وقتی امیرحسین پس از دعوا با پسربچهای دیگر در مدرسه حالش بد شد، کسی خبر نداشت که او ضربه مغزی شده است. پسربچه ۱۰ساله چند ساعت در همان حال در مدرسه ماند تا اینکه در نهایت به بیمارستان منتقل شد اما دیگر دیر شده بود.۱۶دیماه امسال، وقتی زنگ تفریح مدرسهای در جنوبشرق تهران خورد، بچهها یکی پس از دیگری راهی حیاط مدرسه شدند و در این میان عدهای برای خرید خوراکی به سمت بوفه رفتند. امیرحسین ۱۰ساله هم یکی از آنها بود اما در صف بوفه، با بچههای کلاس ششمی دعوایش شد و در این میان یکی از بچهها او را هل داد و همین باعث شد که سر امیرحسین با میله آهنی بوفه برخورد کند و حادثه تلخی را رقم بزند.
آن روز وقتی مسئولان مدرسه ماجرا را به خانواده امیرحسین خبر دادند، او به بیمارستان منتقل شد اما بهعلت خونریزی مغزی ۹روز در کما بود و در نهایت جانش را از دست داد. خانواده پسربچه صبح دیروز در شوک و اندوه، پیکر بیجان پسرشان را به خاک سپردند و حالا منتظرند تا مقصران مرگ پسرشان شناسایی شوند.
خاله امیرحسین در گفتوگوی تلفنی با خبرنگار همشهری درباره این حادثه میگوید: همه ما در شوک هستیم، شوکی بزرگ. هنوز باورمان نمیشود که امیرحسین از میان ما رفته است. چطور میشود پسر دستهگلمان صبح با حال خوب به مدرسه برود و ظهر دیگر بههوش نباشد.
- دعوا بر سر نوبت
زن جوان ادامه میدهد: خواهرزادهام ساعت۷:۳۰ صبح شانزدهم دیماه مثل همیشه به مدرسهاش رفت. کلاس چهارم دبستان بود و در مدرسه دولتی حوالی جنوبشرق تهران درس میخواند. به گفته همکلاسیهایش ساعت۹:۳۰ و در زنگ تفریح امیرحسین در صف بوفه ایستاده بود که با چند نفر که در کلاس ششم ابتدایی درس میخوانند دعوایش شد. گویا دعوا بهخاطر رعایت نکردن نوبت در صف بوفه بوده است. البته همکلاسیانش اینطور به ما گفتهاند و نمیدانیم چقدر صحت دارد. به گفته همکلاسیان امیرحسین، یکی از بچههای کلاس ششمی، در جریان دعوا خواهرزادهام را هل داد که سرش بهشدت با دکه فلزی بوفه برخورد کرد. بهطوری که پس از این اتفاق دچار حالت تهوع شد و چندبار بالا آورد. اینها را مستخدم مدرسه به ما گفت. چون پشتسر امیرحسین رفته و همهجا را تمیز کرده بود.
آن روز امیرحسین با بدحالی وارد کلاس شد و موضوع را برای معلمش توضیح داد و بعد به قسمت انتهای کلاس رفت و تا ساعت۱۲ روی نیمکت خوابید. «اگر همان موقع به پدر و مادر امیرحسین اطلاع میدادند شاید این حادثه تلخ رخ نمیداد و ما عزادار نمیشدیم.» خاله امیرحسین با بغض ادامه میدهد: همکلاسیهای خواهرزادهام میگویند که او حتی به معلمش گفته سرش به دکه برخورد کرده است. معلم از او خواسته که موضوع را به معاون مدرسه بگوید.
امیرحسین هم این کار را انجام میدهد و بعد حتی به کلاس برگشته و میخواسته امتحان بدهد اما تعادل نداشته تا مداد به دست بگیرد. به معلمش گفته خوابش میآید، معلم هم تصور کرده که او مسموم شده و شب قبل هم دیر خوابیده است. به همین دلیل به او گفته به انتهای کلاس برود و سرش را روی کاپشنش بگذارد و بخوابد. ساعت۱۲ زنگ مدرسه به صدا درآمد اما امیرحسین همچنان روی نیمکت خواب بود؛ «معلم هرچه صدایش میزند پاسخی نمیدهد. برای همین قمقمه امیرحسین را برمیدارد و آب به سر و صورتش میپاشد تا بیدار شود اما او بیهوش شده بود.»
