عربها، پس از دست یافتن بر ایران، همۀ کتابخانههای آن را آتش زدند و حتی هر چه کتاب در خانهها پیدا کردند سوزاندند تا اثری از زبان فارسی نمانَد. تا دو قرن هم ظاهراً همین طور شد. عملاً زبان عربی بود که زبان رسمی ایران بود. اما میدانیم که ایرانیان در نهایت آن را نپذیرفتند. پس از آن که دو قرنی از تسلط عربها بر ایران گذشت، کم کم زبان ایرانیان شروع کرد دوباره فارسی شدن و آخرسر همان فارسی شد. یک بیت شعر هست که میگویند اولین شعری است که از دوران نوزایی زبان فارسی باقی مانده، و اکنون میگویند آن را ابوحَف۫ص سُغ۫دی سروده، که موسیقیدان و ترانه سرایی در سمرقند بوده است. سمرقند اکنون از شهرهای ازبکستان است، و آن زمان از شهرهای یکی از ولایت های ایران به نام سُغ۫د بوده، که شامل تاجیکستان و ازبکستان کنونی میشده است. باری، آن بیت این است:
آهویِ کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار، بی یار چگونه بُوَذا
آهوی کوهی چگونه میتواند در دشت [که جای او نیست] بدود، او که یار ندارد چگونه میتواند زنده باشد.
دَوَذا، یعنی بدود، میدود
بُوَذا، یعنی هست، زنده است
جالب است که اولین شعری که از دورانِ نوزایی فارسی باقی مانده است، دربارۀ تنهایی و بیگانگی است! آیا ممکن است ابوحَف۫ص خواسته باشد احساسش نسبت به زبان بیگانه را بیان کند؟ در هر حال، بعضیها زبان را حتی خانۀ وجود میدانند. هایدگر میگفت انسان فقط در خانۀ زبان میتواند وجود خود را نشان دهد. بنابراین طبیعی است که وقتی خانه مال خود او نبود برایش احساس بیگانگی ایجاد کند.
صادق هدایت یک نقاشی زیبا از آهوی این شعر کشیده است. اما فکر میکرده بهرام گور این شعر را سروده. حتی آن را اولین شعر فارسی دانسته است. او هنگامی که در پاریس تحصیل میکرد، این مینیاتور را پشت کارت پستالی میکشد و آن را برای برادرش میفرستد. در شرح نقاشی هم مینویسد: «تصدقت گردم امروز از زور بی تکلیفی نخستین شعر فارسی را به Miniature درآوردم و خدمتتان تقدیم میدارم.» در این کارت پستال، خود شعر هم زیر عکس آهو هست و اسم بهرام گور به عنوان شاعر آن آمده است.