درباره پردلی و شجاعتش گفتهاند، درباره جوانمردی و شرافت احمد گفتهاند، درباره کتابخوان بودن او و درباره انصاف او و درباره بزرگواری و مناعت طبعش هم گفتهاند و همه اینها درست و بجاست. احمد هم منش عیاری داشت؛ هم آزاده بود، هم دلیر و هم پراستقامت و هم منصف و هم پرخوان و شیفته و دلبسته دانایی. اما دیگرانی هم بودهاند که چنین ویژگیهایی داشتهاند ولی به اندازه احمد محبوبیت نداشتهاند و چندان در دل همگان جا نکرده بودند که احمد کرده بود.
این محبوبیت را در مراسم مختلفی که برای او و به احترام او برگزار کرده بودند، بهخوبی میتوانستی حس کنی؛ نهتنها در انبوه مردمی که در این آیینها شرکت میجستند بلکه در ۳ تنوع علاقهمندان به او که از گروهها و قشرهای مختلف اجتماعی و نحلههای فکری بودند. بهنظرم باید رازی در زندگی احمد نهفته باشد، نمیدانم این راز، این کیمیای شگفت چیست، ولی مطمئن هستم که رازی در کار بوده است که او را اینچنین نزد عموم محبوب کرده است؛ این راز به زندگانی، رفتار و گفتار او معنایی بخشیده است که امروز که او دیگر در میان ما نیست بهتر میتوان آن را احساس کرد. در نخستین روزهای پس از دوم خرداد، وقتی بحث درباره انتخاب معاون امور مطبوعاتی بود، دوستان چهرههایی باسابقه در زمینه مطبوعات برای تصدی آن حوزه پیشنهاد کرده بودند، اما آقای مهاجرانی کسی دیگر را جستوجو میکرد.
احمد بورقانی را پیشنهاد دادیم، نخستین تردید درباره ناشناخته بودن احمد بود، احمد شهرت نداشت اما در توانایی و تخصصاش تردید نبود. گفتم احمد به این دلیل بلندآوازه نیست که جویای نام نیست. او هم تخصص دارد و هم توانایی، اما اهل جلو افتادن و عرض اندام نیست.این ویژگی احمد بود. هر کس که تجربه کار کردن با او را داشت؛ این ویژگی او را بهخوبی و بهزودی میشناخت. احمد پیشرفتش را گام به گام طی کرده بود. کارش را از خبرنگاری آغاز کرد و رفتهرفته از پلههای پیشرفت بالا رفت.
او خیلی کارها را انجام داد، اما آنها را به نام خودش ثبت نکرد و دنبال نام و نان نبود. در نخستین ماههای برپایی دولت جناب آقای خاتمی، در جلسهای با احمد در مجلس حاضر شدم؛ برای پاسخگویی به نمایندگان محترم کمیسیون فرهنگی، او در برابر انبوه سؤالات سخن خود را با این عبارت آغاز کرد: «هر کس که از این در درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید که هرکه در پیشگاه حق به جان ارزد در درگاه ابوالحسن به نانی نیز ارزد.» سخن او در باب کرامت اهل فرهنگ، هنر و رسانه نقطه آغاز گفتوگو شد. به یاد دارم که در جلسه خداحافظی از ارشاد نیز همین عبارات را بیان داشت. احمد، اصول ثابت اخلاقی داشت و در فراز و فرود کار و زندگی به آن پایبند بود. آنچه گاهی به نام ایستادگی او یاد میکنند گوشهای از همین مشی و منش اوست که هم در کارش حضوری پررنگ داشت و هم در زندگیاش.
احمد پس از سالها زندگی در نیویورک و کسب تجربه و دانش وقتی به تهران بازگشت، باز هم به همان محله قدیمی شرق تهران که پیشتر در آنجا زندگی میکرد، رفت و تا پایان عمر در همان خانه خرد و محقر اقامت گزید. شاید این کار بهخودی خود معنایی خاص نداشته باشد اما وقتی در منظومه رفتاری احمد در کنار سایر شیوههای زندگی و معیشت او قرار میگیرد معنایی ویژه مییابد.
احمد و خانوادهاش امین بچههای مسجد، مدرسه و محل بودند. او از اعضای مؤثر ستاد تبلیغات جنگ و از خانواده شهدا و جانبازان بود. سخنی را که او در رثای برادرش گفته بود هرگز فراموش نمیکنم: «آن کس که با تیر قلب تو را نشانه رفت، بوی پیراهن یوسفات را درنیافته بود.» او و خانواده بزرگوارش عمری را در خدمت انقلاب و جنگ و جبهه بودند، اما هیچگاه آن را وسیلهای برای تظاهر و تفاخر نکرد؛ هرچند همیشه تصویر معصومانه برادر عزیز و شهیدش را در کتابخانهای که عمده ثروت مادی و معنویاش بود پیش رو داشت.
