این آخری را معلمی که روانشناس هم بود، یادم داد. او به من گفت که لازم است ذهنم را خانهتکانی کنم، اما میتوانم برای خانهتکانی از تکنیک بارش مغزی استفاده کنم. درواقع این تکنیک در جلسات گروهی همفکری، مشاوره، آموزش و مذاکره کاربرد دارد، اما اینجا میخواهیم به شکل دیگری از آن استفاده کنیم.
او گفت که کاغذی بردارم و تمام آرزوها، ترسها، اضطرابها، رنجها، سرمایههای زندگی، شکستها، حسادتها، کینهها، فعالیتهای ناتمام، خاطرات بد و هرچیز دیگری را که به ذهنم میرسد، با حوصله و بدون عجله و با امید روی کاغذ بیاورم. از نوشتن نترسم و فقط به کمیت فکر کنم و هرچه میتوانم بنویسم. بعد که انبار ذهنم را بیرون ریختم، باید آن را قفسهبندی و مرتب کنم. پس از مدتی میتوانم سراغ آن کاغذ بروم. او گفت میبینی که بسیاری از آنچه نوشتهای فراموش شدهاند. بسیاری را باید نظم بدهی، لازم است آنهایی را که آسیب دیدهاند ترمیم کنی و سالمها و خوبها را نگهداری و در جای مناسب از آنها استفاده کنی. در نهایت میبینی که فقط چند مسئلهی دانهدرشت باقی ماندهاند که دیگر منفیبافی و خاطره نیستند و باید حل شوند.
با این تکنیک حالا آلودگیها را بیرون ریختهام و برای اینکه بیتفاوت نباشم، بعضی غصهها را به امید و فعالیت تبدیل کردم. مثلاً امید به اینکه کودکان کار در این سرما سرپناهی پیدا کنند، امید به اینکه امسال هم مثل پارسال برف ببارد، امید به اینکه دیگر کودکی آزار نبیند، امید به اینکه همیشه همین بازیهای زیبا را از تیم ملی فوتبال ببینیم، امید به اینکه چرخ دوچرخه به سلامتی بچرخد، امید به اینکه...