوانیم در تمام زندگیمان با نظم، هوش و مهارت کار کنیم، به دنیای خودمان شکل بدهیم و در عین حال هرگز یک پیشرفت بزرگ را هم تجربه نکنیم. شانس درست همان پیشرفت بزرگ است؛ لحظهای شگفتانگیز که کار بسیار شخصی و بسیار محدود ما سر و شکل میگیرد و تبدیل به چیزی دیگر میشود؛ بگذارید سادهتر بگویم: سفر به دنیایی دیگر میشود «کمدی الهی» و ماجرایی دریایی میشود «موبی-دیک».
متاسفانه هیچ چیز نیست که به ما اطمینان بدهد آن پیشرفت و موفقیت ناگهانی واقعا جایی وجود دارد یا همیشگی است؛ نه انتقاد نه موفقیت نه حتی خود ما. آینده هر کار حتی مبهمتر از آینده خود ماست. ما باید تسلیم این واقعیت شویم و با پشتکاری مثالزدنی در تمام زندگی کار کنیم، بدون اینکه چیزی بیشتر بخواهیم.»