خاله امیرحسین ادامه میدهد: ساعت۱۲:۱۵ از مدرسه به خواهرم (مادر امیرحسین) زنگ زدند و گفتند امیرحسین در مدرسه خوابیده است. خواهرم یک پسر دوسالونیمه دیگر هم دارد که او را به همسایهاش میسپارد تا به مدرسه برود. البته به خواهر دیگرم هم زنگ زده و از او خواسته بود تا به مدرسه برود. چون او به مدرسه نزدیکتر بود.وی میگوید: خواهرم که به مدرسه رسید میگفت دهان امیرحسین کف کرده بود و چشمانش داشت از حدقه بیرون میزد و حالت عادی نداشت. با این وضعیت، مسئولان مدرسه به اورژانس زنگ زدند اما نمیدانم به چه دلیل اورژانس نیامد. حتی شنیدم که مسئولان مدرسه بهدلیل نیامدن اورژانس شکایت کردهاند. آن روز مادر امیرحسین به همراه مدیر و معاون مدرسه، پسربچه را به درمانگاهی در نزدیکی مدرسه میبرند.
اما مسئولان درمانگاه پس از معاینه اعلام میکنند که او به کما رفته و باید به بیمارستان منتقل شود. خاله امیرحسین ادامه میدهد: وقتی امیرحسین را به بیمارستان بردند مسئولان آنجا اعلام کردند دستگاه سیتیاسکن خراب است. به همین دلیل مدیر و معاون مدرسه آمبولانس خصوصی کرایه کرده و او را به بیمارستان دیگری بردند تا از مغزش اسکن بگیرند. وقتی پزشک معالج سیتیاسکن امیرحسین را دید سرش را به علامت تأسف تکان داد و گفت او دچار مرگ مغزی شده و نوع خونریزی از نوع اپیدورال است، یعنی خونریزی شدید اطراف جمجمه. با این حال دکتر گفت او را عمل میکند اما امیدی به بهبودی نیست.
پسربچه به اتاق عمل منتقل شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. «پزشکش میگفت وقتی استخوان جمجمه را باز کردم با دیدن آن همه خون که کنار مغزش جمع شده بود شوکه شدم.» خاله امیرحسین ادامه میدهد: پزشک معالج قسمتی از مغز را برداشت اما با این حال سطح هوشیاری امیرحسین پایین بود و میگفت در علم پزشکی به بازگشت اینگونه بیماران امیدی نیست مگر آنکه معجزه رخ بدهد. پس از آن همه ما دست به دامان خدا شدیم اما انگار تقدیر امیرحسین این بود که برود.
اعضای خانواده این پسربچه منتظر بودند تا شاید امیرحسین چشمانش را باز کند، به همین دلیل راضی به اهدای اعضای بدن او نشدند. «ساعت۸:۳۰ صبح سهشنبه ۲۵دیماه تلخترین خبر زندگیمان یعنی مرگ امیرحسین را شنیدیم. مغزش که کار نمیکرد فقط قلبش میتپید که آن هم در نهایت ایستاد و هنوز همه ما در شوک هستیم و هنوز نتوانستهایم این حادثه را هضم کنیم.» وی میگوید: «پدر امیرحسین از معلم، مدیر و معاون مدرسه شکایت کرده است.
این بچه نباید میخوابید. ۹:۳۰صبح این اتفاق رخ داد و اگر همان لحظه به بیمارستان منتقل میشد و تحت عمل جراحی قرار میگرفت زنده میماند. حتی پزشک معالجش میگفت در اینجور مواقع بیماری که سرش ضربه خورده نباید بخوابد و باید فورا به بیمارستان منتقل شود تا خونی که در مغزش جمع شده را تخلیه کنند. به همین دلیل ما پیگیر موضوع هستیم، هرچند امیرحسین دیگر برنمیگردد، اما میخواهیم با پیگیری پرونده مانع از این شویم که چنین حادثهای برای دانشآموز دیگری رخ دهد.» با شکایت این خانواده قاضی جنایی دستور تحقیق در اینباره را صادر کرده است.
