این امر، شاید بیشتر از آن جهت که تاریخ شفاهی و کتبی ما و اصولاً زندگی این طبقه از افراد جامعه، برای نویسندگان، دور از دسترس و نامأنوس بوده است، اتفاق افتاده باشد.
اما اینبار، محمد محمدعلی، نویسنده کتاب «دریغ از روبهرو» سعی داشته است با نگاهی ویژه و توجهی خاص به این طبقه از جامعه، مجموعه داستانی منحصر به آن بنویسد.
باز هم یک مسئله اجتماعی
نویسنده در مقدمه نخست کتاب آورده است: «این داستانها بدون حاشیهپردازی و دور از زیباسازی نوشته شده؛ محل وقوع آنها هیچ جایی نمیتواند باشد جز نانوایی سنگکی، عکاسی و ساختمانهای در حال ساخت و ساز با همان مشخصاتی که اینجا و آنجا در محلهتان دیدهاید. شکل و شمایل کارگرها مهم نیست. مهم، ترسیم فضا و نوع رابطههایی است که میبایست بین شخصیتها دیده شود.» در واقع براساس همین مقدمه کوتاه میتوان قبل از شروع به خواندن مجموعه داستان «دریغ از روبهرو» به خوبی پیشبینی کرد که با چگونه داستانهایی مواجه خواهیم شد.
نوع نگاه خاص و تقریبا همیشگی محمدعلی در پرداختن به مسائل اجتماعی، در این مجموعه محدود به پرداختن به زندگی طبقه کارگر شده است و در آخر، مجموعهای از آب درآمده است که هدفش همین بازگو کردن فرهنگ اصطلاحات کارگری و شیوه زندگی و منش این طبقه از جامعه است.
البته اینکه چهقدر چنین هدفی میتواند نویسنده را به خلق یک اثر ادبی خلاقه و بدیع پیش ببرد، خود جای بحثهای فراوان دارد و اینکه آیا اصولا میتوان وظیفه بازگو کردن تاریخ شفاهی کارگران و نمایش و ثبت شیوه زندگی این خاستگاه اجتماعی را بردوش ادبیات داستانی انداخت، نیز محل تامل بسیار است.
اما نکته ای که در این مجال به آن پرداخته میشود، این است که با توجه به هدفی که نویسنده، خودش در آغاز این مجموعه پیشروی خواننده قرار میدهد، ما با چگونه داستانهایی روبهرو هستیم و دیگر اینکه نویسنده در نهایت تا چه میزان توانسته است به هدف آغازین خوددست پیدا کند؟
اصول مطلب، بدون حاشیه
6 داستان «اتفاقات ساده کارگری» که بخش اول این مجموعه داستان هستند، دقیقا همانگونه که محمدعلی در مقدمه ذکر کرده است، داستانهایی به دور از زیباسازی و حاشیهپردازی هستند. در حقیقت، راوی دانای کل که مامور بازگو کردن وقایع ساده و گاه پیش و پا افتاده کارگری است، بدون استفاده از هیچ یک از ابزارهای ادبی به روایت داستان میپردازد. البته، دوری گزیدن از بازیهای زبانی و نقش محوری برای روایت قائل شدن، امری نیست که محمدعلی برای بیحاشیه سخن گفتن از آنها بهره گرفته بلکه روایت داستان به گونهایاست که گویی از هرگونه جابهجایی زمان، تعلیق، بحران و حتی کشمکش داستانی نیز کنارهگیری کرده است تا فضای داستان به گونهای کاملا رئال و واقعی احساس شود.
در واقع به نظر میآید، محمدعلی عناصر داستاننویسی را مخل روایت طبیعی زندگی کارگردان دانسته و سعی کرده است، داستانها را از این «پیرایه»ها خالی کند. هر چند که چنین اقدامی باعث شده است که خواننده با برشی از یک صحنه واقعی مواجه شود، اما از جذابیت داستانی قصهها کاسته و ارزش ادبی آن را در حد پیشنویس خام یک داستان کوتاه کاهش داده است.