نه که یادم رفته باشه تولدت امروز بود، نه، تا چند روز قبل یادم بود. این کنکور لعنتی میذاره مگه، اون هم با این خبرهای جورواجور و ترسناکی که این روزها ازش میرسه!
تو اینروزها که به مسخرهترین شکل ممکن حروم میشه، فقط تولد یه دوست قدیمی حال آدم رو خوب میکنه. دوچرخه داره پا میذاره تو جوونی و قراره روزای جدیدی رو تجربه کنه، روزایی که شاید سخت باشه براش.
امیدوارم، امیدوارم زود حالت خوب بشه و هر هفته لابهلای جزوهها و کتاب تست روی میز ببینمت.
مهتاب عزتی، ۱۷ساله از کرج
برادر و خواهر دوچرخهای
وقتی به تولد دوچرخهجان فکر میکنم، خیلی هیجانزده میشوم. سنم که قد نمیدهد، ولی وقتی تصور میکنم ۱۸سال پیش، در روزگاری که اینترنت نیمهپنهان، تلفنهمراه ناپیدا و شبکههای تلویزیونی آفتابی بودند، دوچرخهی عزیز پا به دنیایی شلوغپلوغ میگذارد تا تکیهگاه نوجوانان شود. روزی که نوجوانهای ایرانی صاحب یک برادر یا یک خواهر دوستداشتنی میشوند.
امروز همهچیز تغییر کرده. گاهی حالوهوای درهم برهم روزگار، بر احوال ما و دوچرخه هم اثر میگذارد، اما دوچرخه باید بداند ما نوجوانها قرص و محکم پشتش ایستادهایم تا همراه و همرکاب حرکت کنیم. دوچرخه، رنگینکمانی است که هروقت با او همصحبت میشوم، جهان خاکستری رنگارنگ میشود. هیچ دوستی نمیتواند جایش را بگیرد. دوچرخه، دنیای شیرین خیالها، قصهها، شعرها و تصویرهاست که مرا از همهی روزمرگیها دور میکند و در دنیای پرنقشونگار رؤیاهایش پرواز میکنم.
نوید صنعتی، ۱۵ساله از ملارد
تصویرسازی: امیرحسین خزایی، ۱۵ساله از شهرری