ماجرای ماشین رنو ۵ عضو هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی نیز از صفحات ماندنی در تاریخ رجال سیاسی این دوره کشور است؛ وسیلهای که دو سه بار هم با هل دادن من به راه افتاد. احمد از همه امکانات رفاهی نمایندگی چشم پوشید و ماشین اهدایی و مزایای نهاد قانونگذاری را نپذیرفت.درباره ویژگیهای مختلف احمد بسیار گفتهاند اما بهنظرم بخشی از ویژگیهای او پنهان مانده است. عقلانیت از ویژگیهای بارز احمد بود؛ تا مشورت نمیکرد و همه جوانب کار را درنظر نمیگرفت و تا امکانها و تواناییهایش را نمیسنجید، تصمیم به انجام کاری نمیگرفت؛ اما وقتی به انجام کاری مصمم میشد پای عواقب آن هم میایستاد. احمد در زمان معاونت مطبوعاتی از اینکه رسیدگی و پاسخگویی به درخواست متقاضیان انتشار نشریه بسیار طولانی میشد، ناراحت بود. بررسیها نشان میداد که بیشترین اتلاف وقت مربوط به گرفتن پاسخ استعلامها از دستگاههای مربوطه است.
او معتقد بود که این موضوع نوعی بیاحترامی و نادیده گرفتن حقوق شهروندی و انسانی اهل رسانه و مطبوعات است. بنابراین جلسات مشترک تشکیل شد. برای این جلسات از مسئولین پاسخگویی به استعلامها نیز دعوت شد تا با رایزنی و همفکری راهحل مناسبی پیدا شود. نهایتاً هم با استدلال، منطق و همفکری مقرر شد که دستگاههای مسئول حداکثر تا ۲ماه پاسخ استعلامها را بدهند و عدمپاسخگویی در این زمان پاسخ مثبت تلقی شود.
زمانی که این مطلب اعلام شد بسیار کسان فکر میکردند که این موضوع ناشی از بیپروایی یا تصمیمگیری احساسی و شخصی است. در زمان مدیریت آقای ناصری در ایرنا بحث تهیه چارچوبی مدون و مصوب برای فعالیتهای خبری در قالب «نظامنامه خبری» مطرح و برای انجام آن شورایی با حضور مرحوم آقای احمد بورقانی و مرحوم آیتالله حاج شیخ هادی مروی و سایر اعضا تشکیل شد. اظهارنظرهای او کاملاً در راستای مباحث حرفهای بود. احمد با نظم و ترتیب در جلسات حضور مییافت و بهویژه در جمعبندی و تدوین بحثها مشارکت میکرد. این عقلانیت و ژرفاندیشی در نوشتههای او نیز آشکار است.
موضوعی که کمتر به آن پرداختهاند؛ نوشتههای اوست. درباره زبان و بیان گفتاری احمد بسیار سخن گفتهاند و به زبان مردمی و همهفهم و صمیمی او اشاره کرده و از شوخیهای او فراوان یاد کردهاند، اما درباره زبان و شیوه و بیان او چیزی نگفتهاند. احمد در گفتارش زبانی ساده و صمیمی داشت، اما زبان نوشتههایش از لونی دیگر است؛ زبان نوشتههای او در عین زودیابی و قابل فهم بودن؛ فخیم و استوار است و نشان از نویسندهای میدهد که پشتوانهای غنی از فرهنگ و ادبیات ایران دارد.
در میان اهل سیاست کمتر کسی را میتوان یافت که هر دو وجه را با هم داشته باشد. احمد در نوشتار، زبان سخت و ادیبانه دارد. در نوشتههای او ردپای تسلطش به ادبیات قدیم فارسی پیداست و نشانههایی از انس و علاقهاش به ناصرخسرو و برخی بزرگان ادبیات ایران به چشم میخورد. در نوشتههایش اهل طنز و مطایبه هم بود، اما مطایبههایی که در نوشتههای او آمده است ادیبانه و فاخر است.
در بیشتر نوشتههایش به متون کهن استناد میکند و مثالی میآورد و البته در کنار آن ادبیات جدید را هم به خوبی میشناسد.احمد با مفاهیم جدید دنیای نو و زبان روز آشنا بود و به خوبی در نوشتههایش آن را درست و بجا بهکار میبرد؛ پشتوانه غنیاش از ادبیات قدیم، تمایزی میان او و کسانی بود که بدون آشنایی با گنجینههای فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی سراغ مفاهیم جدید میروند.
باری احمد، زمانی به ابدیت پیوست که بیش از هر زمان دیگر به تجربه، دانش و منش او نیاز بود. مراسم روز تشییع پیکر احمد از روزهایی بود که انبوهی از مردم سوگوار گرد هم آمدند و با اندوه فراوان از رفتن بیهنگام او دریغ خوردند. در آن روز از هر صنف و گروه گرد هم آمده بودند. در آن روز تلخ ناگاه حادثهای تسلیبخش اتفاق افتاد. یکی از دوستداران احمد بستهای کوچک به همراه آورده بود و اصرار داشت که آن را قبل از خاکسپاری پیکر احمد به خانواده او بسپارد. در آن شرایط سوزناک و غمانگیز چه چیزی درون این بسته بود و چه تأثیری به حال او و خانوادهاش داشت؟ باری آن بسته کوچک رسید، همه به نوعی دچار هیجان شده بودند؛ آن بسته، خاکی بود که از آسمانش تحفه آورده بودند؛ تربت پاک کربلای حسین (علیهالسلام) همان تربتی که روزگاری کام احمد را با آن برداشته بودند. باری اندکی تربت در دهانش نهادند و بر سر و رویش پاشیدند و با سوز و آه تا مرز ابدیت بدرقهاش کردند.
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغانم ز ازل در گوش است/ بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه/ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
ترک عاشقکش من مست برون رفت امروز/ تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحد/ تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از اینگونه مدد خواهد کرد/ زلف معشوقه بهدست دگران خواهد بود