- دعوای مرگبار
امیرحسین تنها دانشآموزی نیست که در روزهای اخیر و در جریان دعوا در مدرسه جانش را از دست داده است. ساعت۱۱:۴۰ بیستوپنجم دیماه از طریق مأمور کلانتری۱۰۹ بهارستان به قاضی جنایی پایتخت خبر رسید پسربچهای ۸ساله به نام آرمان در بیمارستانی در تهران بهدلیل ضربه مغزی جان باخته است. بررسیها حکایت از این داشت که آرمان ساکن کرج بوده و در مدرسهای حوالی خرمدشت درس میخوانده. او در زنگ تفریح با دوستانش درگیر شده و یکی از بچههای مدرسه، او را هل داده بود. آرمان سرش بهشدت با دیوار مدرسه برخورد کرد و پس از این اتفاق به کما رفت. این پسربچه برای مداوا به بیمارستانی در تهران انتقال یافت اما بهدلیل ضربهای که به سرش وارد شده بود دچار مرگ مغزی شد و جان باخت. از آنجا که حادثه در کرج رخ داده بود پرونده برای رسیدگی بیشتر به دادسرای کرج فرستاده شد.
- زمان طلایی در ضربه به سر
علیرضا طبیبخوئی جراح مغز و اعصاب و عضو هیأت علمی دانشگاه
در نگاهی کلی باید وارد شدن ضربه به ناحیه سر را جدی بگیریم. در حوادثی که ضربهای به ناحیه سر وارد شود چند مورد از علائم هستند که باید جدی گرفته شوند؛ چراکه نشانههای مهم ضربه به مغز هستند. نخستین مورد احساس سردرد شدید در کل ناحیه سر است. مورد دیگر علائم تهوع و استفراغ در فرد حادثهدیده است.
خونریزی از بینی و گوش نیز نشانه دیگری است که باید جدی گرفته شود و علامت بعدی بیهوشی یا فراموشی است. درصورتی که بعد از ضربه به سر این نشانهها در فردی دیده شد باید بدون فوت وقت به بیمارستان منتقل شود.اما در مواردی خاص حتی اگر این نشانهها دیده نشد هم باید فرد فورا به بیمارستان منتقل شود. دسته اول کودکان هستند. اگر ضربهای به سر کودک وارد شد اما هیچکدام از نشانههای ذکرشده در او دیده نشد باز هم باید او را به مرکز درمانی منتقل کنیم. گروه دیگر افراد مسن هستند که آنها هم باید به شکل فوری به بیمارستان منتقل شوند و دسته سوم افرادی هستند که داروهای ضدانعقاد مثل آسپرین مصرف میکنند.
از سوی دیگر از چنین افرادی با چنین شرایطی باید با دقت خیلی زیاد مراقبت کرد و درصورتی که کوچکترین علائمی به نشانههای قبلی آنها اضافه شود بیتردید باید آنها را به بیمارستان منتقل کرد؛ چرا که ممکن است خونریزی مغزی اتفاق افتاده باشد. این موضوع از آنجا نگرانکننده است که فضای داخل جمجمه محدود است و خونریزی داخل آن مغز را تحت فشار قرار میدهد، به همین دلیل است که تا پیش از وارد شدن خون به بافتهای مغز باید اقدامات درمانی در بیمارستان آغاز شود؛
چراکه درصورت از دست دادن زمان، خالی کردن جمجمه از خون فایدهای ندارد و فرد حادثهدیده جانش را از دست خواهد داد. در مورد ۲حادثه مشابه که در آن ۲دانشآموز بهدلیل وارد شدن ضربه به سرشان جان باختهاند نیز هرچند باید بررسی دقیقتری صورت گیرد اما همه این موارد بهطور کلی صادق است و اگر زودتر به بیمارستان منتقل میشدند شانس زیادی برای زنده ماندن داشتند. این افراد ممکن است دچار خونریزی تأخیری شده باشند که در این نوع از خونریزی نشانهها بین ۴ تا ۶ساعت بعد از ضربه خودشان را نشان میدهند. پس باید زمان طلایی بعد از چنین حوادثی را جدی بگیریم و با فرض اینکه ممکن است فرد حادثهدیده حتی با درصدی کم دچار حادثه شده باشد او را به بیمارستان منتقل کنیم یا از اورژانس کمک بخواهیم.